🌼🌿🌼
🌿🌼
🌼
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_صد_و_بیستم
بوی همون امام زاده لبخند زدم و نشستم روی تختش و با گریه گفتم
+: امروز تولدمه! میدونستی؟ چرا نیستی که بهم تبریک بگی؟
بیا تا برات عطر بزنم ! میدونستی چقدر این عطرو دوست دارم بوی امامزاده میده ولی نمیدونم اسمش چیه !
شروع کردم روی پیراهنش عطر زدن!
قاب عکساشو بالای پیرهنش چیدم و
خنده و گریه ام قاطی شد به هم ! از جای سوزن سرمم خون میومد با یه دستمال خونشو بند اوردم!
+: گفته بودم منتظرت میمونم ولی نگفته بودم منتظر جنازتم!!!
منتظر خودت بودم که بیای!...
ببین چقدر دوستت دارم....!
همینطور با خودم میگفتم و اشک میریختم ....
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت
بر سینه می فشارمت اما ندارمت
ای آسمان من که سراسر ستاره ای
تا صبح میشمارمت اما ندارمت
درعالم خیال خودم چون چراغ اشک
بر دیده میگذارمت اما ندارمت
میخواهم ای دخت بهشتی.
در دل بکارمت اما ندارمت
میخواهم ای شکوفه ترین مثل چتر گل بر سر نگه دارمت اما ندارمت
#رمان '
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_صد_و_بیست_و_یکم
سپهر...&
با لرزی که تو وجودم رفت تو حیاط بودم از سرما یخ کرده بودم!
باز هم سوال مداومشونو میپرسیدن
+: اعتراف کن. وخودتو راحت کن!
اما باز هم دندون روی جگر گذاشتم و دهنم رو بستم!
چشمامو باز کردن
اجبارم میکردن با پا های برهنه دور حیاط تو اون سرما و برف کف حیاط بدو ام!
از سرما حس میکردم خون تو بدنم منجمد شده!
اما باز هم تحمل کردم و آخ نگفتم
همه درد هامو تو خودم میریختم!
اما اونا فکر میکردن خیلی پوست کلفت تر ازین حرفام و چون صدایی ازم در نمیومد انگار دردی احساس نمیکردم!
این هزارمین باری بود که ازم میخواستن به امام توهین کنم!
اما هیچوقت موفق نمیشدن این اهانت هارو از روی زبونم بشنون!
ظرفیت اونجا ۲۰۰نفر بود اما اونقدر تعداد زندانی ها زیاد شده بود که به ۸۰۰نفر هم رسیده بود
مامورای ساواک خیلی هم بدشون نمیومد چون هر چی تعداد کسایی که دستگیر میشدن بیشتر میشد از طرف شاه مورد تحسین بیشتری قرار میگرفتن!
دیگه خسته شده بودم ! فقط میخواستم زود تر بمیرم!
دیگه تحمل اون همه شکنچرو نداشتم!
وارد مکانی شدم با صدای منوچهری فهمیدم تو اتاقشم
چشمامو باز کردن اما این آرش بود که رو به روم ایستاده بود اون همیشه توی دستش یه کابل برق بود که انتهای اون باز بودو سیم های بیرون امده ازش افشان بود وقتی شلاق میرد نوک سیم های فلزی به کناره های پا اصابت میکردو زخم های عمیقی به جا میزاشت اما وقتی پودر پنی سیلین میپاشیدن روی زخم ها در و سوزشو ده ها برابر میشد!
اون برعکس روابط خانوادگی تو اون زندان همیشه مست بودو از شکنجه کردن دیگران لذت میبرد!
منوچهری با کفش هایی که روی موزاییک کف اتاق قدم بر میداشت
با قهقهه رو به آرش گفت
+: این پسر عموت همیشه انقدر ساکته؟
آرش پوزخندی زد و گفت
-: نه قربان خودش
#رمان '
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_صد_و_بیست_و_دوم
میدونه که باید اعتراف کنه!واگر نه مجبورم گاز انبرم رو به کار بگیرم!
منظورش این بود که ناخن هام رو بکشن
با غضب نگاهی بهش انداختم و گفتم
+: هر کاری میخوای بکن! شما بی وجدان ها که هر بلایی خواستین سر من اوردین! شماها که میدونین من دهنم باز نمیشه! چرا خلاصم نمیکنید؟
با شکنجه چیو میخواید از زبون من بکشید بیرون؟
باز هم صدای قهقهه لعنتیش تو کل اتاق پیچید!
به صندلیه کنارم اشاره کرد نگاهم به سمت مردی چرخید که بیهوش روی صندلی افتاده بود
چند بار پلک زدم تا بتونم درست ببینمش
تموم ناخن های دستش روکشیده بودن
قطره های خون روی زمین میچکید...
با دیدنش صورتم جمع شد بدنم مور مور شد! حالم داشت بد میشد!
که گفت
+: دیشب بهترین شب زندگیم بود! میدونی چرا؟چون رفته بودیم خونه عمو محمد که بله رو بگیریم! همین روزاست که با آوا زندگیه عاشقانمون رو زیر یه سقف شروع کنیم!
با این حرفش حالم از همیشه بد تر شد
اما خودم رو محکم گرفتم!
شاید تو دلم گریه میکردم اما بغضم رو پشت یه پوزخندی که زدم پنهان کردم!
تو حال خودش نبود مدام از رابطه عاشقانش با آوا میگفت و میدونستم داره هزیون میگه!
نجاستی رو همچین با ولع مینوشید که بوی گندش حالم رو به هم میزد
دعا دعا میکردم زود تر ازون اتاق لعنتی بزنم بیرون ...
۲۲آذر بود همهمه های عجیبی تو سالن میپیچید که صداش تا انفرادی ها هم میومد
سرباز درو با شتاب باز کرد سرباز بودو با وحشت دستمو گرفتو برد به سمت اتاق رئیس برام عجیب بود چرا اینبار چشمامو نبستن!
تعداد زندانی ها خیلی کم شده بود
وارد اتاق رئیس زندان شدم داشت وسیله هاشو جمع میکرد یه برگه گذاشت جلوم و گفت
+: امضا کن!
نمیدونستم دقیقا چیو باید امضاع میکردم
دستش رو روی نوشته های
#رمان '
@MAHMOUM01
🌼
🌿🌼
🌼🌿🌼
≪🕊🌼≫
- دوستای گلم
از تاخیر در زمان پارت گذاری رمان طلب بخشش دارم🙏🏼
امیدوارم این حقیر رو حلال کنید🌸
#سخنِ_ادمینツ
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام علی علیهالسلام:خداشناسترين مردم، پردرخواستترين آنان از خداست.
📚 غررالحكم، ح۳۲۶۰
امروز یکشنبه
۲۳ مهر ماه
۲۹ ربیعالاول ۱۴۴۵
۱۵ اکتبر ۲۰۲۳
→@MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 ۲۰ مهر ماه سالروز شهادت شهید مدافع حرم "#مسلمخیزاب "
💠بر روی سنگ قبرم بنویسید:
تشنه نابودی صهیونیست بوده و هستم و بهترین روزم ، روز نابودی صهیونیست است ...
🥀#پاسدار_مدافع_حــرم
#شهید_مسلم_خیزاب
#هستیم✌️
#تا_آخرین_قطره_خون👊
#مدیون_شهدا ✋
#اللهمصلعلیمحمـــدوآلمحمدوعجلفرجهم
#اللهم_ارزقنا_شهادت_فی_سبیلک
@MAHMOUM01