XiaoYing_Video_1595697180884_high_quality.mp3
15.38M
📚کتاب صوتی #قراربیقرار🎧
✨نوجوانها را دریابید✨
فصلیازدهم #قسمت_سی_و_یکم
از زبان آقای مهدی پرتویی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@sayedebrahim
هدایت شده از 𝒞𝓇𝒾𝓈𝓉𝒾𝒶𝓃ℴ ℛℴ𝓃𝒶ℓ𝒹ℴ//////🗿🗿ℂ𝕣𝕚𝕤𝕥𝕚𝕒𝕟𝕠 ℝ𝕠𝕟𝕒𝕝𝕕𝕠
استاد ماندگاری
توی جلسات سخنرانیشون
هیئت فدائیان
میگفتن:
هدایت شده از 𝒞𝓇𝒾𝓈𝓉𝒾𝒶𝓃ℴ ℛℴ𝓃𝒶ℓ𝒹ℴ//////🗿🗿ℂ𝕣𝕚𝕤𝕥𝕚𝕒𝕟𝕠 ℝ𝕠𝕟𝕒𝕝𝕕𝕠
لبیک""
یعنی:
من خودمو فروختم بهت...!!!
هدایت شده از 𝒞𝓇𝒾𝓈𝓉𝒾𝒶𝓃ℴ ℛℴ𝓃𝒶ℓ𝒹ℴ//////🗿🗿ℂ𝕣𝕚𝕤𝕥𝕚𝕒𝕟𝕠 ℝ𝕠𝕟𝕒𝕝𝕕𝕠
(لبیک یا حسین)
یعنی
آقاجان دیگه چشمم مال شماست
گوشم برای شماست
کل صورتم برای شماست اربابم...
هدایت شده از 𝒞𝓇𝒾𝓈𝓉𝒾𝒶𝓃ℴ ℛℴ𝓃𝒶ℓ𝒹ℴ//////🗿🗿ℂ𝕣𝕚𝕤𝕥𝕚𝕒𝕟𝕠 ℝ𝕠𝕟𝕒𝕝𝕕𝕠
(لبیک یا حسین)
یعنی زندگی حسینی
یعنی زندگی جهادی:)
رفقا هممون این شبا به آقا لبیک گفتیمآ
.
دیگه ما مال خودمون نیستیمآ
تصمیما و حرفامون ، رفتار و نگاهمون
مال یه نوکر آقاس ؛ نه مال من به شخصه
به قول یکی از استادامون:
مثل آبکش نباشیم که تا وقتی تو آبه پر آبه اما به محض بیرون اومدن از آب خالی میشه؛
ما هم بعضی هامون تا وقتی تو هیئت یا زیارت هستیم حس و حال خوبی داریم اما به محض بیرون اومدن حالمون عوض میشه.:(
ان شاءالله که بتونیم نوکرای خوبی باشیم
یاعلی
@sayedebrahim
XiaoYing_Video_1597514462055_high_quality.mp3
20.79M
📚کتاب صوتی #قراربیقرار🎧
✨قربان صدقهی رهبر میرفت✨
فصل دوازدهم #قسمت_سی_و_دوم
از زبان آقای مهدی مرادی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@sayedebrahim
#قسمت_سی_و_دو : خدای من
کم کم خدا برای من موضوعیت پیدا می کرد 🙂... من اعتقادی به خدا نداشتم ... خدا از دید من، خدای کلیسا بود 😶... خدای انسان های سفید ... مرد سفیدی، که به ما می گفت ... زجر بکش تا درهای آسمان به روی تو باز بشه ... و من هر بار که این جملات رو می شنیدم ... توی دلم می گفتم ... خودت زجر بکش ... اگر راست میگی از آسمون بیا پایین و یه روز رو مثل یه بومی سیاه زندگی کن ..😐. .
