🕊#شهیدانه
#آخرین_لبخند
عیسی همشه خنده رو بود و در اوج ناراحتی هم خنده از لبانش دور نمی شد.
می گفت: دوست ندارم موقع شهادت چهره ام غمگین باشد مبادا دیگران با دیدن من خوفی از شهادت در دلشان ایجاد شود.
می خوابید روی زمین با چشم های نیمه باز و لبخندی بر لب. می گفت: دوست دارم این طوری شهید شوم.
🌹جنازه هایی که روی آب می ماندند در کوتاه ترین زمان سیاه می شدند. عیسی شب عملیات کربلای پنج داخل آب شهید شد. بعد از چند ساعت بدنش را از آب گرفتیم. طراوتش مانند کسی بود که تازه حمام کرده باشد. با همان لبخند روی لبش.
🍃#شهیدعیسیحیدری
✍کتاب عیسای حیدری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
✨✨✨✨✨✨✨
#ڪلامشهـــدا
#شهیدحاجاحمدکاظمی🥀
اگر يكی از اين شهدا الان بيايد به اين دنيا و شروع كند برای ما صحبت كردن، چه می گويد؟
می گويد در راه خدا ثابت قدم باشيد. ايمانتان را حفظ كنيد.
در تقويت ايمانتان تلاش كنيد.
قدر جمهوری اسلامی را بدانيد. خودتان را شايسته فداكاری در راه جمهوری اسلامی بدانيد.
در راه #ولايت_فقيه ثابت قدم، استوار، دل پاک باشید.
همه چيز خودتان را آماده كنيد برای دفاع از اسلام.
راستگو باشيد.
اين ها را به ما خواهند گفت...
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
✨✨✨✨✨✨✨
#برگی_از_خاطرات
🍃#شهید_دکتر_سیدمحمد_شکری
خیره شده بود به آسمان
حسابی رفته بود توی لاک خودش...
بهش گفتم: «چی شده محمد؟»
انگار که بغض کرده باشه، گفت: «بالاخره نفهمیدم ارباً اربا یعنی چی؟😔 میگن آدم مثل گوشت کوبیده میشه یا باید بعد از عملیات کربلای ۵ برم کتاب بخونم یا همین جا توی خط مقدم بهش برسم»
توی بهشت زهرا که میخواستند دفنش کنند، دیدمش؛ جواب سؤالش رو گرفته بود با گلوله💥 توپی که خورده بود به سنگرش، "ارباً اربا" شده بود مثل مولایش حسین (علیهالسلام).
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
✨✨✨✨✨✨✨
#حاج_قاسم
روزی برای تحویل یک امانتی به شهر٫٫تبنین٫٫رفته بودیم.در راه برگشت،صدای اذان آمد.
احمد گفت:کجا نگه می داری تا نماز بخوانیم؟
گفتم:۲۰دقیقه ی دیگر به شهر می رسیم و همانجا نماز میخوانیم.
از حرفم خوشش نیامد و نگاه معناداری به من کرد و گفت:من مطمئن نیستم تا ۲۰دقیقه ی دیگر زنده باشم!و نمی خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم. دوست دارم نمازم با نماز امام زمان(عج)و در همان وقت به سوی خدا برود.
🍃#شهید_احمد_مشلب
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
✨✨✨✨✨✨✨✨
از خــون چشم حــمید بگویم؛ آن دو شبی کــخه در جزیرهی مجنون بودیم حمید اصلا چشم روی هم نگذاشت... ناغافل دیدم از چشم های حـمید دارد خون میآید؛ داد زدم: حمید! چشم هات... ترکش خــورده؟ خندیـد... برگــشت زل زد بهم،گــذاشت خــودم بفهمم بعد از دو شــــبانه روز کــار و بــی خــوابی مــویرگ هــای چشمش پــاره شــده وآن خــون...
🍃#شهیدحمید_باکری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
✨✨✨✨✨✨✨
ما جمعه تا جمعه زبونی و سرسری تو رو یاد میکنیم اما تو ، هفته ای دوبار برای ما گریه میکنی .
حلال کن امت ِبی معرفتت رو آقای غریب .
#امام_زمان 💛
#ماه_رمضان
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
✨✨✨✨✨✨✨✨
بیاکہبیتو،قنوتشاخہها
اجابتےجزغروبتلخِخزانندارد
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨﷽✨
🌼همه بدهکاران خود را بخشید!
✍رفیقی داشتم که لات بود اما اهل نماز و روزه هم بود. یک آدم خیلی معمولی بود که من را دوست داشت، اما من او را به اندازه او دوست نداشتم. وضعش نسبتا خوب بود. وقتی از دنیا رفت به دیدن فرزندش رفتم. گفتم: بابا وصیتی هم کرده است؟گفت: آری! یک وصیت نوشته بود که بعد از مُردنش از صندوقش درآوردیم. در آن نوشته بود:
در گوشه صندوقم حدود سیصد چکِ برگشتی دارم، از من جنس خریدهاند و چک دادهاند، اما پولش را ندادهاند. جنازه من را که دفن کردید و برگشتید تمام چکها را به وسط حیاط بیاورید، روی آن نفت بریزید و آنها را آتش بزنید. من احتمال میدهم اینهایی که از من جنس خریدهاند و چک دادهاند و چکهای آنها پول نشده، مالِ مردمخور نبودهاند. سختیهای اقتصادی جوری بوده که نتوانستهاند پول من را بدهند!
