eitaa logo
مَحـــروق
66 دنبال‌کننده
1هزار عکس
239 ویدیو
23 فایل
و کسی که در آتش عشق بسوزد را محروق گویند....🌿 محروق دگر جز محبوب نمی بیند و جز معشوق نمی خواهد و ما آفریده شده ایم تا در آتش عشق خدا مَحروق شویم⚘ میشنوم: https://harfeto.timefriend.net/16445110906354
مشاهده در ایتا
دانلود
مَحـــروق
قسمت بیست و شش: پرونده جنجالی فردا صبح، کلی قبل از ساعت 9 توی دادگاه حاضر بودم .😉.. مثل آدمی که با
سہ پارت امروز✨ 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 امیدوارم لذت برده باشین☺️
هدایت شده از زهرا
دو ماشین نظامی و عده‌ای مدافع تازه نفس وارد حرم شده بودند و باورم نمی‌شد حلقه شکسته شده باشد که دیدم مصطفی به سمتم می‌دود. آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه می‌درخشید و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفس‌نفس افتاد :«زینب اومده!» یک لحظه فقط نگاهش کردم، تازه فهمیدم را می‌گوید و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم می‌پیچید :«تمام منطقه تو محاصره‌اس! نمی‌دونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با ۱۴ نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک!»......... https://eitaa.com/joinchat/3609264149C478dd66482
هدایت شده از زهرا
😍❤️ من از نسل سوخته ام … اما سوختن من … از آتش جنگ نبود … داشتم از پله ها می اومدم بالا که چشمم بهش افتاد … غرق خون … با چهره ای آرام … زیرش نوشته بودن … “بعد از شهدا چه کردیم؟ … شهدا شرمنده ایم” … چه مدت پای اون تصویر ایستادم و بهش نگاه کردم؟ … نمی دونم … اما زمان برای من ایستاد … محو تصویر شهیدی شدم که حتی اسمش رو هم نمی دونستم … 📝 [....شهید سید طاها ایمانی...] ادامه ی رمان واقعی ♡نسل سوخته♡ در کانال👇🏻👇🏻زود عضو شو 😍☺️ ♥️بزن رو کتابا📚 بیا رمان شهدایی بخون😉🦋👇 📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚📚
هدایت شده از زهرا
❤️رمان_دمشق_شهر_عشق❤️ زینب و همسرش مصطفی که شوهرش مجاهد هست داخل محاصره حرم قرار میگیریند که سردار سلیمانی میرسه و محاصره رو با چهارده نفر و صلاح نظامی میشکنه😍😭🌸 بفیه شو بیا اینجا بخون👇☺️ https://eitaa.com/joinchat/3609264149C478dd66482
XiaoYing_Video_1595354417989_high_quality.mp3
11.54M
📚کتاب صوتی 🎧 ✨چشم‌بسته قبولت دارم✨ فصل دهم از زبان آقای ناصر دیده‌خانی 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @sayedebrahim
: مدال آزادی با پوزخند خاصی از جاش بلند شد 😏... اینجا کشور آزادیه آقای ویزل ... اونها هر چقدر که بخوان می تونن گریه کنن و با همسایه هاشون حرف بزنن ... مهم تیتر روزنامه های فرداست ... و از در اتاق خارج شد ... .😑 حق با اون بود ... مهم تیتر روزنامه های فردا بود ... دادگاه، رای بی گناهی پلیس ها رو صادر کرد ... مدال شجاعت، در انتظار پلیس های قهرمان ...😶 فردای روز دادگاه، مدام گوشی تلفن و موبایلم زنگ می خورد.📱.. اما حس جواب دادن به هیچ کدوم شون رو نداشتم ... چی می تونستم بگم؟ ... با شجاعت فریاد می زدم، محمد بی گناه کشته شد؟