eitaa logo
مجلس شهدا
914 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.6هزار ویدیو
72 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات👇 @abre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 شعر خوانی در جوار حضرت آقا🍃 بنا به درخواست اعضای کانال 🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖🖊 ‌ 🌸 در آستانه ڪنڪور ببینید | • ان‌شاءالله در #كنكور قبول بشوی ‌ 📹 ماجرای دیدار فرزند #شهید_بادپا ، شهید مدافع حرم با رهبرانقلاب 💚 #مقام_معظم_دلبرے ‌ 🌷 @majles_e_shohada 🌷
👆👆 از شهیده #زینب_کمایی چه میدانید؟؟ مراقب باشیم جای جلاد و شهید عوض نشه! 🌷 @majles_e_shohada 🌷
‼️منابع هفتگانه خمس 🔷خمس در هفت چیز واجب است: 1⃣ درآمد (منافع کسب و کار). 2⃣ معدن. 3⃣ گنج. 4⃣ مال حلال مخلوط به حرام. 5⃣ جواهراتی که با غواصی از دریا به دست می‌آید. 6⃣ غنایم جنگی. 7⃣ زمینی که کافر ذمی از مسلمانان می‌خرد. 📕منبع: رساله آموزشی امام خامنه‌ای 🆔 @resale_ahkam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم‌ راضی باشید🌺
پارت پنجاه و پنج -نه بابا، چهل درجه که چیزی نیست هنوز به مرحله تشنج نرسیده. چشم غرهای به محمد رفتم که امیرعلی با خنده سر تکون داد. اگه این دوقلوها گذاشتن من یکم خودم رو براش لوس کنم، همیشه آماده به خدمت بودن برای حال گیری و بامزه بودن. -پاشو لباس بپوش بریم دکتر، من خودم به دایی زنگ میزنم. ترسیده گفتم: -نه نه لازم نیست، خوب میشم. ابروهاش بالا پرید. -چه جوری خوب میشی؟ پاشو. -نه امیرعلی خوبم. لب تخت نشست و نگاهش رو دوخت به چشم هام و آروم گفت: -یه دکتر که میتونم خانومم رو ببرم، نمیتونم؟ دوست نداری با من... پریدم وسط حرفش و با قیافه ی پریشونی گفتم: -جون محیا ادامه نده، میبینی حالم خوش نیست. نگاهش جدی شد. -پس چرا هول کردی و نمیای؟ محسن صدای امیرعلی رو شنید. -چون از آمپول هایی که قراره نوش جان کنه میترسه. امیرعلی با اون نگاه خندون و گرد شده نگاهم کرد که تایید کنم. -راست میگه؟ با خجالت پتو رو کشیدم روی سرم و با حرص گفتم: -آره راست میگه. خب چیکار کنم ترسه دیگه! هرکسی از یه چیزی می ترسه. محمد طعنه زد و اگه حالم خوب بود، قطعا یه بلایی سرش میآوردم. -حالا نکه تو فقط از آمپول می ترسی، اگه تاریکی شب و مرده ها و جن و پری و دزدهای خیال تو رو فاکتور بگیریم؛ آره راست میگی فقط از آمپول میترسی. با حرص جیغ خفیفی کشیدم، امیرعلی با خنده ی بلندش آروم پتو رو از روی سرم کشید. چند تار از موهام بر اثر الکتریسیته روی هوا موند و قیافه م مطمئناً خنده دار بود. -پاشو بریم دختر خوب. تبت خیلی بالاست، معلومه گلوت عفونت داره. من به دکتر بگم به جای آمپول، خشک کننده ی قوی تر بنویسه قبوله؟ میای؟ مثل بچه ها لب چیدم. -نخیر نمیشه، الکی به من وعده نده، بابا هم همیشه همین رو میگه؛ ولی وقتی دکتر آمپول مینویسه به زور میبردم تزریقاتی میگه برای خودته دخترم. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از Zouhair
پارت پنجاه و شش به لحن بچگانه و پرحرصم، با سر تکون دادنش خندید. -پس الاقل جوشونده بخور. لب چیدم؛ ولی خوشحال شدم کوتاه اومده، جوشونده های تلخ بهتر از آمپول بود. -باشه. محسن و محمد با همون شوخی های مسخره شون که امیرعلی رو می خندوند و من حرص می خوردم از اتاق بیرون رفتن و امیرعلی کمکم کرد دراز بکشم. -اینجوری معذبم خب. دستش رو نوازشگونه کشید روی موهام و شقیقه م، پوست دستش یه کم زبر بود؛ ولی اذیتم نمیکرد و برعکس لذت میبردم از نوازش دستهاش که اولین دفعه بود. -راحت باش. آروم شده از نوازش دست امیر علی گفتم: -ممنون که اومدی. نگاه از من دزدید و حرفش وای به حرفش. -دلم برات تنگ شده بود. یه گوله آرامش قِل خورد توی وجودم و لبخند زدم و دستش رو که ثابت شده بود روی گونه م بوسیدم. اخم مصنوعی کرد و باز هم اعتراض. -محیا خانوم! لب چیدم و تخس گفتم: -خب چیه ذوق کردم. اولین دفعه ایه که دلت برای من تنگ میشه بعد از این همه مدت. نگاهش گم شد توی نگاهم. -ببخش محیا. میدونم ولی خب من... یعنی... نذاشتم حرفی رو که معلوم بود خوب نیست تکمیل کنه، آخه قصدم اصلا گله نبود که ناراحتش کنم برای همین با شوخی گفتم: -من هم خیلی دلم برات تنگ شده بود. باز هم معرفت تو که اومدی دیدنم، من که هر وقت دلم تنگ شد فقط بهت زنگ زدم. لبخند تلخی نشست روی صورتش. -که اون هم همیشه من... ادامه ی حرفش رو خورد و پوفی کشید، نمیدونستم یه جمله اینجوری بهمش میریزه. -بی خیال گذشته دیگه، باشه؟! زل زد توی چشمهام. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم‌ راضی باشید🌺
🍃☘ #پروفایل #رهبرانه😍❤️ #دلبرانه 🌷@majles_e_shohada 🌷
.: 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 #شهیـــدانه🕊❤️ ای شهید،تو که به ارباب رسیدی..😍 لطفی به ما کن و نامی زِ ما ببر..😔 🍂🍂 🌷 @majles_e_shohada 🌷