eitaa logo
محرم دل
280 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
10 فایل
﷽ میخوای بدونی مطالبِ کانال مَحرمِ دل، راجع به چیه و کیا دارن داخلش محتوا بارگذاری می کنند؟ یه سر کوچولو بزن به این لینک 👇 https://eitaa.com/mahram_e_del/1096 🌸امید که قبول اُفتد🌸 راه ارتباط با ادمین ها: ⛭ @Mahramedel@mj62moradi ایجاد:۹۶/۱۰/۱۷
مشاهده در ایتا
دانلود
لب تخت نشست. فندک را از جیب شلوارش بیرون آورد. سیم مفتولی کوچک را از جعبه برداشت. روی شعله گرفت. دو سرش را داغ کرد. بعد به هم فشار داد و فندک را خاموش کرد. سیم را به شکل فنر ریز فشرده کرد و دوباره با فندک داغ کرد. رنگ سیم براق شد. مریم داخل زیرزمین آمد. مسعود که فکر کرد مادرش است، وسایل را جمع کرد. با دیدن مریم خندید. دو رنگ کوچک آبرنگ را از جیبش درآورد. به مریم داد. "داداش میشه بریم یه روز زیارت همون امامزاده که گنبدش فیروزه ایه؟" خیابان های تجریش را چرخید. نگاهش به امامزاده صالح افتاد. فیروزه ای گنبد زیر آسمان آبی خودنمایی کرد. سلامی داد و به کوچه های پایین آمد. کنار یک سطل زباله، آبرنگ کوچکی پیدا کرد. رنگهایش را نگاه کرد. رنگها سالم بودند. فقط درش شکسته بود. آن را ته پلاستیک گذاشت که برای مریم ببرد. تا کمر در سطل خم شد که دستی روی شانه هایش او را بیرون کشید. به گوشه ی خیابان پرت شد. سه پسر زباله جمع کن که از خودش چند سالی بزرگتر بودند، روبرویش ایستادند. پسری که قدش بلندتر بود به سمت مسعود آمد:"فکر کردی هر محلی بخوای میتونی بری؟" پسر دوم دست به کمرش زد. با سرآستین دیگر دماغش را پاک کرد:"اینجا واسه ماس. فکر کردی سطله بی صاحابه کله میکنی توش؟!" پسر تپل که هم قد مسعود بود انگشتانش را به هم فشرد. چشمانش را ریز کرد:"غنیمتم داره میبره. معلومه بچه زرنگی!" یکی از پسرها آبرنگ شکسته را از داخل پلاستیک بیرون آورد. مسعود بلند شد. به او حمله کرد که دو نفر دیگر او را کشیدند. یکیشان مشتی به صورتش زد. بینی مسعود خون آمد. پسر دیگر با زانو به شکمش کوبید. مسعود روی زمین افتاد. زانوی راستش به لب جوی آب خورد. آبرنگ را زیر پایشان خرد کردند. مسعود خون جلوی بینی اش را پاک کرد. رنگ زرد و قرمز آبرنگ را که سالم مانده بود، برداشت و در جیبش گذاشت. دستی به پایش کشید. ✍ 🇵🇸🇮🇷 👇👇🇮🇷🇵🇸 https://eitaa.com/joinchat/3133669378C349d1c71fb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جایی از قول حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای روایت نابی از امیرالمومنین علی علیه السلام خواندم به شرح ذیل: حضرت می‌فرمایند: ⚘️سنتِ ابتلاء برای ظالم ادب شدن، ⚘️برای اهل ایمان امتحان (جدا شدن مؤمن واقعی از غیر آن)، ⚘️برای انبیاء باعث رسیدن به درجات و مقامات عالیه ⚘️و برای ائمه کرامت و بزرگواری است. خدایا در امتحانات و ابتلائات به تو پناه می بریم ✋ 🇵🇸🇮🇷 👇👇🇮🇷🇵🇸 https://eitaa.com/joinchat/3133669378C349d1c71fb
🔺بخشی از یادداشت اسیر صهیونیست ترجمه نامه اسیر صهیونیست خطاب به رزمندگان حماس: خطاب به ژنرال‌هایی که طی هفته‌های اخیر از ما نگهداری می‌کردند؛ ظاهراً ما فردا از هم جدا خواهیم شد. من از صمیم قلب از شما متشکرم. به‌خاطر سطح فراطبیعی انسانیتی که نسبت به دخترم امیلیا نشان دادید ممنونم. شما برای او همچون پدر و مادر بودید. هر لحظه می‌خواست، او را به اتاق خود راه می‌دادید و امیلیا احساس می‌کرد شما دوستان او هستید و نه فقط دوست بلکه از نزدیکان و بستگان حقیقی او هستید. ممنونم، ممنونم، ممنونم به‌خاطر ساعات طولانی‌ای که برای دخترم مثل یک مربی بودید. ممنون که در برخورد با او صبور بودید و شیرینی، میوه و هر چیزی که حتی به‌راحتی در دسترس نبود را در اختیارش می‌گذاشتید. به لطف شما و افراد خوب دیگری که ما در این