eitaa logo
مَحـــروق
60 دنبال‌کننده
1هزار عکس
239 ویدیو
23 فایل
و کسی که در آتش عشق بسوزد را محروق گویند....🌿 محروق دگر جز محبوب نمی بیند و جز معشوق نمی خواهد و ما آفریده شده ایم تا در آتش عشق خدا مَحروق شویم⚘ میشنوم: https://harfeto.timefriend.net/16445110906354
مشاهده در ایتا
دانلود
: تو یه احمقی همون طور که سعی می کردم خودم رو کنترل کنم و زیر چشمی به آرتا نگاه می کردم ... با شنیدن کلمه احمق، جا خوردم ... - آقای هیتروش گفت من یه احمقم؟ ...🧐 - نه ... اون نجیب تر از این بود بگه ... من دارم میگم تو یه احمقی ... فقط یه احمق به چنین جوان با شخصیتی جواب منفی میده ... و بعد رو کرد به آرتا و گفت ... - مگه نه پسرم؟ ... تا اومدم چیزی بگم ... آرتا با خوشحالی گفت ... - من خیلی لروی رو دوست دارم ... اون خیلی دوست خوبیه... روز پدر هم به جای پدربزرگ اومد مدرسه ...😄 دیگه نمی فهمیدم باید از چی تعجب کنم ... اونقدر جملات عجیب پشت سر هم می شنیدم که ... - آرتا!! ... آقای هیتروش، روز پدر اومد ... ولی قرار بود که ...😳 - من پدربزرگشم ... نه پدرش ... اون روز روزیه که بچه ها پدر و شغل اونها رو معرفی می کنن ... روز پیرمردهای بازنشسته که نبود ... 😊 دیگه هیچ حرفی برای گفتن نداشتم ... مادرم می خندید ... پدرم غذاش رو می خورد ... و آرتا با هیجان از اون روز و کارهایی که لروی براش کرده بود تعریف می کرد ...❤️ اینکه چطور با حرف زدن های جالبش، کاری کرده بود که بچه های کلاس برای اون و آرتا دست بزنن ... و من، فقط نگاه می کردم ... 😊 حرف زدن های آرتا که تموم شد ... پدرم همون طور که سرش پایین بود گفت ... - خوب، جوابت چیه؟ ...🤔 _______________ ... ___❤️________ @sayedebrahim
: کانون شرارت دوره زبان فارسی تموم شد ... ولی برای همه ما تازه واردها خوندن متن ها کار راحتی نبود ...بقیه پا به پای برنامه های آموزشی پیش می رفتن اما قضیه برای من فرق می کرد ... .😐 سوالاتی که روز دیدار، توی ذهنم شکل گرفته بود ... امانم رو بریده بود و رهام نمی کرد ... باید می فهمیدم ... اصلا من به خاطر همین اومده بودم ... .😊 شروع به مطالعه کردم ... هر مطلبی که پیرامون حکومت و رهبری جامعه دینی نوشته شده بود رو می خوندم ... گاهی خوندن یک صفحه کتاب به زبان فارسی ... یک ظهر تا شب طول می کشید ... گاهی حتی شام نمی خوردم تا خوابم نبره و بتونم شب رو تا طلوع، مطالعه کنم ... .😄 و این نتیجه ای بود که پیدا کردم ... حکومت زمین به خدا تعلق داره ... و پیامبر و اهل بیتش، واسطه زمین و آسمان ... و ریسمان الهی هستن ... و در زمان غیبت آخرین امام ... حکومت در دست فقیه جامع الشرایط، امانته ... .😃 حکومت الهی ... امت واحد ... مبارزه با استعمار، استکبار، سرمایه داری ... مبارزه با برده داری ... تلاش در جهت تحقق عدالت ...و ... همه اینها مفاهیم منطقی، سیاسی و حکومتی بود ... مفاهیمی که به راحتی می تونستم درک شون کنم... اما نکته دیگه ای هم بود ... عشق به خدا... عشق به پیامبر و اهل بیت رسول الله ...😍 عشق از دید ما، ارتباط دو جنس بود ... و این مفهوم برام قابل فهم نبود ... اما موضوع ساده ای نبود که بشه از کنارش رد شد ... مرگ و کشته شدن در راه هدف، یه تفکر پذیرفته شده است ... انسان هایی هم بودند که به خاطر نجات همسر یا فرزند، جون شون رو از دست دادن ... اما عشق به خدا؟ ... و عجیب تر، ماجرای کربلا ...🙃 چه چیزی می تونست خطرناک تر از مردمی باشه که مفهوم عشق به خدا در بین اونهاست ... و به راحتی حاضرن جانشون رو در راه اون بدن... . خودشون رو یک امت واحد می دونن ... و هیچ مرزی برای این اعتقاد و فدای جان، وجود نداره ... .