#به_وقت_شهادت..
|حاج عمّار میگفت :
اگه در خواستههایت حکمت خدا را
درنظر بگیری هیچ وقت ناراحت
نخواهی شد . . .✋🏼|
#شهید_محمدحسینمحمدخانی
#زمان_پرواز_شانزدهم_آبان_ماه94
#عمارحلب 🌱
@kalamnab0060
20 امام من.mp3
327.7K
〖`🦋°✿°💙´〗
•
.
❄️⃟🌱 عمریست نمک سفرهی تو را میخوریم،
و باز یادمان میرود ؛
❄️⃟🌱 در همین آشفته بازار هم، به یُمن نفسهای توست که، هنوز ماجرای "رُزِقَ الوَریٰ " جاریست!
❄️⃟🌱 ای صاحب_نفسِ زمین؛ حالمان خوب نیست!
تکانی بده ما را،
تا با چشمان بیدار، به لحظهی طلوعت برسیم!
📲دانلود اپلیکیشن کتاب #امام_من👇👇👇متن+صوت🍃🌸
https://b2n.ir/732271
#امام_زمان عجل الله
#جمعه
⌈🌿° @namaktab_ir °.⌋
⭕️ چند نکته در مورد مذاکره
🔶 ببینید اینکه ما با مذاکره مخالفیم صرفا "یه دعوای سیاسی نیست". اصلا این ظلم به انقلابیون هست که کسی بخواد مخالفت با مذاکره رو یه صرفا یه دعوای سیاسی عنوان کنه.
✅ ما با مذاکره مخالفیم اول از همه به این دلیل که صدها بار دیدیم طرف مقابل با تمام کشورهایی که مذاکره داشته بدعهدی کرده و زیر تموم حرفاش زده.
🔸 خود شما هم اگه مثلا برای ساخت منزلتون با یه نفر دو سه بار قرارداد ببندید و هر بار زیر قرار بزنه و خسارتی به منزلتون وارد کنه آیا بازم باهاش قرارداد میبندید؟🙄
قطعا خیر. دو سه بار که هیچ! حتی اگه یک بار هم زیر قرارش بزنه و موجب خسارت بشه قطعا دیگه باهاش قطع رابطه میکنید.
حالا ارزش قرارداد برای یک منزل بیشتره یا یه قرارداد برای یک کشور؟
✅ قطعا ارزش یک قرارداد جهانی خیلی بالاتر هست و اصلا قابل قیاس نیست.
⭕️ حالا اگه یه کشوری ده ها بار زیر حرفش زده باشه و با هر کسی مذاکره کرده اون کشور رو به خاک سیاه نشونده باشه آیا به نظرتون باید بازم باهاش مذاکره کنیم؟
😒
قطعا خیر.
⭕️ حالا اگه یه عده توی کشور ما بیان توی رسانه ها جوری حرف بزنند که مردم رو مجبور به مذاکره مجدد با چنین کشور دروغگویی کنند چقدر مجرم هستند؟ چنین افرادی چقدر مستحق مجازات هستند؟
❇️ آیا اگه کسی مخالف مذاکره مجدد با چنین کشور دروغگویی باشه این انسان #عاقل نیست؟
قطعا هست...
✔️ این نکته رو همه مردم ایران باید بهش دقت داشته باشند که انقلابیون اصلا چیزی غیر از منافع عقلانی و اقتصادی کشور رو مد نظر ندارند و اگه با مذاکره مخالفت میکنند "از سر فهم و تجربه و عقل هست" نه خدای نکرده از سر احساسات و تخیلات.
⭕️ بنابراین فکر اینکه با اومدن ترامپ یا بایدن قراره وضع اقتصادی ما خوب بشه اساسا "یه فکر احمقانه و خیالپردازانه" هست و اگه کسی مقابل چنین فکری بایسته حتما انسان عاقل و فهمیده ای خواهد بود...
عاقلان کشور انقدر باید فضا رو برای افکار احمقانه سنگین کنند که دیگه کسی جرات نکنه ذره ای افکار احمقانه رو بین مردم ترویج کنه.
✅ اگه چنین فضای خوبی در رسانه ها شکل بگیره ان شالله شاهد اتفاقات خوبی در کشورمون خواهیم بود...
#مذاکره #حماقت
"تنهامسیر"
🚦 @IslamlifeStyles
آقا بنده یه پیشنهاد دارم!
⭕️ همونطور که آمریکایی ها در افغانستان دخالت کردند و نمایش مضحک "دو رئیس جمهور همزمانی" رو طراحی کردند الان هم این کار احمقانه رو برای خودشون پیاده کنند!!!
