چشمه سحرآمیز - @mer30tv.mp3
4M
#قصه_شب
چشمه سحرآمیز
😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱
👫@majaleh_khordsalan
سلام به گل گلای خودم🌸🌻🌼
چه جوریه از دیشب تا الان دلم براتون تنگ شده😍
صبح تون پر از انرژی🌞🌻
خوشگلای من برای سلامتی امام زمان مهربونمون و شفای همه ی بچه های بیمار یه صلوات بفرستین🌷😍
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#غذای_کودک
صبحانه و میانوعده سالم و مقوی برای بچه ها
🔺مواد
انجیر خشک (ترجیحا ترکی)۱۵-۱۲ عدد
شیر سه پیمانه
خرما ۵عدد
دارچین
انجیر ها و خرماها رو خرد کنید.
(اگه انجیر ترکیه ایی نداشتید مقدار انجیر باید بیشتر باشه حدود دو پیمانه ،از قبل خیس کنید بعد خرد کنید .)روی خرما و انجیر اب ولرم بریزید حدود نیم ساعت بمونه .شیر رو گرم کنید در حدی که دست نسوزه .انجیر و خرما را آبکش کنید .داخل غذا ساز بریزید یا هر وسیله دیگه ایی که باهاش پوره میکنید.
بهش شیر ولرم رو اضافه کنید .پودر دارچین بزنید و مخلوط کنید .داخل ظرف بریزید روشو بپوشونید بزارید حداقل یکساعت در دمای محیط نسبتا گرم بمونه .بعد بزارین یخچال بعد ازسه ساعت آمادهست .
نوش جان 🤍
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرحله به مرحله با من بکش 😍
کرم کوچولو
#نقاشی
👫@majaleh_khordsalan
#قصه_کودکانه
🌸 دوستی
آقای خروس، در شهربازی حیوانات، صاحب یک چرخدستی کوچک بود و بچهها را در شهربازی میچرخاند، اما امروز، وقتی از خواب بیدار شد، سرش خیلی درد میکرد و تب داشت. اگر پیش بچهها میرفت، آنها هم مریض میشدند، اگر هم نمیرفت، دلش پیش بچههایی بود که به آنها قول داده بود امروز، آنها را سوار چرخدستی کند؛ اگر نمیرفت، آنها حتما ناراحت میشدند. آقای کلاغ، مثل همیشه، لنگه جورابش را گم کرده بود. با خودش گفت: «شاید پیش خروس باشد.» رفت تا از او سوال کند که دید خروس بیچاره، بیمار و خیلی ناراحت بچههاست.
آقای کلاغ، آنقدر برای خروس ناراحت شد که جورابش را فراموش کرد و به آقای خروس گفت: «باید استراحت کنی تا خوب بشی. نگران بچهها نباش. خب، یک روز دیگه، اون
ها رو در شهربازی میچرخونی.»
آقای خروس گفت: «من به اونها قول دادهام و نمیخوام اونها ناراحت بشن.» خروس، این را گفت و با درد، آب دهانش را قورت داد.
آقای کلاغ، کمی قدم زد و بعد، با هیجان، به خروس گفت: « تو، اصلا نگران نباش و استراحت کن. من میتونم امروز، بهجای تو، اونها رو به گردش ببرم؛ خوبه؟»
آقای خروس خیلی خوشحال شد و از آقای کلاغ خیلی تشکر کرد.
آقای کلاغ، سریع، به شهربازی رفت. بچهها، همه منتظر بودند تا سوار چرخدستی شوند. آقای کلاغ، به هر کدام از آنها، یک بادکنک زیبا داد و شروع کرد به آواز خواندن برای آنها. آن روز، هم بچهها گردش کردند، هم آقای خروس استراحت کرد و هم آقای کلاغ کاری کرد که آقای خروس، بدقولی نکرده باشد.
👫@majaleh_khordsalan
Different Singer - Lalaei 17 (128).mp3
4.11M
#لالایی
لالا لالایی… ●♪♫
فرزندِ زیبا؛ قهرمانِ من! ●♪♫
انسانِ فردا… ●♪♫
شب شد؛ دوباره… ●♪♫
ماه مهربون؛ داره می تابه، از توو آسمون ●♪♫
چشماتوُ ببند؛ همراهِ رؤیا ●♪♫
اسبِ چوبیت… ●♪♫
اسبِ سم طلا ●♪♫
یه شبِ از شبا؛ موقعِ بهار… رو یال یه اسب؛ تو میشی سوار ●♪♫
میری آسمون! مثلِ پرنده… ●♪♫
👫@majaleh_khordsalan
سلام سلام صد تا سلام😍😍
صبح گل دخترا 👧 و گل پسرای👦 خودم بخیر باشه🌻🌞
امروز میخوام نفری دو تا صلوات برای سلامتی امام زمان خوبمون و شفای همه ی بچه های مریض بفرستین.😘😘
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈 کلیپ اموزشی وضو گرفتن
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون جذاب پوکویو(صبحانه پوکویو)
تقدیم به کوچولوهای شیرین زبون کانالمون 😊
#پوکویو
#پویانمایی
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی برجسته🤩
پیشی های ملوس 🐱
#کاردستی
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به دوستت اینجوری شکلات و آبنبات بده 💝🌺
#کاردستی
👫@majaleh_khordsalan
#قصه_کودکانه
🐰🐻 مادر خرسه 🐻🐰
روزی ” مادر خرسه” با یک کوله بار گلابی از جنگل خارج شد. کلاغی به او رسید و گفت:” مادر خرسه، کجا می روی؟”
-به دنبال کسی می گردم تا زمانی که به جستجوی عسل می روم از خرس کوچولوهایم مراقبت کند.