😍 تازه می تونستم علت مبارزه حکومت های سرمایه داری رو با اسلام بفهمم ... و اینکه چرا همه شون با هم ایران رو هدف گرفته بودن ... شیوع این تفکر در بین جامعه غرب ... به معنای مرگ و نابودی اونها بود ... . مردمی که مرزهای فکری از بین اونها برداشته بشه ... و در قلب کشوری که متولد شده اند ... قلب خودشون برای جای دیگه ای ... و به فرمان شخص دیگه ای در تپش باشه ... .😕 برای اونها، ایران تنها ... هیچ ترسی نداشت ... تفکر در حال شیوع، بمب زمان داری بود که ... برای نابودی اونها لحظه شماری می کرد ... . جواب ها راحت تر از چیزی بود که حدس می زدم ... حالا به خوبی می تونستم همه چیز رو ببینم ... حتی قدم های بعدی حکومت های سرمایه داری رو حدس بزنم ... وحشت بی پایان دنیای سرمایه داری و استعمارگر ... از اسلام ... و از حکومت ایران ... .🙄 @sayedebrahim
به سختی بغض گلوش رو فرو داد ...😨 - من و کریس از زمانی که وارد گنگ شد با هم دوست شده بودیم ... خیلی بهم نزدیک بودیم ... تا اینکه کم کم ارتباطش رو با همه قطع کرد ... شماره تلفنش رو هم عوض کرد ... 📱 دیگه هیچ خبری ازش نداشتم تا حدودا یه ماه قبل از اون روز ...  اومد سراغم و گفت ... مچ دو تا از بچه های دبیرستان رو موقع پخش مواد گرفته ... ازم می خواست کمکش کنم پخش کننده اصلی دبیرستان رو پیدا کنه ...  - چرا چنین چیزی رو از تو خواست و نرفت پیش پلیس؟ ... 🤔 سکوت سختی بود ... هر چه طولانی تر می شد ضعف بیشتری بدنم رو فرا می گرفت ... 🤒 - اعتقاد داشت اون طرف فقط داره از نیاز اونها سوء استفاده می کنه ... اونها نمرات شون در حدی نبود که بتونن برای کالج و دانشگاه بورسیه بشن ... وضع مالی شون هم عالی نبود که از پس خرج کالج بر بیان ... هیچ دانشگاه خوبی هم مجانی نیست ... 🏫💵 کریس گفت اگه یکی جلوی اونها رو نگیره ... اون طرف، زندگی اونها و آینده شون رو نابود می کنه ... اینطوری هرگز نمی تونن یه زندگی عادی رو تجربه کنن و اگه برای خروج از گروه دیر بشه ... نه فقط زندگی و آینده شون ... که ممکنه جون شون رو از دست بدن ... ☠  با خودشون هم حرف زده بود ... اما اونها نمی تونستن مثل کریس شرایط رو درک کنن و واقعیت رو ببینن ... 🧐 چون پول نسبتا خوبی بود حاضر نبودن دست بردارن ... فکر می کردن تا وقتی از دانشگاه فارغ التحصیل بشن به این کار ادامه میدن بعدم ولش می کنن ... نمی دونستن این راهی نیست که هیچ وقت پایانی داشته باشه ...🤦‍♂️ -  قتل کریس کار اونها بود؟ ...  - نه ...  اشک توی چشم هاش حلقه زد ...🥺 - من خیلی سعی کردم جلوش رو بگیرم ... اما اون حاضر نبود عقب بکشه ... می گفت امروز دو نفرن ... فردا تعدادشون بیشتر میشه ... 👥 و اگه این طمع و فکر که از یه راه آسون به پول زیاد برسن ... بین بچه ها پخش بشه ... به زودی زندگی خیلی ها به آتش کشیده میشه ... 🔥 آخرین شب بین ما دعوای شدیدی در گرفت ... قبول نمی کرد سکوت کنه و چشمش رو روی همه چیز ببنده ... بهش گفتم حداقل بره پیش پلیس ... یا از یه تلفن عمومی یه تماس ناشناس با پلیس بگیره ... 📞 اما اون می گفت اینطوری هیچ کس به اون بچه ها یه شانس دوباره نمیده ... اونها بچه های بدی نیستن و همه شون فریب خوردن ... نمی تونن حقیقت رو درست ببینن ... اما احتمالش کم نیست که حتی از زندان بزرگسالان سر در بیارن ... می خواست هر طور شده اونها رو نجات بده ... 😍 از هم که جدا شدیم ... یه ساعت بعدش خیلی پشیمون شدم ... داشتم می رفتم سراغش که توی یکی از خیابون های نزدیک خونه شون دیدمش ... دنبالش راه افتادم و تعقیبش کردم ...🚶‍♀️🚶‍♂️ @sayedebrahim _🌴🌿