4_532579410742642398.mp3
1.74M
من سرم گرم گناه است تو سرم داد بزن....😞
#شعرخوانی
#صابرخراسانی
ببخش اگر گناهان من مانع ظهورت هستن😔
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
شهید مظلوم.... شهیدی که دشمن گوشت بدنش را پخت و خورد..👇👇
👆👆شهیدی که گوشتش بدست ضد انقلاب خورده شد
#شهیداحمدوکیلی ناطق که با پیروزی انقلاب نام مستعار سعید را برای خود انتخاب کرده بود، بچه شهر قم بود.
حضور در کردستان ، ایمانی قوی و دلی چون شیر را میطلبید،. در اردیبهشت سال 59 و درجریان عملیات آزادسازی شهر سنندج بعد از نبردی دلاورانه ، مجروح شد و توسط کومله به اسارت گرفته شد. همان لباس با آرم سپاهی که پوشیده بود، کفایت میکرد تا خونخواران کومله تا لحظه شهادت بلاهائی برسر او بیاورند که باور این رفتارها از یک انسان بسیار سخت است
بعد از مجروحیت و اسارت سعید، دیگر هیچ خبری از او نبود و نیست و برای همیشه مفقود الاثر شد و تنها سند و حکایت بعد از اسارت ایشان خاطرات یک برادر ارتشی است که از آن دوران دارد:
حدود یك سال و چندی كه دردست کومله اسیر بودم همان اول اسارت كه به پایگاه منتقل شدم، گفتند هیچ اطمینانی در حفظ اینها نیست، به همین خاطر پاشنههای هر دو پایم را با مته و دلر سوراخ كردند و برادران دیگر را هم نعل كوبیدند و با اراجیف و فحاشی براین عملشان شادمانی میکردند. بعد از 18 روز قرارشد ما را به سبك دموكراتیك و آزادانه!! محاكمه و دادگاهی كنند.
روزدادگاه رسید، رئیس دادگاه، سرهنگ حقیقی را كه همان اوایل انقلاب فراركرده بود شناختم و محاكمه بسیار سریع به انجام رسید. چون جرم محكومین مشخص بود - دفاع از حقانیت اسلام و جمهوری آن و ندادن اطلاعات- و بالطبع حكم هم مشخص، عدهای به اعدام فوری و بقیه هم به اعدام قسطی (یعنی به تدریج) محكوم شدیم. حكم ما كه اعداممان قسطی بود بصورت كشیدن ناخنها، بریدن گوشتهای بازو و پاها، زدن توسط كابل، نوشتن شمارهای انقلابی! توسط هویه برقی وآتش سیگار به سینه و پشت و تمامی اینها بی چون و چرا اجراء میشد. كه آثارش بخوبی به بدنم مشخص است.
مرسوم است به میمنت ازدواج نوجوانی، جلو پایش قربانی ذبح شود. این رسم راكومله نیز اجرا میكرد بااین تفاوت كه قربانیها دراینجا جوانان اسیر ایرانی بود. عروسی دختر یكی از سركردگان بودپس از مراسم، آن عفریته گفت: باید برایم قربانی كنید تا به خانه شوهربروم، دستور داده شد قربانیها رابیاورند. ۱۶ نفر ازمقاوم ترین بچههای سپاه وبسیج وارتش ودو روحانی راكه همه جوان بودند، آوردند و تك تك ازپشت سر بریده شدند، این برادران عزیز مانند مرغ سربریده پرپر میزدند وآنها شادی و هلهله میكردند.
بله، بزرگترین جرم همگی مااین بود كه میخواستیم دست اینان را از سرمردم مظلوم ومسلمان كُرد آن منطقه كوتاه کنیم. سعید 75 روز زیر شكنجه بود، ابتدا به هر دوپایش نعل كوبیده وبه همین ترتیب برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری میبردند. پس ازدادگاهی شدن محكوم به شكنجه مرگ شد بلكه اعتراف كند. اولین كاری كه كردند هر دودستش را ازبازو بریدند وچون وضع جسمانی خوبی نداشت برای معالجه و درمان به بهداری برده شد و این بهداری بردن و معالجه كردن هایشان بخاطراین بود كه مدت بیشتری بتوانند شكنجه كنند والا حیوانات وحشی را با ترحم هیچ سنخیتی نیست. پس از آن معالجه سطحی، با دستگاه های برقی تمام صورتش راسوزاندند، سوزاندن پوست تنها مقدمه شكنجه بود به این معنی كه مدتی میگذرد تا پوستهای نو جانشین سوخته شده و آن وقت همان پوستهای تازه را میکندند كه درد وسوزندگیاش بسیار بیش ازقبل است و خونریزی شروع میشود و تازه آن وقت نوبت آب نمك است كه باهمان جراحات داخل دیگ آب نمك میاندازند كه وصفش گذشت. تمام این مراحل راسعید وكیلی بااستقامتی وصفناپذیر تحمل كرد ولب به سخن نگشود.
او ازایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن را زمزمه میكرد. استقامت این جوان آن بیرحمها را بیشتر جری میكرد
او كه دیگر نه دستی، نه پائی، نه چشمی و نه جوارحی سالم داشت با قلبی سوخته به درگاه خدا نالید كه خدایا مپسند اینچنین در حضور شیاطین افتاده و نالان باشم دوست دارم افتادگیام تنها برای تو باشد و بس
خداوند دعایش را اجابت نمود. سعید را به دادگاه دیگری بردند و محكوم به اعدام گردید. زخمهایش را باز كردند و پس از آنكه با نمك مرهم گذاشتند داخل دیگ آب جوش كه زیرش آتش بود انداختند و همان جا مشهدش شد و با لبی ذاكر به دیدار معشوق شتافت. اما این گرگان كه حتی از جسد بیجانش نیز وحشت داشتند دیگر اعضایش را مثله نمودند و جگرش را به خورد ما كه هم سلولیش بودیم دادند و مقداری را هم خودشان خوردند و البته ناگفته نماند مقداری را هم برای امام جمعه ارومیه فرستادند.درود بر شرف پاک این شهید وتمامی شهیدان
📚راوی :آقا بالا رمضانی
#یادشهداباصلوات
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
🍃 برمشام میرسد هر لحظه بوی کربلا بردلم ترسم بماند آرزوی کربلا 🍃 ... 🌷 @majles_e_shohada 🌷
✨ میانبر بر مطالب ناب کانال..✨👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مفهومی #حجاب
دختر:لباس پوشیدن من به خودم ربط داره!!🔥
⚫️من نمیتونم هرطور که شما دوست دارید لباس بپوشم😡
👈ببینید عاقبت این تفکر به کجا می انجامد
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥|طاقت ندارم دور شی از من !
🕊 این روزها تو بعضی از خونه ها ،کنار سفره ی افطار و سحر جای یه پدرایی خالیه،جای یک همسر که تکیه گاه یک زن بود .مدیونیم .به خانواده های شهدا.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم راضی باشید🌺
پارت هشتاد و سه
#به_همین_سادگی
خالص و پاکشم؛ اما بلند شد و بیرون رفت و فقط زمزمه کرد خداحافظ و هر چی صداش کردم صبر نکرد
و من حس کردم، بغض سنگینش رو که نمی خواست جلوی من فرو بریزه.
***
نگاهی به رنگ پریدهم انداخت و دستم رو کشید.
-برمیگردیم محیا، پشیمون شدم آوردمت اینجا.
با اینکه از ترس بدنم یخ زده بود و لرزش خفیفی داشتم، نمیخواستم برگردم. امروز امیرعلی با کلی
اصرار، من رو با خودش آورده بود غسال خونه. فوت بابای نفیسه جون همه ش شده بود برام یه خاطره ی
تلخ، اولین دعوامون و باز هم پرتردید شدن امیرعلی. حالا من خواسته بودم بیام تا ثابت کنم خجالتی
ندارم از این کار بزرگش و احترام قائلم برای اعتقاداتش.
سعی کردم شجاع جلوه کنم.
-زیر قولت نزن دیگه.
کلافه لپ هاش رو باد کرد و با صدا بیرون داد.
-پس قول بده یه درصد، حتی یه درصد هم دیدی نمیتونی تحمل کنی بیای بیرون که بریم؛ باشه؟
سرم رو به نشونه ی مثبت بالا و پایین کردم و باهاش هم قدم شدم. دیدن تابلوی غسال خونه پاهام رو
سست میکرد و غرغر کردن امیرعلی با خودش رو میشنیدم که میگفت اشتباه کرده قول داده و من رو
آورده!
خانوم میان سالی با روپوش شیری رنگ اومد نزدیکمون و گرم با امیرعلی احوالپرسی کرد، برای همین
دستم رو جلو بردم و در حین دست دادن سلام کردم.
