XiaoYing_Video_1595354417989_high_quality.mp3
11.54M
📚کتاب صوتی #قراربیقرار🎧
✨چشمبسته قبولت دارم✨
فصل دهم #قسمت_بیست_و_نهم
از زبان آقای ناصر دیدهخانی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@sayedebrahim
#قسمت_بیست_و_نه : مدال آزادی
با پوزخند خاصی از جاش بلند شد 😏... اینجا کشور آزادیه آقای ویزل ... اونها هر چقدر که بخوان می تونن گریه کنن و با همسایه هاشون حرف بزنن ... مهم تیتر روزنامه های فرداست ... و از در اتاق خارج شد ... .😑
حق با اون بود ... مهم تیتر روزنامه های فردا بود ... دادگاه، رای بی گناهی پلیس ها رو صادر کرد ... مدال شجاعت، در انتظار پلیس های قهرمان ...😶
فردای روز دادگاه، مدام گوشی تلفن و موبایلم زنگ می خورد.📱.. اما حس جواب دادن به هیچ کدوم شون رو نداشتم ... چی می تونستم بگم؟ ... با شجاعت فریاد می زدم، محمد بی گناه کشته شد؟😭 ... یا اینکه مثل یا ترسو، حرف های اونها رو تایید می کردم ... اصلا کسی صدای من رو می شنید و اهمیت می داد؟ ... مهم یه جنجال بود ... یه جنجال که ذهن مردم بین شلوغ بازی های اون گم بشه ... و نفهمن دولت چکار می کنه ... .😞
شب بود که صدای در بلند شد ... پدر محمد بود ... نمی تونستم توی چشم هاش نگاه کنم .😭😢.. فکر می کردم الانه که ازم بخواد دوباره اقدام کنیم و به رای اعتراض کنیم ... یا با رسانه ها درباره حقیقت حرف بزنیم ... اما اون در عین دردی که توی چشم هاش موج می زد با آرامش بهم نگاه کرد ... .
- آقای ویزل ... اومدم اینجا تا از زحمات شما تشکر کنم ... شما همه تلاش تون رو انجام دادید ... هم برای تشکر اومدم و هم اینکه بقیه حق وکالت شما رو پرداخت کنم ... .😟
خیلی تعجب کرده بودم ... با شرمندگی سرم رو پایین انداختم ...😔 نیازی نیست ... من توی این پرونده شکست خوردم ... و مثل یه ترسو، تمام روز رو اینجا قایم شدم ... .😓😭
دستش رو گذاشت روی شونه ام ... نه پسرم ... زمانی که هیچ کسی حاضر نشد از حق ما دفاع کنه ... تو پشت سر ما ایستادی ... حداقل، مردم صدای مظلومیت محمد من رو شنیدن ... من از اول می دونستم شکست می خوریم ... یعنی مطمئن بودم ...😶😟 .
با شنیدن این جمله ... شوک شدیدی بهم وارد شد ... .🙁
@sayedebrahim 🦄
#قسمت_سی : لکه های ننگ
شنیدن این جمله ... شوک شدیدی بهم وارد شد ... پس چرا اینقدر تلاش کردید و مبارزه کردید؟ ... اونها هم پسر شما رو کشتن ... و هم شما رو مجبور کردن که هزینه دادگاه و دادرسی رو بپردازید ... اگر مطمئن بودید چرا شروع کردید؟ ... .😑😳
سکوت سنگینی بین ما حاکم شد .😐.. برای چند لحظه از پرسیدن این سوال شرمنده شدم ... با خودم گفتم ... شاید این حرف فقط یه دلگرمی برای خودش بود که درد کمتری رو حس کنه ... این چه سوالی بود که ... 😞.
- پسر من یه مسلمان بود 🙂... نمی خواستم با ننگ دزدی و حمل سلاح گرم، دفنش کنم .😔.. هر چقدر هم که اونها دروغ بگن ... خیلی ها شاهد بودن ... و الان همه می دونن پسر من، نه دزد بود، نه مسلح ... من از دینم دفاع کردم🙃 ... نه پسرم ... برای بچه ای که اون رو از دست دادم ... دیگه کاری از دست من برنمیاد ... اما نمی خواستم با نام پسر من ... دین خدا لکه دار بشه ...😞 .