😭 ... یا اینکه مثل یا ترسو، حرف های اونها رو تایید می کردم ... اصلا کسی صدای من رو می شنید و اهمیت می داد؟ ... مهم یه جنجال بود ... یه جنجال که ذهن مردم بین شلوغ بازی های اون گم بشه ... و نفهمن دولت چکار می کنه ... .😞 شب بود که صدای در بلند شد ... پدر محمد بود ... نمی تونستم توی چشم هاش نگاه کنم .😭😢.. فکر می کردم الانه که ازم بخواد دوباره اقدام کنیم و به رای اعتراض کنیم ... یا با رسانه ها درباره حقیقت حرف بزنیم ... اما اون در عین دردی که توی چشم هاش موج می زد با آرامش بهم نگاه کرد ... . - آقای ویزل ... اومدم اینجا تا از زحمات شما تشکر کنم ... شما همه تلاش تون رو انجام دادید ... هم برای تشکر اومدم و هم اینکه بقیه حق وکالت شما رو پرداخت کنم ... .😟 خیلی تعجب کرده بودم ... با شرمندگی سرم رو پایین انداختم ...😔 نیازی نیست ... من توی این پرونده شکست خوردم ... و مثل یه ترسو، تمام روز رو اینجا قایم شدم ... .😓😭 دستش رو گذاشت روی شونه ام ... نه پسرم ... زمانی که هیچ کسی حاضر نشد از حق ما دفاع کنه ... تو پشت سر ما ایستادی ... حداقل، مردم صدای مظلومیت محمد من رو شنیدن ... من از اول می دونستم شکست می خوریم ... یعنی مطمئن بودم ...😶😟 . با شنیدن این جمله ... شوک شدیدی بهم وارد شد ... .🙁 @sayedebrahim 🦄
: لکه های ننگ شنیدن این جمله ... شوک شدیدی بهم وارد شد ... پس چرا اینقدر تلاش کردید و مبارزه کردید؟ ... اونها هم پسر شما رو کشتن ... و هم شما رو مجبور کردن که هزینه دادگاه و دادرسی رو بپردازید ... اگر مطمئن بودید چرا شروع کردید؟ ... .😑😳 سکوت سنگینی بین ما حاکم شد .😐.. برای چند لحظه از پرسیدن این سوال شرمنده شدم ... با خودم گفتم ... شاید این حرف فقط یه دلگرمی برای خودش بود که درد کمتری رو حس کنه ... این چه سوالی بود که ... 😞. - پسر من یه مسلمان بود 🙂... نمی خواستم با ننگ دزدی و حمل سلاح گرم، دفنش کنم .😔.. هر چقدر هم که اونها دروغ بگن ... خیلی ها شاهد بودن ... و الان همه می دونن پسر من، نه دزد بود، نه مسلح ... من از دینم دفاع کردم🙃 ... نه پسرم ... برای بچه ای که اون رو از دست دادم ... دیگه کاری از دست من برنمیاد ... اما نمی خواستم با نام پسر من ... دین خدا لکه دار بشه ...😞 . پاسخش به شدت ذهنم رو بهم ریخت ... این جوابی نبود که انتظارش رو داشتم ... و جوابی نبود که برای من قابل درک یا قابل پذیرش باشه ... نمی خواستم قلبش رو بشکنم اما نمی تونستم این حرف رو بی جواب بگذارم ... اون داشت، زندگیش رو بر مبنای اعتقادات احمقانه ای می چید ... .😟 - دین خدا لکه دار هست☹️ ... لکه های سیاه، وسط دنیای سفید ... یا لکه های سفید وسط دنیای سیاه ... این دنیا به حدی لکه داره که دیگه سیاه و سفیدش مشخص نیست ... هیچ عدالت و انسانیتی وجود نداره ... و خدا هم ... اگر وجود داشته باشه ... مثل یه تماشاچی فقط نگاه می کنه ... هر چند، خیلی ها میگن خدا بعد از خلق جهان، مرده ...😬 پ.ن: دوستان عزیز ... یکی از اعتقادات رایج در کشورهای غربی، "مرگ خدا" است که کلیسا هم در رد اون داره خیلی تلاش می کنه ... با دیدن این جمله دچار شوک نشوید .🙃💛 @sayedebrahim 💕