راه با آن‌ها آشنا شدیم، دخترم خود را در غزه یک ملکه می‌دانست و احساس می‌کرد در مرکز جهان حضور دارد. طی این هفته‌ها با هرکس که برخورد داشتم -چه سرباز عادی و چه فرمانده- با دخترم با مهربانی و عطوفت رفتار کرد. تا ابد مدیون شما خواهم بود چون دخترم با صدمه روحی از غزه خارج نشد. رفتار خوب شما را با وجود شرایط سختی که در آن بودید و خسارات سنگین شما در غزه، همیشه به یاد خواهم داشت. کاش می‌شد در این دنیا دوستانی خوب برای هم باشیم. برای همه شما آرزوی صحت و سلامتی دارم. برای خانواده‌هایتان سلامتی و عشق آرزو می‌کنم. خیلی ممنونم. دانیل و امیلیا 🇵🇸🇮🇷 👇👇🇮🇷🇵🇸 https://eitaa.com/joinchat/3133669378C349d1c71fb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مریم روی پای مسعود نشست. مسعود پایش را جمع کرد. دستی به پایش کشید. تراول ۵۰ تومانی از جیبش درآورد و به او داد. مریم خنده ی بلندی کرد. مسعود را بوسید:"مرسی داداشی! واااااای این همممممه پول مال منه؟ واسه چی؟" مسعود، مریم را به خودش چسباند:"پیش پیش واس تولدت. قایمش کن باهاش یه چیز خوشگل بخر" "مثل چی داداشی؟" مسعود بوسه ای به گونه ی مریم زد. دستی به موهایش کشید."مثل چندتا گلسر خوشگل واس موهای بلندت" پایش را جا به جا کرد. مریم را بالاتر نشاند. پایش را روی زمین می کشید. صدای سورت سورت کفشش در کوچه پیچید. لنگان لنگان از خیابان اصلی به سمت ایستگاه اتوبوس رفت. صورتش را در آینه ی اتوبوس دید. دستی لای موهای ژولیده و فرفری اش کشید. خون بینی اش روی پیراهن ریخته بود. نگاهی به شلوار پاره و جیب کنده شده ی پیراهنش کرد. سر و وضعش نامرتب شده بود. پچ پچ و نگاه ها به سمتش چرخید. آقایی که کنارش بود چند قدم فاصله گرفت. پسر جوان که موهایش غرق در روغن بود، بینی اش را گرفت. پیرمرد گره ی ابرویش را عمیق تر کرد. سری تکان داد و رویش را برگرداند. پسر کوچکی به پدرش گفت:"بابا یه کمکی به این پسره بکنیم؟ بیچاره فقیره. لباساشو پاره س" پدر دست در جیبش کرد. ۱۰ هزار تومانی بیرون آورد. به پسرش داد. پسر دستش را به سمت مسعود دراز کرد. مسعود بدنش خیس عرق شد. حس داغی تا سر انگشتانش کشید. عرق از پشت گردن تا پایین کمرش سر خورد. به زور لبخندی زد :"من گدا نیستم پسر کوچولو". اشک در چشمانش جمع شد. رویش را برگرداند. نگاهش به خط وسط خیابان ماند. اشک از چشمش چکید روی خون پیراهن. خون کمی پخش شد. پدر پسر بچه، دست را روی شانه ی مسعود گذاشت. "تو یه مردی پسر! فکر کن تولدته. اینو به عنوان هدیه از پسر من قبول کن" دست پسرش را به سمت مسعود دراز کرد. یک تراول ۵۰ تومانی در آن بود. پسرک لبخند زد. مسعود هم به پسرک لبخند زد. پول را در جیبش گذاشت. همان ایستگاه پیاده شد. ✍ 🇵🇸🇮🇷 👇👇🇮🇷🇵🇸 https://eitaa.com/joinchat/3133669378C349d1c71fb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️ پانزده خصلت "صلی الله علیه و آله" فرمود: كسى كه نمازهاى پنجگانه را در موقع خود اقامه كند و ركوع و سجود را كامل بجا آورد خداى عزّوجل ۱۵ خصلت به او عطا فرمايد: 1⃣ سه خصلت در دنيا: عمر او را زياد كند، مال و اموال او را زياد كند، اولاد صالح او را زياد كند. 2⃣ سه خصلت در موقع مرگ: از ترس او را ايمن دارد، از هول مرگ ايمن دارد، او را داخل بهشت گرداند. 3⃣ سه خصلت در قبر: سؤ ال نكير و منكر را بر او آسان كند، قبر او را وسيع گرداند، درى از درهاى بهشت به روى او گشوده شود. 4⃣ سه خصلت در محشر: صورت او مثل ماه ، نور مى دهد، نامه عملش را به دست راستش دهند، حساب را بر او آسان مى گرداند. 5⃣ سه خصلت در موقع عبور از صراط: خداوند از او راضى مى شود، به او سلام مى دهد، نظر رحمت به او مى فرمايد. 📚 كنز العمّال، ج 7، حديث 19036 🇵🇸🇮🇷 👇👇🇮🇷🇵🇸 https://eitaa.com/joinchat/3133669378C349d1c71fb