پاسخش به شدت ذهنم رو بهم ریخت ... این جوابی نبود که انتظارش رو داشتم ... و جوابی نبود که برای من قابل درک یا قابل پذیرش باشه ... نمی خواستم قلبش رو بشکنم اما نمی تونستم این حرف رو بی جواب بگذارم ... اون داشت، زندگیش رو بر مبنای اعتقادات احمقانه ای می چید ... .😟
- دین خدا لکه دار هست☹️ ... لکه های سیاه، وسط دنیای سفید ... یا لکه های سفید وسط دنیای سیاه ... این دنیا به حدی لکه داره که دیگه سیاه و سفیدش مشخص نیست ... هیچ عدالت و انسانیتی وجود نداره ... و خدا هم ... اگر وجود داشته باشه ... مثل یه تماشاچی فقط نگاه می کنه ... هر چند، خیلی ها میگن خدا بعد از خلق جهان، مرده ...😬
پ.ن: دوستان عزیز ... یکی از اعتقادات رایج در کشورهای غربی، "مرگ خدا" است که کلیسا هم در رد اون داره خیلی تلاش می کنه ... با دیدن این جمله دچار شوک نشوید .🙃💛
@sayedebrahim 💕
#قسمت_سی_و_یک : در اعماق اقیانوس
چند لحظه سکوت کرد ... نگاه پر معنا و محبتی که قادر به درک عمق اون نبودم ... .🙄
- خدا به قوم حضرت موسی، نعمت های فراوان داد ... دریا رو پیش چشم اونها شکافت .🌊.. از آسمان برای اونها غذا فرستاد .🍗.. و اونها بدون اینکه ذره ای زحمت کشیده باشن از تمام اون نعمت های استفاده کردن 🙃... زمانی که حضرت موسی، 40 روز به طور رفت ... اونها که رسما وجود خدا رو با چشم هاشون دیده بودن ...😊 گوساله پرست شدن ... یه گوساله از طلا درست کردن و چون فقط از توش صدا در می اومد جلوش سجده کردن 😟... خدا باز هم اونها رو بخشید ... اما زمانی که بهشون گفت وارد این سرزمین بشید ... اونها خودشون رو کنار کشیدن و به حضرت موسی گفتن ... موسی، تو با خدات به جنگ اونها برو ... وقتی جنگ تموم شد بیا ما رو خبر کن ... می دونی چرا این طوری شد؟ ... .
داستان عجیبی بود که هرگز نشنیده بودم ... سرم رو به علامت نه تکان دادم ... نمی دونم ... شاید احمق بودن ...🙁
تلخ، خندید .😏.. اونها احمق نبودن ... انسان ها زمانی برای چیزی ارزش قائل میشن و به چشم نعمت بهش نگاه می کنن که براش زحمت کشیده باشن😕 ... اونها هیچ زحمتی نکشیده بودن .. خدا بدون دریغ به اونها روزی داد ... خدا به جای اونها با دشمن اونها جنگید ... فرعون رو غرق کرد و اونها رو نجات داد ... حتی لازم نبود برای به دست آوردن غذاشون تلاش کنن ... اونها دیگه نعمت های خدا رو نمی دیدن ... مثل بچه یه خانواده پولدار که از فرط ثروت زیاد ... با 100 دلاری سیگار درست می کنه و آتیشش میزنه 🙄🤐... از دید اون، تک تک اون دلارها بی ارزشه چون از روز اول، بی حساب بهش دادن ... اما از دید یه آدم فقیر، تک تک اونها جواهره ... خدا به بشر نشان داد که ما باید برای نعمت ها سختی بکشیم ... بجنگیم و تلاش کنیم تا قدز اونها رو بدونیم ..😶. آدمی که هر روز بدون مشکل، نفس می کشه ... هرگز به اون نفس ها و اکسیژن به چشم نعمت نگاه نمی کنه ..🙄. و هیچ وقت ارزش اونها رو نمی فهمه تا زمانی که اون نعمت رو از دست بده ... مثل اون ماهی که غرق در آبه و مفهوم دریا رو نمی فهمه ...😪 .