: در اعماق اقیانوس چند لحظه سکوت کرد ... نگاه پر معنا و محبتی که قادر به درک عمق اون نبودم ... .🙄 - خدا به قوم حضرت موسی، نعمت های فراوان داد ... دریا رو پیش چشم اونها شکافت .🌊.. از آسمان برای اونها غذا فرستاد .🍗.. و اونها بدون اینکه ذره ای زحمت کشیده باشن از تمام اون نعمت های استفاده کردن 🙃... زمانی که حضرت موسی، 40 روز به طور رفت ... اونها که رسما وجود خدا رو با چشم هاشون دیده بودن ...😊 گوساله پرست شدن ... یه گوساله از طلا درست کردن و چون فقط از توش صدا در می اومد جلوش سجده کردن 😟... خدا باز هم اونها رو بخشید ... اما زمانی که بهشون گفت وارد این سرزمین بشید ... اونها خودشون رو کنار کشیدن و به حضرت موسی گفتن ... موسی، تو با خدات به جنگ اونها برو ... وقتی جنگ تموم شد بیا ما رو خبر کن ... می دونی چرا این طوری شد؟ ... . داستان عجیبی بود که هرگز نشنیده بودم ... سرم رو به علامت نه تکان دادم ... نمی دونم ... شاید احمق بودن ...🙁 تلخ، خندید .😏.. اونها احمق نبودن ... انسان ها زمانی برای چیزی ارزش قائل میشن و به چشم نعمت بهش نگاه می کنن که براش زحمت کشیده باشن😕 ... اونها هیچ زحمتی نکشیده بودن .. خدا بدون دریغ به اونها روزی داد ... خدا به جای اونها با دشمن اونها جنگید ... فرعون رو غرق کرد و اونها رو نجات داد ... حتی لازم نبود برای به دست آوردن غذاشون تلاش کنن ... اونها دیگه نعمت های خدا رو نمی دیدن ... مثل بچه یه خانواده پولدار که از فرط ثروت زیاد ... با 100 دلاری سیگار درست می کنه و آتیشش میزنه 🙄🤐... از دید اون، تک تک اون دلارها بی ارزشه چون از روز اول، بی حساب بهش دادن ... اما از دید یه آدم فقیر، تک تک اونها جواهره ... خدا به بشر نشان داد که ما باید برای نعمت ها سختی بکشیم ... بجنگیم و تلاش کنیم تا قدز اونها رو بدونیم ..😶. آدمی که هر روز بدون مشکل، نفس می کشه ... هرگز به اون نفس ها و اکسیژن به چشم نعمت نگاه نمی کنه ..🙄. و هیچ وقت ارزش اونها رو نمی فهمه تا زمانی که اون نعمت رو از دست بده ... مثل اون ماهی که غرق در آبه و مفهوم دریا رو نمی فهمه ...😪 . بعد از رفتن پدر محمد ... من ساعت ها روی اون حرف ها فکر می کردم ... شاید اولش عجیب بودن اما وقتی خوب بهشون فکر کردم دیگه عجیب نبودن ... ولی تک تکش حقیقت داشت ... .🙂 @sayedebrahim 🍉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یہ کانال دلے از جنس مهتاب🌙✨ یہ کانال که حرفاے ادمینش از تہ دل میاد🌙✨ https://eitaa.com/joinchat/450494526C993ce0e6f9 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ بااومدنتون خوشحالم کنین🌙✨ حضورتون باعٽ افتخارھ😍 https://eitaa.com/joinchat/450494526C993ce0e6f9 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
رفقا جآن تاسوعا شهادت آقا مصطفی است😢 هر کس هر کاری به نیت ایشون انجام داده یا قصد انجام کاری داره مشتاق شنیدن کارهای خوبتون هستیم☺️ تشریف بیارید و اگه هیئتی میرید یا ... به آیدیمون بفرستین🍃