💢 همین امشب اعلام بشه که هم ترامپ رئیس جمهوره و هم بایدن! اینجوری دیگه جنگ و دعوا هم نمیشه!☺️
همون جنایت هایی که سر ملت های دیگه آوردند یکی یکی باید سر خودشون بیاد تا کمی قصاص جنایاتشون بشه...
🚩 @IslamlifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ هر کس از خدا ترسید، خدا همــــــــــه چیز را از او میترساند.
#حاج_قاسم❤️
#باید_قوی_شویم✌️
┄┅─✵💝✵─┅┄
@Qazvintanhamasiri
┄┅─✵💝✵─┅┄
❤️| دلِ آدم راهنما میخواد...
امـام میخواد...
این ♡-امـــام-♡
حساب دلتو میرسه،
هوای دلتو عوض میکنه...
خراب کـه میشی تعمیر میکنه.
به سختی و چهکنم چهکنم که میافتی،
کمکت می کنه(:
بی معلم نمیشه مدرک گرفت!🌱
#هوای_من
#نرجس_شکوریان_فرد
#مهربان_من
🌸@yaran_samimii
samimane.blog.ir🌸
#قسمت_نود_و_یک
#مردی_در_آینه
حس عجیبی داشتم ... از طرفی فضای بیرون از ماشین نظرم رو به خودش جلب می کرد ... از طرف دیگه زیر چشمی به روحانی راننده نگاه می کردم ...👳🏻♂️ که چهره اش نشون می داد نهایتا 10 سالی از من و ساندرز بزرگ تر باشه ...
و از طرف دیگه تمام وجودم عقب پیش دنیل بود ...
می دونستم برای مسلمان ها، دین بر ملیت ارجحیت داره ... و جایی که پای مذهب شون وسط کشیده بشه ... پرچم براشون بی معناست ...🏳 اما برعکس ساندرز که با اون کشور و مردمش نقطه اشتراک داشت ... من کاملا یه بیگانه بودم ... بیگانه ای که هیچ سنخیتی با اونها نداشت ... 🙁
توی اون لحظات، دنیل برای من تنها نقطه اتکا شده بود ... کسی که در زبان و پرچم با اون مشترک بودم ... 😌
با هم غرق صحبت بودن ... تا زمانی که پای من هم به میان کشیده شد ...
- این برادرمون همیشه اینقدر ساکت و دقیقه؟ ...😉
چه چشم های زیرکی داشت ... با وجود اینکه حواسش به جاده و حرف زدن با دنیل بود اما من رو هم زیر نظر گرفته بود که دقیق داشتم به حرف هاشون گوش می کردم ... 😎🤔
- من برای شما برادر نیستم ... 😐
جا خورد ... چند ثانیه سکوت کرد و از توی آینه نیم نگاهی به دنیل انداخت ... 👀
- عذرمی خوام اگه ...
پریدم وسط حرفش ... 🗣
- منظورم اینه که مسلمان نیستم ...❌ چون شما مسلمان ها همدیگه رو برادر خطاب می کنید اون جمله رو گفتم... 😏
لبخند بزرگی روی چهره اش نقش بست ... 😆طوری که دندان های جلویی نمایان شد ...
- اون رو که می دونستم ... آقای ساندرز قبلا گفتن مهمان غیر مسلمان همراه شون هست یه طوری برنامه بریزیم که شما اذیت نشی ... ☺️
پیامبر اسلام، حضرت مسیح رو برادر خطاب می کنن ... پیروان ایشون هم برادر ما هستن ...
چهره ام جدی شد ...🤨 فکر کرده بود منم مثل گذشته دنیل و کریس، مسیحی ام ...
از توی آینه بغل ماشین به دنیل نگاه کردم ... نمی دونستم چی باید بگم ... یا اینکه ساندرز در مورد من چی به اون مرد گفته ...
سکوت ماشین، نظر همه رو سمت من جلب کرده بود ... و اون متوجه نگاه من از توی آینه شد ... چند لحظه بهم نگاه کرد و سرش رو سمت راننده چرخوند ...
- آقای مندیپ کلا به وجود خدا اعتقاد ندارن ... 😒
در عین ترسی که از اون مسلمان و بودن در یه کشور اسلامی داشتم ... اعتمادم به دنیل بهم شجاعت و جسارت حرف زدن و واکنش نشون دادن، می داد ... نگاهم از روی آینه بغل، چرخید روی اون روحانی که حالا دیگه کاملا ساکت بود ...🙃
- راست میگه ... من دین ندارم ... شما بهش می گید کافر ...