بعد از رفتن پدر محمد ... من ساعت ها روی اون حرف ها فکر می کردم ... شاید اولش عجیب بودن اما وقتی خوب بهشون فکر کردم دیگه عجیب نبودن ... ولی تک تکش حقیقت داشت ... .🙂
@sayedebrahim 🍉
یہ کانال دلے از جنس مهتاب🌙✨
یہ کانال که حرفاے ادمینش از تہ دل میاد🌙✨
https://eitaa.com/joinchat/450494526C993ce0e6f9
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
بااومدنتون خوشحالم کنین🌙✨
حضورتون باعٽ افتخارھ😍
https://eitaa.com/joinchat/450494526C993ce0e6f9
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
رفقا جآن
تاسوعا شهادت آقا مصطفی است😢
هر کس هر کاری به نیت ایشون انجام داده یا قصد انجام کاری داره مشتاق شنیدن کارهای خوبتون هستیم☺️
تشریف بیارید و اگه هیئتی میرید یا ...
به آیدیمون بفرستین🍃
هدایت شده از شهید مصطفی صدرزاده
#خاص
میگویند : چرا این شهید ؟
می گویم : دل است با هر چیزی نمی لرزد ، هر کس با آنکه برایش نوشته اند راه را پیدا می کند .
خاص بودن را به تیپ و قیافه نمی بینم :)
فردا یا پس فردا اصلا فوقش چند روز دیگر از مد می تفتد و طرفداری ندارد .
خاص بودن را به بودن ها می توان دید .
هر جا که رفتی به نیابتش ...
یا هر دعایی که خواندی برایش :)
کنارت می ایستد ، همزمان گریه و همزمان قدم زدن به سوی آن حرم ...
کربلا را نمی گویم ...
راه حرم تا حرمی که هر سال با حسرت نام " حرم نرفته ها " طی می کردم و تو را در کنارم حس می کردم ...
ولی ...
جالب است بدانید درد ندیدن باعث این سوال هاست :) ( چرا این شهید ؟ و ...)
حس کردن و ندیدن حالا که فکرش را می کنم چه قدر سخت است :)
به قول حاج حسین یکتا {درکتاب مربع های قرمز }:
از این همه بودن و ندیدنتان خسته شده ام 💔
خاص بودن به اینه که یه نفر تو تک تک خاطره هات باشه ، تو تک تک حس های نابت نقش داشته باشه :)
خاص بودن به اینه که تک تک کارایی که می کنی و شده قسمتای مهم زندگیت رو از اون "یه نفر" یاد گرفتی ...
خاص بودن به قیافه نیست :)
فقط خواستم بگم خیلی خاصی برام داداش ✋🏻
شهادتت مبارک رفیق :)
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️:)
╭━═🖤━⊰🏴*😭*🏴⊱━🖤═━╮
@ShahidMostafaSadrzadeh
╰━═🖤━⊰🏴*😭*🏴⊱━🖤═━╯
#دلتنگی_شهدایی 💔😢
رفت تا دامنش از گَرد زمین پاک بماند
آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند😭
قيصر امين پور
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
╭─┅─🌸─┅─╮
@sayedebrahim
╰─┅─🌸─┅─╯
هدایت شده از سیدابراهیم(شهید مصطفی صدرزاده)
هدایت شده از ساحل رمان
🌱♡| او
یک نفر را خیلی دوست داشت و خیلی
شبیه او شد!...
دریافت کتاب صوتی:
📖) https://b2n.ir/592492
🌹#کتاب_صوتی
🌹#روز_هشتم_محرم
🌹#فرا_زمان_فرا_مکان
🖤@saheleroman🖤