زجر کشیدن برای کلیسا یه افتخار محسوب می شد .🙁.. درهای آسمان و تطهیر ... اما به جای حمایت از ما که قشر زجر کشیده بودیم ... از اشراف و ثروتمندان حمایت می کرد ... و اصلا شبیه انسان های زجر کشیده نبودن ...😓
اینجا بود که تازه داستان من و خدا، داشت شکل می گرفت... من شروع به تحقیق کردم .😌.. در جستجوی خدا، هر کتابی که به دستم می رسید؛ می خوندم ... عرفان ها و عقاید مختلف ... اونها رو کنار هم می گذاشتم و تمام ساعت های بی کاریم رو فکر می کردم ... قرآن، آخرین کتابی بود که خوندم ... .😶
مجذوب تک تک اون کلمات شده بودم..❤️. اما چیزی که قلبم رو به حرکت در آورد، دیدن دو تا تصویر بود ... تصویری از حج 🕋... انسان هایی با پارچه های سفید و یه شکل خودشون رو پوشانده بودن ... سفید و سیاه ... با پاهای برهنه دور خانه ای ساده می چرخیدند😍 ... خانه ای که با پارچه سیاهی پوشیده شده بود ... توی اون لباس ها اصلا مشخص نمی شد کی ثروتمنده و کی فقیر ..🙃. این مصداق عملی برابری بود ... و تصویر دوم، تصویری بود که با همون پارچه های سفید ... سیاه و سفید، روی زمین ... و بی تکلف و تفاخر ... کنار هم غذا می خوردن ... .😇
با دیدن این دو تصویر، قلبم از جا کنده شد ... ناخودآگاه با صدای بلند خندیدم ... خنده ای از سر حظ و شادی ... شاید این تصاویر برای یه انسان سفید، ساده بود .🙁.. اما برای من، نعمت محسوب می شد ..😍. برای من که تمام زندگیم به خاطر بومی بودن، سیاه بودن و فقیر بودن ... تحقیر شده بودم ... و برای ساده ترین حقوق انسانیم زجر کشیده بودم ... .😭
نعمت برابری ... خدایی که سفید و سیاه در برابرش، یکسان بودن ... بدون صلیب های طلا و جواهرنشان ... این خدا، قطعا خدای من بود ...🤩
@sayedebrahim 🐚
#قسمت_سی_و_سه : داستان های اساطیر
تحقیقاتم رو در مورد اسلام ادامه دادم .🙃.. شیعه، سنی، وهابی ... هر کدوم چندین فرقه و تفکر ... هر کدوم ادعای حقانیت داشت ...🙁 بعضی ها عقاید مشترک زیادی داشتن اما همدیگه رو کافر می دونستن ... بعضی از عقاید هم زمین تا آسمان با هم فاصله داشت ...☹️ به شدت گیج شده بودم ... نمی تونستم بفهمم چی درسته و باید کدوم رو بپذیرم ... کم کم شک و تردید هم داشت به ذهنم اضافه می شد ... اگر اسلام حقانیت داره پس چرا اینقدر فرقه فرقه است؟ ... از طرفی هجمه تفکرات منفی نسبت به اسلام هم در فضای مجازی روز به روز بیشتر می شد ... .😬😑
خسته شدم ... چراغ رو خاموش کردم و روی تخت ولا شدم ...
- شاید اصلا چیزی به اسم خدا وجود نداره ... شاید دارم الکی دنبال یه توهم و فکر واهی حرکت می کنم ... مگه میشه برای پرستش یه خدا، این همه تفکر و عقیده وجود داشته باشه؟😐 ... شاید تمام اینها ریشه در داستان های اساطیری گذشته داره ... خدایا! اصلا وجود داری؟ ... .