به اینها انسانهای قرآنی میگویند، نه به من، کجای من قرآنی است؟ من صد تومان از مردم طلب داشته باشم با ضرب و زور دادگستری و قاضی و زندان پولم را میگیرم!
📚سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از کانال بزم قدسیان، نقل خاطره از
استاد حسین انصاریان
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
✨✨✨✨✨✨✨✨
#داستانیزیبابههمراهتلنگریزیبا👌
ماجرای ساخت مسجد با یک حبه انگور
آقای قرائتی نقل میکند: روزی به مسجدی رفتیم که امام جماعت مسجد دوست پدرم بود، گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد، برایتان تعریف کنم:
روزی شخص ثروتمندی یک مَن انگور میخرد و به خدمتکار خود میگوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و به سر کسب و کاری که داشته میرود، بعدازظهر که از کارش به خانه برمیگردد به اهل و عیالش میگوید لطفا انگور را بیاور تا دورِهم با بچه ها انگور بخوریم.
همسرش باخنده میگوید:
من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم ،خیلی هم خوشمزه و شیرین بود!
مرد با تعجب میگوید: تمامش را خوردید..؟!
زن لبخند دیگری میزند و میگوید: بله تمامش را
مرد ناراحت شده میگوید:
یک مَن (سه کیلو) انگور خریدم یک حبهی اون رو هم برای من نگذاشتهاید؟!
ناراحت میشود و بعد از اندکی که به فکر فرو میرود، ناگهان از جا برخاسته از خانه خارج میشود...
همسرش که از رفتارش شرمنده شده و او را صدا میزند، ولی هیچ جوابی نمی شنود
مرد ناراحت ولی متفکر میرود سراغ کسی که املاک خوبی در آن شهر داشته...
به او میگوید:
یک قطعه زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند و آن را نقدا خریداری میکند، سپس نزد معمار ساختمانی شهر رفته، و از او جهت ساخت و ساز دعوت بکار میکند و میگوید:
بی زحمت همراه من بیایید؛ او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برده و به معمار میگوید:
میخواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم ساخت و ساز را شروع کنید..
معمار هم وقتی عجله مرد را میبیند تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع کرد به کار کردن و ساخت مسجد میکند...
مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن میشود به خانه برمیگردد.
همسرش به او میگوید:
کجا رفتی مرد...؟! چرا بیجواب چرا بی خبر؟!
مرد در جواب همسرش میگوید:
هیچ رفته بودم یک حبه انگور از یک مَن مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم، و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است، که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم.
همسرش میگوید چطور؟ مگر چه شده؟ اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق با شما بوده ما کملطفی کردیم معذرت میخواهم...
مرد با ناراحتی میگوید:
شما حتی با یک دانه از یک مَن انگور هم به یاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست...
جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده هستم، چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا به یاد بیاورید و برایم صدقه دهید؟!؟
و بعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف میکند...
امام جماعت تعریف میکرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده،
۴۰۰سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد میباشد ،چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت.
سعی نمائیم چشم عبرت بین داشته باشیم وزادوتوشه جمع کنیم برای آخرت، اینقدر به دنیا وابسته ودل بسته نباشیم
ما هرروز دنبال دنیا می دویم
درحالیکه مرگ به دنبال ماست
خدایا همه مارا نسبت به جهان آخرت
عالمتر ،اگاهتر وداناتر بگردان🤲
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
✨✨✨✨✨✨✨✨
azize-zahra.mp3
3.92M
استغاثه زیبا به امام زمان
تا آخر گوش کنید😭
همه دلا شده پر از درد
بلا و غصه شهر و پر کرد
نمونده چاره ای برامون
تو رو قسم به زهرا برگرد...
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
✨✨✨✨✨✨✨
❓کجای جهانی امید جهان؟!
📝تقویمها، جمعهها را بار دیگر کنار هم چیدند
و روزها را به پایت ریختند تا قدم رنجه کنی...
ولی امسال هم فاتحهی تمام جمعههای بی تو را خواندیم.
وقتی نباشی، سالهایمان هجریترین سالهای شمسی است.
کجای جهانی امید جهان؟!
#اللهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفرج
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
✨✨✨✨✨✨✨
❓ چرا جمعه را جمعه نامیدند؟
👤 مردی از محضر #امام_باقر علیه السلام این سوال را پرسید: حضرت فرمودند:
خداوند متعال ،در روز جمعه ،مخلوقاتش را جمع نمود برای میثاق گرفتن بر ولایت پیامبر (صلوات الله علیه و آله و سلم ) و وصی او امام_علی_علیه السلام .
پس این روز را جمعه نامیدند زیرا کل خلق ، در آن جمع شدند.
📚 الکافی ج ۳ ص ۴۱۵
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🛣میدان صراط مستقیم🛣
✨@maidan_sarat_mostageem
✨✨✨✨✨✨✨✨