مجلس شهدا
.:
🌹🌹🍃🌹🌹🍃🌹🌹🍃
🍃🌸بسم ربـ✨ الشهـ❤️ـدا و الصدیقین🌸🍃
#یک_لحظه_با_تو ❤️
💠 دلنوشته خواهر شهیدمحمدرضا دهقان 💠
یادم میاد یه روز که از دانشگاه اومده بود و توی اتاقش نشسته بود، صدام کرد و یه عکس نشونم داد.
گفت ببین چقدر قشنگه!!!
عکس صفحه اول شناسنامه #شهید_خلیلی بود.
بهش گفتم چی قشنگه؟؟ شناسنامه ست دیگه!
گفت دقت نکردی! ببین چه مهری خورده روی صفحه.
دقت که کردم دیدم با رنگ قرمز مهر خورده:
🔶به فیض شهادت نائل آمد...🔶
لبخند زدم. گفت خیلی عاقبت قشنگیه، به قول آقا رسول:
🔷همه رفتنی اند، چه خوبه ک آدم زیبا بره! 🔷
از ته دل دوست داشتم عاقبتش شهادت باشه و برای شهادتش دعا میکردم، راهی که انتخاب کرده بود و حرفهایی که میزد هم این عاقبت رو تایید می کرد.
اصلا حیف بود جز با شهادت بره،
اما فکرشو نمی کردم خدا انقدر زود مشتاق دیدنش بشه.
بیا عزیزم! بیا ببین محمد! روی شناسنامه ت مهر خورده... .
راستی تا حالا فکر کردی سفارش سنگ قبر برای عزیزت چقدر سخته؟؟؟ برای عزیز بیست ساله...
یا اصلا می دونی پخش کردن وصیت نامه برادر یعنی چی؟
راستی چقدر این واژه قشنگه: #برادر..
شب میلاد #حضرت_عقیله قرار است واسطه عیدی هایی شوی که باید از دست مبارک امیرالمومنین برسد به دست دوستداران بانو. کاش بین نام آنها که برایشان اختصاصی سعادت و شهادت می گیری، نام ما هم باشد.
🌹 #شهید_محمد_رضا_دهقان🌹
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 شعر خوانی در جوار حضرت آقا🍃
بنا به درخواست اعضای کانال
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖🖊
🌸 در آستانه ڪنڪور ببینید | •
انشاءالله در #كنكور قبول بشوی
📹 ماجرای دیدار فرزند #شهید_بادپا ، شهید مدافع حرم با رهبرانقلاب
💚 #مقام_معظم_دلبرے
🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از رساله امام خامنهای
#استفتائات_امام_خامنهای_مدظله_العالی
‼️منابع هفتگانه خمس
🔷خمس در هفت چیز واجب است:
1⃣ درآمد (منافع کسب و کار).
2⃣ معدن.
3⃣ گنج.
4⃣ مال حلال مخلوط به حرام.
5⃣ جواهراتی که با غواصی از دریا به دست میآید.
6⃣ غنایم جنگی.
7⃣ زمینی که کافر ذمی از مسلمانان میخرد.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
🆔 @resale_ahkam
مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم راضی باشید🌺
پارت پنجاه و پنج
#به_همین_سادگی
-نه بابا، چهل درجه که چیزی نیست هنوز به مرحله تشنج نرسیده.
چشم غرهای به محمد رفتم که امیرعلی با خنده سر تکون داد. اگه این دوقلوها گذاشتن من یکم خودم رو
براش لوس کنم، همیشه آماده به خدمت بودن برای حال گیری و بامزه بودن.
-پاشو لباس بپوش بریم دکتر، من خودم به دایی زنگ میزنم.
ترسیده گفتم:
-نه نه لازم نیست، خوب میشم.
ابروهاش بالا پرید.
-چه جوری خوب میشی؟ پاشو.
-نه امیرعلی خوبم.
لب تخت نشست و نگاهش رو دوخت به چشم هام و آروم گفت:
-یه دکتر که میتونم خانومم رو ببرم، نمیتونم؟ دوست نداری با من...
پریدم وسط حرفش و با قیافه ی پریشونی گفتم:
-جون محیا ادامه نده، میبینی حالم خوش نیست.
نگاهش جدی شد.