نیم نگاهی به من کرد و نگاهش برگشت روی آینه وسط، سمت دنیل ...
- کاش زودتر گفته بودید ... من بیشتر برنامه سفرتون رو مذهبی بسته بودم نه توریستی ـ سیاحتی ...
این بار منتظر نشدم، اول دنیل چیزی بگه ... 😓
- منم واسه همین باهاشون اومدم ...
نگاهش روی من، دیگه نیم نگاه یه راننده پشت فرمون نبود ... نگاه عجیبی بود که مفهومش رو نمی فهمیدم ...😣
@sayedebrahim
#شهید_سید_طه_ایمانی
#قسمت_نود_و_دو
#مردی_در_آینه
با تعجب داشت بهم نگاه می کرد ... 😳نمی تونست علت اونجا بودن من رو پیدا کنه ... 🧐
دوباره نگاهش برگشت روی دنیل ... انگار منتظر شنیدن حرفی از طرف اون بود ... یا شاید قصد گفتن چیزی رو داشت که می خواست اون رو با توجه به شرایط بسنجه ... نگاهش گاهی شبیه یک منتظر بود ... و گاهی شبیه یک پرسشگر ... 🤔
در نهایت دنیل سکوت رو شکست ... 🥴
- رنگ هوا نشون میده به زمان نماز خیلی نزدیک شدیم ... اگه اشکال نداره نزدیک ترین مسجد توقف کنیم ... 🕌 دلم می خواد ورودمون رو به کشور اسلامی با نماز شروع کنم ...📿
و نگاهش چرخید سمت خانومش ...🧕🏻 اون هم لبخند زد و از این پیشنهاد استقبال کرد ... 😊
- منم بسیار موافقم ... اما گفتم شاید از این پرواز طولانی خسته باشید و بخواید اول برید هتل ...🏨 و الا چه بهتر ...
مرتضی دوباره نیم نگاهی به من انداخت ... از جنس نگاه های قبل ...
- فقط فکر این رفیق مون رو هم کردید که خسته نشه؟ ...🙂
با شنیدن این جمله تازه دلیل دل دل کردن نگاهش رو فهمیدم ... مونده بود چطوری به من بگه ...
- می دونم من اجازه ورود به مسجد رو ندارم ...
از بریدگی اتوبان خارج شد ... در حالی که می شد تعجب و آرام شدن رو توی چهره اش دید ...😊
- قبل از اینکه بیام در مورد اسلام تحقیق کردم ... و می دونم امثال من که کافر محسوب میشن حق ندارن وارد مراکز مقدس بشن ... ❌
حالا دیگه کامل خیالش راحت شده بود ... معلوم بود نمی دونست چطوری این رو بهم بگه ... اما از جدی بودن کلامم ذهنش درگیر شد ... 🤯
خوندن چهره اش از خوندن چهره ساندرز برای من راحت تر بود ... یه خصلت جالب ... خصلتی که من رو ترغیب می کرد تا بقیه ایرانی ها رو هم بسنجم ... 🔎
دلم می خواست بدونم ذهنش برای چی درگیره ... حدس های زیادی از بین سرم می گذشت ... که فقط یکی شون بیشترین احتمال رو داشت ... 🤨
مشخص بود که می خواد من از این سفر حس خوبی داشتم ... و شاید می ترسید این ممنوع الورود بودن، روی من تاثیر بدی گذاشته باشه ... 😏
چند لحظه نگاهم روش موند و اون حالت همیشه، دوباره در من زنده شد ... جای ساندرز رو توی مغز من مال خود کرد ... حالا دیگه حل کردن معادلات روحی اون برام جالب بود ... 😌
لبخند خاصی صورتم رو پر کرد ...😊 می خواستم ببینم چقدر حدسم به واقعیت نزدیکه ...
- مشکلی نداره ... این برای من طبیعیه ... مثل پرونده های طبقه بندی شده است ...📑🗂 یه عده می تونن بهشون دسترسی داشته باشن ... یه عده به اجازه مافوق نیاز دارن ... این خیلی شبیه اونه ... به هر دلیلی شما اجازه دسترسی دارید ... من نه ...
چهره اش کاملا آرام شد ...🙂 و می شد موفقیت من روی توی اون دید ... حدسم دقیق بود ... صفر ـ یک ... به نفع من ... 1️⃣💪
@sayedebrahim
#شهید_سید_طه_ایمانی
#قسمت_نود_و_سه
#مردی_در_آینه
کم کم صدای اذان به گوش می رسید ... 📢هر چند از دور پخش می شد و هنوز از ما فاصله داشت ...