کلاغه قارقاری کرد و گفت:”به کسی که به تو کمک کند، چه می دهی؟”
مادر خرسه گفت:” این کوله گلابی را که بر دوشم می بینی!”
کلاغه خنده ای و گفت:” مادر خرسه فقط سه تا گلابی به من بده تا از بچه هایت مراقبت کنم.” مادر خرسه با خوشحالی گفت:”راست می گویی؟ آیا می توانی؟ آنها را سرگرم کنی و برایشان آوازی بخوانی؟”
کلاغه بال و پرش را به هم زد و گفت:” البته که می توانم، کمی گوش کن: قار، قار، قار!” ولی راستش صدای کلاغه خیلی وحشتناک بود. مادر خرسه با شنیدن صدای کلاغ اخمی کرد و گفت:”دوست من! فکر نمی کنم بچه های من از این صدا خوششان بیاید.” و به راهش ادامه داد.
کمی دورتر، او به الاغی برخورد کرد. الاغ به او گفت:” مادر خرسه، کجا می روی؟”
-به دنبال کسی می گردم که بچه خرسهایم را نگه دارد.
الاغه گفت:”به کسی که به تو کمک کند، چه می دهی؟”
مادر خرسه گفت:”این کوله گلابی را که بر دوش دارم، می بینی؟ حاضرم تمام گلابی هایم را به او بدهم.”
– فقط سه گلابی به من بده تا از بچه هایت مراقبت کنم.
– راست می گویی؟ بلد هستی آنها را سرگرم کنی؟ بلد هستی برایشان آواز بخوانی؟
الاغه گفت:”معلومه مادر خرسه! من بهترین کسی هستم که می توانم بچه هایت را سرگرم کنم.” بعد شروع کرد به جفتک زدن و عرعر کردن.
خرس گوش هایش را با پنجه های پشمالویش گرفت و فکر کرد که اگر جفتکهای الاغه به بچه هایش بخورد، چه اتفاقی می افتد؟ و بعد به راهش ادامه داد.
ناگهان “خرگوش خانمی” وسط جاده پرید و پرسید:” مادر خرسه، کجا می روی؟”
-به دنبال کسی می گردم تا از او بخواهم که از بچه هایم مراقبت کند.
خرگوش خانمی گفت:”آنها را به من بده، به تو اطمینان می دهم که من خوب می توانم از کوچولوهایت مراقبت کنم.”
مادر خرسه گفت:” راست می گویی؟ آیا واقعا تو می توانی از عهده این کار برآیی؟ با آنها چه کار می کنی؟”
خرگوش خانمی لبخندی زد و گفت:”هر بار که تو بچه خرس هایت را ترک می کنی، من با آنها خواهم ماند و به آنها می گویم:آه، بچه خرس های کوچولوی عزیزم، آرام بگیرید. مادرتان رفته تا برای شما چیزهای خوبی پیدا کن، او زود برمی گردد. همدیگر را قلقک ندهید، همدیگر را گاز نگیرید.عاقل ترین شما، بزرگترین شیرینی عسلی و معطرترین توت فرنگی ها نصیبش خواهد شد. با هم دعوا نکنید، مادرتان الان برمی گردد. بعد با پنجه های نرمم سر و گوش کوچکشان را نوازش می کنم. بعد با آنها بازی می کنم. آواز یادشان می دهم، قصه می خوانم و یک عالم کارهای خوب دیگر.”
مادر خرسه از خوشحالی گریه کرد و گفت:”چه خوب! خیلی وقت است که دنبال چنین کسی می گردم.” او خرگوش خانمی ر به کلبه اش برد و بچه هایش را به او سپرد. آن وقت خرگوش خانمی به سراغ بچه خرس ها رفت.
با آنها بازی کرد، برایشان قصه خواند، به آنها شعر یاد داد، روی شن ها نقاشی کشیدند، در علفها غلت زدند، خوابیدند، همدیگر را نوازش کردند، کمی خوراکی خوردند.و سپس کنار هم خوابیدند تا مادر خرسه برای آنها عسل بیاورد.
👫@majaleh_khordsalan
هکتور اژدها و عطسه هایش قسمت_اول.mp3
3.79M
آی قصه قصه قصه
یه قصه شیرین😍
برای کودک دلبند شما🥰
#قصه_صوتی
👫@majaleh_khordsalan
سلام عزیزای دلم😍😘
صبحتون بخیر باشه قشتگای من🌻🌞🌹
سلامتی و تعجیل در فرج پدر دلسوز همه ی ماها یعنی امام زمانمون یه صلوات بفرستین
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آشنایی با انواع گیاهان🌿🌱🍀🌳
#آموزشی
👫@majaleh_khordsalan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واسه همینه که باباها دخترا و دوس دارن🥺🥰❤
👫@majaleh_khordsalan