-پس چرا هول کردی و نمیای؟
محسن صدای امیرعلی رو شنید.
-چون از آمپول هایی که قراره نوش جان کنه میترسه.
امیرعلی با اون نگاه خندون و گرد شده نگاهم کرد که تایید کنم.
-راست میگه؟
با خجالت پتو رو کشیدم روی سرم و با حرص گفتم:
-آره راست میگه. خب چیکار کنم ترسه دیگه! هرکسی از یه چیزی می ترسه.
محمد طعنه زد و اگه حالم خوب بود، قطعا یه بلایی سرش میآوردم.
-حالا نکه تو فقط از آمپول می ترسی، اگه تاریکی شب و مرده ها و جن و پری و دزدهای خیال تو رو
فاکتور بگیریم؛ آره راست میگی فقط از آمپول میترسی.
با حرص جیغ خفیفی کشیدم، امیرعلی با خنده ی بلندش آروم پتو رو از روی سرم کشید. چند تار از
موهام بر اثر الکتریسیته روی هوا موند و قیافه م مطمئناً خنده دار بود.
-پاشو بریم دختر خوب. تبت خیلی بالاست، معلومه گلوت عفونت داره. من به دکتر بگم به جای آمپول،
خشک کننده ی قوی تر بنویسه قبوله؟ میای؟
مثل بچه ها لب چیدم.
-نخیر نمیشه، الکی به من وعده نده، بابا هم همیشه همین رو میگه؛ ولی وقتی دکتر آمپول مینویسه به
زور میبردم تزریقاتی میگه برای خودته دخترم.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از Zouhair
پارت پنجاه و شش
#به_همین_سادگی
به لحن بچگانه و پرحرصم، با سر تکون دادنش خندید.
-پس الاقل جوشونده بخور.
لب چیدم؛ ولی خوشحال شدم کوتاه اومده، جوشونده های تلخ بهتر از آمپول بود.
-باشه.
محسن و محمد با همون شوخی های مسخره شون که امیرعلی رو می خندوند و من حرص می خوردم از
اتاق بیرون رفتن و امیرعلی کمکم کرد دراز بکشم.
-اینجوری معذبم خب.
دستش رو نوازشگونه کشید روی موهام و شقیقه م، پوست دستش یه کم زبر بود؛ ولی اذیتم نمیکرد و
برعکس لذت میبردم از نوازش دستهاش که اولین دفعه بود.
-راحت باش.
آروم شده از نوازش دست امیر علی گفتم:
-ممنون که اومدی.
نگاه از من دزدید و حرفش وای به حرفش.
-دلم برات تنگ شده بود.
یه گوله آرامش قِل خورد توی وجودم و لبخند زدم و دستش رو که ثابت شده بود روی گونه م بوسیدم.
اخم مصنوعی کرد و باز هم اعتراض.
-محیا خانوم!
لب چیدم و تخس گفتم:
-خب چیه ذوق کردم. اولین دفعه ایه که دلت برای من تنگ میشه بعد از این همه مدت.
نگاهش گم شد توی نگاهم.
-ببخش محیا. میدونم ولی خب من... یعنی...
نذاشتم حرفی رو که معلوم بود خوب نیست تکمیل کنه، آخه قصدم اصلا گله نبود که ناراحتش کنم برای
همین با شوخی گفتم:
-من هم خیلی دلم برات تنگ شده بود. باز هم معرفت تو که اومدی دیدنم، من که هر وقت دلم تنگ شد
فقط بهت زنگ زدم.
لبخند تلخی نشست روی صورتش.
-که اون هم همیشه من...
ادامه ی حرفش رو خورد و پوفی کشید، نمیدونستم یه جمله اینجوری بهمش میریزه.
-بی خیال گذشته دیگه، باشه؟!
زل زد توی چشمهام.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
1_15500183.mp3
8.68M
❤️ نیومدی یه جمعه به ندیدنت اضافه شد
🎹 پویا بیاتی
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🔴بعد از دستور صریح #رهبرم ,سند2030 برای مردم ایران تمام شده است
اما به نظر #دولت در پس پرده تعهدات زیادی به آمریکائی ها داده باشد که دارد اجرا میکند
#مخالفت_با_رهبری
📝#سند_خیانت
@Majles_e_shohada