- اگه اشکالی نداره می تونم شغل شما رو بدونم؟ ...
- یه کارآگاه پلیسم ... از بخش جنایی ...
چهره اش جدی شد ... برای یه لحظه ترسیدم ...😨 ' نکنه من رو نیروی نظامی ببینه؟ ' ...😬
نگاهش برگشت توی آینه وسط ...
- احیانا ایشون همون کارآگاهی نیستن که ...
و دنیل با سر، جوابش رو تایید کرد ... 🤗
دیگه نزدیک بود چشم ها به دو دو کردن بیوفته ... نکنه دنیل بهش گفته باشه که من چقدر اونها رو اذیت کردم ... و حالا هم من رو آورده باشن که ... 😖
با لبخند آرامی بهم نگاه کرد ...🙂 نفسی که توی سینه ام حبس شده بود با دیدن نگاهش آرام شد ... 😌
- الله اکبر ... قرار بود کریس روی این صندلی نشسته باشه ... اما حالا خدا اون کسی رو مهمان ما کرده که ...
نفسش گرفته و سنگین شد ... و ادامه جمله اش پشت افکارش باقی موند ... ⁉️
- شما، اون رو هم می شناختید؟ ...🤔
- به واسطه دنیل، بله ... یه چند باری توی نت با هم، هم صحبت شده بودیم ... نوجوان خاصی بود ... وقتی اون خبر دردناک رو شنیدم واقعا ناراحت شدم ...😥 خیلی دلم می خواست از نزدیک ببینمش ... 🥺
و پیچید توی یه خیابون عریض ...
- نشد میزبان خودش باشیم ... ان شاء الله میزبان خوبی واسه جانشینش باشیم ...😊
چه عبارت عجیبی ...🤔 من به جای اون اومده بودم و جانشینش بودم ... از طرفی روی صندلی اون نشسته بودم و جانشینش بودم ... مرتضی ظرافت کلام زیبایی داشت ... 😍
یه گوشه پارک کرد ...🚗 مسجد، سمت دیگه خیابون بود ...🛤 یه خیابون عریض تمییز، که دو طرفش مغازه بود ... با گل کاری و گیاه هایی که وسطش کاشته بودن ... 🌹با محیط نسبتا آرام ... 🍃
از ماشین خارج شدم و ورود اونها رو نگاه کردم ... اون در بزرگ با کاشی کاری های جالب ... نور سبز و زردی 💡که روی اونها افتاده بود ... در فضای نیمه تاریک آسمان واقعا منظره زیبایی بود ... 🤩
چند پله می خورد و از دور نمای اندکی از حوض وسط حیاطش دیده می شد ... ⛲
افرادی پراکنده از سنین مختلف با سرعت وارد مسجد می شدن ... 🏃🏽♂️و یه عده بی خیال و بی توجه از کنارش عبور می کردن ...🚶🏽♂️ مغازه دارهای اطراف هنوز توی مغازه هاشون بودن ... و یکی که مغازه اش رو همون طور رها کرد و وارد مسجد شد ... 🕌
مغازه اش چند قدم پایین تر بود ... اما به نظر می اومد کسی توش مراقب نیست ...
از کنار ماشین راه افتادم و رفتم پایین تر ... و از همون فاصله توی مغازه رو نگاه کردم ... کسی توش نبود ... همونطوری باز رهاش کرده بود و رفته بود ...
توی پرواز استانبول ـ تهران، حجاب گرفتن خانم ها رو دیده بودم اما واسم عجیب نبود ... زیاد شنیده بودم که زن های ایرانی مجبورن به خاطر قانون به اجبار روسری سر کنن ...🧕🏻 اما این یکی واقعا عجیب بود ... 😯
کمی بالا و پایین خیابون رو نگاه کردم ... گفتم شاید به کسی سپرده و هر لحظه است که اون بیاد ... اما هیچ کسی نبود ...
چند نفر وارد مغازه شدن ... به اطراف نگاه کردن و بعد که دیدن نیست بدون برداشتن چیزی خارج شدن ... کنجکاوی نگذاشت اونجا بمونم و از عرض خیابون رفتم سمت دیگه ... 🚶🏽♂️
@sayedebrahim
#شهید_سید_طه_ایمانی
14.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊~• بخشهای کمتر شنیده شده از سخنرانی #حاج_قاسم_عزیز درباره رهبر انقلاب..
🌿~• در میان علمای اسلامی مان ، مثل مقام معظم رهبری ، #شبیه_تر به امام ، در #سلوک ، در #مبارزه ، در دفاع از انقلاب و اصول ، نداریم ...
🍃🌸 @Tanhamasirikerman