-شما محیا خانومی؟
لبخندی زدم از روی ادب؛ چون این قدر حالم زار بود که لبهام نخواد بخنده.
-بله.
-من هم لیلام، مسئول غسال خونه ی قسمت خانومها. آقا امیرعلی به من گفته بودن امروز قراره بیای،
حالا مطمئنی دخترم؟
قیافه م داد میزد وحشت کردم.
-میام خاله لیلا.
آروم خندید به خاطر خاله گفتن من و زمزمه کرد.
-خاله؟
-ناراحت شدین گفتم خاله لیلا؟
-نه نه دخترم، راستش تا حالا هر کسی اومده اینجا به م گفته لیلا غسال؛ نگفته خاله لیلا، اتفاقاً خیلی
هم خوب بود.
این بار لبخندم گرم بود و پررضایت، دستم رو گرفت.
-بیا بریم.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
پارت هشتاد و چهار
#به_همین_سادگی
چند قدم که از امیرعلی دور شدیم خاله لیلا به عقب چرخید و رو به امیرعلی گفت:
-نترس پسرم مواظبشم، دیدم نمیتونه زیاد بمونه صدات میکنم؛ تو که بدتر از این دختر رنگ به رو
نداری!
من هم به امیرعلی که واقعاً کلافه بود و ترسیده به خاطر من، نگاه کردم و خندیدم تا زیادی دلنگران
نباشه.
سرمای غسال خونه همه ی وجودم رو لرزوند و صدای تهویه روی اعصابم بود. خاله لیلا من رو روی صندلی
کنار در نشوند.
-تو همین جا بشین. معلومه ترسیدی، اگه پشیمون شدی...
سریع گفتم:
-نه نه، میخوام بمونم.
دستهام رو به دست گرفت.
-حال و روزت طبیعیه، من هم اینجوری بودم.
لحن مهربونش آرومم کرد.
-اگه کمک لازم دارین...
خندید از ته دل و واقعاً تعارفم مسخره بود.
-بشین دختر، همینجوری داری پس میفتی. اینجا بشین به چیزی هم دست نزن، به خصوص وقتی
جنازه رو آوردن؛ اینجوری دیگه مجبور نمیشی غسل میت بکنی.
بازم یادم افتاد برای چی اینجا اومدم. روی صندلی کهنه نشستم و خاله لیلا پیشبند سبزی به خودش
بست و چکمه و دستکش پوشید. زیر لب صلوات میفرستادم و ذکر میگفتم، جرأت نمیکردم نگاهم رو
بچرخونم.
-شوهرت خیلی مرد خوبیه، روزی که اینجا دیدمش و فهمیدم اکبرآقا عموشه و میاد کمک؛ باور
نمیکردم! آخه تو این دوره و زمونه کمتر کسی پیدا میشه از این کارها بکنه.
چشم هام رو که روی هم فشار میدادم، باز کردم و به خاله لیلا نگاه کردم؛ نزدیک یه تختِ سنگی بود و
داشت با شلنگ آب می شستش. حس میکردم نفس کم آوردم، از زیر مقنعه چنگ انداختم به گلوم.
-ممنون.
صدای قدمهایی که نزدیک و نزدیکتر میشدن و لا اله اله الله میگفتن، صدای ضجه های بلند گریه؛ بدنم
رو سستتر میکرد. در که باز شد بی اختیار نگاهم رو چرخوندم و با دیدن تابوت، چشم هام رو روی هم
فشار دادم. معده م شدید می سوخت و گوشه ام از ترس سوت میکشید و صدای هم همه ی اطرافم رو
دقیق نمیفهمیدم.
-باز کن چشمهات رو خاله، مرده ترس نداره.
با صلواتی که می فرستادم چشم هام رو باز کردم و نگاهم روی بدن بیجونِ روی تخت غسال خونه موند،
یه مامان بزرگ پیر؛ مثل مامان بزرگ من. خاله لیلا داشت آماده میشد برای غسل دادن.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
🎥|طاقت ندارم دور شی از من ! 🕊 این روزها تو بعضی از خونه ها ،کنار سفره ی افطار و سحر جای یه پدرایی خ
✨ میانبر بر مطالب ناب کانال..✨👆👆
مجلس شهدا
💠 #اَلسَّلامُ_عَلَيْكَ_يا_اَباعَبْدِاللَّهِ 🌷هر گاه شهدا را در شب جمعه یاد کردید، آنها شما را نزد اب
✨ میانبر بر مطالب ناب کانال..✨👆👆