بدون اینکه حواسم باشه ... کاملا ناخودآگاه ... ساعت ها توی تخت داشتم با خدایی حرف می زدم که ... فکر می کردم اصلا وجود نداره ... اما حقیقت این بود ... بعد از خوندن قرآن ... باور وجود خدا در من شکل گرفته بود ...💛
همه چیز رو رها کردم و برگشتم سر زندگی خودم 😬... به خودم گفتم ... کوین بهتره تمام انرژیت رو بگذاری روی زنده موندن ... داری وقتت رو سر هیچی تلف می کنی ... اونهایی که دنبال دین و خدا راه میوفتن ... آدم های ضعیفی هستن که لازم دارن به چیزی اعتقاد داشته باشن 😯... تا توی وقت سختی، بدبختی هاشون رو گردن یکی دیگه بندازن ... و به جای تلاش، منتظر بشن یکی از راه برسه و مشکلات شون رو حل کنه ... فراموشش کن ...😟
و فراموش کردم ... همه چیز رو ... و برگشتم سر زندگی عادیم ... نبرد با دنیای سفید برای بقا ... از یه طرف به مبارزه ام برای دفاع از انسان های مظلوم ادامه می دادم ... از طرف دیگه سعی می کردم بچه های بومی رو تشویق کنم ... گاهی ساعت ها و روزها از زمانم رو وقف می کردم ... بین بچه ها می رفتم و سعی می کردم انگیزه ای برای نجات از بردگی و بدبختی در بین اونها ایجاد کنم😊 ... اونها باید ترس رو کنار می گذاشتن و برای رسیدن به حق شون مبارزه می کردن ... مبارزه تنها راه برای ساختن آینده و نجات از بدبختی بود ...🙃
@sayedebrahim
#قسمت_سی_و_چهار : آزادی توهم
کم کم تعداد افراد متقاضی برای درس خوندن زیاد می شد 😍... من با تمام وجود برای کمک به اونها تلاش می کردم ... پول و قدرتی برای حمایت از اونها نداشتم ... اما انگیزه من برای تغییر دنیای سیاه بردگی عصر بیست و یک ، خاموش شدنی نبود ... مبارزه ای تا آخرین نفس ...🤩
کار سختی بود اما تعداد ما داشت زیاد می شد ... حالا کم کم داشتیم وارد آمارها می شدیم ... از هر 1000 بومی استرالیایی، 40 نفر برای درس خوندن یا ادامه تحصیل اقدام می کرد 😃😍... شاید از نظر دنیای سفید، این تعداد خنده دار بود اما برای ما مفهوم امید به آینده رو داشت ... نعمتی رو که من با تمام وجودم حس می کردم، سفیدها حتی قادر به دیدن و درک کردنش نبودن ...😏
سال 2008 ... یکی از مهمترین سال های زندگی من بود ... زمانی که 😭😤برای اولین بار، یک نفر از ظلمی که در حق بومی ها روا شده بود ... عذرخواهی کرد ... زمانی که نخست وزیر رسما در برابر جامعه ایستاد و از ما پوزش خواست ...
همون سال، اوباما ... اولین رئیس جمهور سیاه پوست امریکا... در یک جامعه سرمایه داری به قدرت رسید ... اون شب، من از شدت خوشحالی گریه می کردم ..😍😭. با خودم گفتم ... امروز، صدای آزادی در امریکا بلند شده ... فردا این صدا در سرزمین ماست، کوین ...😁
نوری در قلب من تابیده بود ... نور امید و آینده روشن ... سرزمین زیبای متمدن من ... داشت گام هایی در مسیر انسانیت برمی داشت ... به زودی، دنیا به چشم دیگه ای به ما نگاه می کرد ... اما این توهمی بیش نبود ... هرگز چیزی تغییر نکرد ... سخنرانی نخست وزیر صرفا یک حرکت سیاسی برای آرام کردن حرکت بومی ها بود ... آی دنیا ... ما انسانهای متمدن و آزادی خواهی هستیم ... این تنها جلوه سخنان نخست وزیر بود ... 😟
من گاهی به حرکت جهان فکر می کردم ... گاهی به شدت مایوس می شدم ... آیا حقیقتا راهی برای تغییر و اصلاح دنیا وجود داشت؟ .😔.. ناامیدی چاره کار نبود ... من باید راهی برای نسل های آینده پیدا می کردم ... برای همین شروع به تحقیق کردم ... دقیق تمام اخبار جهان رو رصد می کردم ... توی شبکه های اجتماعی و اینترنت دنبال یافتن جوابی بودم... فراتر از مرزهای استرالیا ... .😶
@sayedebrahim
هدایت شده از گسترده رایگان مهدی
💥انواع لباسهاے زنانہ و مردانہ👕👗
💥انواع ست هاے اسپرت زنانہ و مردانہ
و ست هاے عشاق💏😍
💥انواع لباس هاے بچہ گانہ🧒👦
🛍اگہ به دنبال خریدے
مطمئن و آسان هستید
اینجا بهترین انتخاب هست😉💖
با کیفیت عالی و قیمت مناسب
این فرصت استثنایی رو از دست ندید
ایدے مدیر فروش💖👇
@nafasebahar12
@pushak_3tare
هدایت شده از گسترده رایگان مهدی
پوشاک خانواده ستاره ⭐️⭐️ با کیفیت عالی و قیمت مناسب😊
برای راحتی و آرامش خیال شما خرید به صورت حضوری و غیر حضوری🙈🙈
عجله کنید مطمعن باشید پشیمون نمیشید🏃♀🏃♀
@pushak_3tare