eitaa logo
مجلس شهدا
905 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.7هزار ویدیو
72 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات👇 @abre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از Fa
لطفا با قلبی شکسته💔 وارد شوید 👇 اینجا👇 تعمیرگاه دل های خسته است زمین خورده ای ؟😥😪 قدم بگذار به وادی شهدا🕊❣ شهدا دست گیرت می شوند اینجا 👇یک جایی دنج برای هوایی شدن دلهای خسته... باما همراه باشید☺️ ⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54a
هدایت شده از n.a🍃🌸
🍃❤️ 🍃❤️❤️ شما به مهمانی مردان خدا😄❤️ دعوت شده اید💌😊 دلنوشته هاے❤️ چند دهه هفتادی🎈{70} از جنس عشق معنوی😍💫 اندکی تامل درمورد فاصله ی خودمان بامردان واقعی...😊🎈💚 🍃👇😍👇😁👇🍃 http://eitaa.com/joinchat/3440377859Cce0707965f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_21054435.mp3
7.05M
.... چقدر آدم عالی نَسَب شهید شدند... 😔 هدیه به روح شهداء و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات 🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌷 ... 🌷 @majles_e_shohada 🌷
1_20889454.mp3
6.02M
پرو بالم علیه... 🎶 سید رضا نریمانی🎉🎉 عالیه.... 🌷 @majles_e_shohada 🌷
بدون شرح..... 🌷@majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم‌ راضی باشید🌺
پارت پایانی -میدونم. سکوت کرد و سکوت کردم، تو دلم گفتم خدارو شکر که شد. دستش دور شونه هام حلقه شد و من همونطور نشسته، مهمون آغوش گرمش شدم و پیشونیم بوسیده شد. -خب حالا بیا بهت یه خبر خوب بدم، دو شب دیگه عمو اینها میان اینجا برای خواستگاری. باز هم امیرعلی تونسته بود لحظه هام رو ثانیه به ثانیه عوض کنه. -چه عالی. پس به زودی عروسی داریم، باید برم دنبال لباس. با خنده و انگشت اشاره ش ضربهای به پیشونیم زد. -خانوم من بذار همه چی حتمی بشه، من نمیدونم شما خانومها چرا بحث عروسی میشه سریع فکر لباس میافتید. خنده ی ذوق زدهم رو جمع کردم. -مسخره نکن، اصلا خودت باید باهام بیای خرید. لبهاش رو با زبونش تر کرد. -به روی چشم، فقط اینکه... پرسشی به صورتش نگاه کردم که ادامه بده. -میخوام با بزرگترها صحبت کنم اگه بشه بریم سر خونه و زندگی خودمون، دلم هر روز دیدنت رو میخواد. همه ی حرفهای امیرعلی غیر مستقیم فقط یه مفهوم ساده داشت، دوستت دارم. باز نگاهم افتاد به دیدن فرش اتاقش و اون با بوسیدن پلکهای نیمه بازم نگاهم رو مجبور به دیدن صورتش کرد و من نمیدونستم امروز با این بـ ـوسه های بی قرارش چه کنم! بی مقدمه بودن و امروز پر از حرارت و من قلبم عاشق تر از عاشق میشد. -ببینمت، تو که مخالف نیستی؟ چون خیلی از عقدمون نگذشته! لبخند محوی زدم و با نگاه عاشقم فقط سر تکون دادم به نشونه ی منفی. نفس عمیقی کشید که از سر آسوده خاطر بودن، بود. -خوبه، پس اول باید به فکر لباس عروست باشی بعد از لباس مجلسی. -من لباس عروس نمیخوام. چین چین شد بین ابروهاش. -یعنی چی این حرف؟ شونه هام رو بالا انداختم و میشد امروز خیلی حرف نگفته رو گفت. -یعنی من جلسه عروسی نمیخوام. دست کشید پشت گردنش. -تا حد آبرومندانه ش رو میتونم برات بگیرم. چشمهام گرد شد، اشتباه برداشت کرده بود. -امیرعلی این چه حرفیه؟! من اصلا منظورم این نبود. نگاهش ته مایه دلخوری داشت. -پس این حرف یعنی چی؟ با انگشت اشاره م بین دو ابروش رو ماساژ دادم تا اخم هاش باز بشه و موفق شدم. -آها حالا شد؛ یعنی اینکه دوست دارم به جاش برم یه سفر معنوی و زیارتی. -اون وقت نمیشه این سفر رو بعدش رفت؟ -خب چرا، ولی من دوست دارم به جای جلسه ی عروسی که فقط چند ساعته و فقط چند عکس ازش یادگار میمونه و نمیفهمی چه طوری این ساعتها میره، برم یه سفر زیارتی و یه قلب عاشق هدیه بگیرم و برای اول زندگیمون کلی دعا جمع کنم؛ برای خوشبختی و کنار هم بودن. چشمهاش و لبهاش یه عاشقانه ی خاص به آدم القا میکرد. *** این خیابون به معنای واقعی کلمه بهشت بود، بین الحرمینی که آرزوش رو داشتم. سر که بچرخونی یه طرف حرم علمدار کربلا باشه و یه طرف حرم آقام امام حسین)ع.( سرم رو تکیه دادم به شونه ی امیرعلی که داشت برام زیارت عاشورا میخوند. نگاهم رو چرخوندم روی گنبد طالیی و پرچم سرخش و توی دلم گفتم »ممنونم آقا.« اشکهام ریخت، من امیرعلی رو مدیون 🌷 @majles_e_shohada 🌷
پارت پایانی همین آقا بودم و چه قدر خوشبخت که به جای جلسه عروسی شده بودم مهمون این بهشت و لباس عروسم شده بود چادر نمازم. با سجده رفتن امیرعلی، من هم به سجده رفتم روی سنگهای خنک بین الحرمین و با امیرعلی ذکر سجده ی شکر آخر زیارت عاشورا رو زمزمه کردم. سر که بلند کردم، امیرعلی اشکهاش رو پاک کرد از روی گونه ش و به صورتم لبخند زد. -قبول باشه. -ممنون هم چنین. -راستی مامان زنگ زد گفت هماهنگ کردن حسینیه رو برای شام و استقبال. لبخند رضایتمندانه ای زد. -دستشون درد نکنه. -ولی کاش جلسه ی عروسیمون رو هم میگرفتیم. خسته شده بودم از این حرف تکراری، کلی التماس کرده بودم تا راضی شده بودبه این سفر معنوی به جای جلسه گرفتن. -امیرعلی! سرش رو به سرم تکیه داد. -خب راست میگم، هر دختری آرزو داره لباس عروس بپوشه. لباس عروس بهونه ست، هر دختری دوست داره خوشبخت باشه و من مطمئنم با این سفر قبل از شروع زندگیمون کنار تو خوشبختترینم. با انگشتش به نوک بینیم ضربه زد. -فیلسوف کوچولو مطمئنی پشیمون نمیشی که چرا یه لباس پفی و تورتوری نپوشیدی؟ -بله مطمئنم. بچه بودم لباس عروس پوشیدم دیگه برام عقده نمیشه خیالت راحت، تازه عکس هم دارم باهاش فقط جای تو خالیه تو عکس. از ته دل خندید و من دستهام رو حلقه کردم دور بازوش و سرم رو تکیه دادم به شونه ش. -خوابت گرفت؟ نفس عمیقی کشیدم و این هوا عطر بهشت داشت. -نه. دارم فکر میکنم عطیه قراره چه ریختی خونه م رو بچینه، هر چند هر جور چیده باشه سر خونه ی خودش تلافی میکنم. -رسیدیم یکی دو روز استراحت کن بعد خودم کمکت میکنم هر جور خواستی خونه ت رو بچینی. غرق خوشی شدم از حرفش و طعم زندگی مشترک رو از حالا داشتم میچشیدم. -قول دادی ها، باز دو روز دیگه نیای خونه بگی خانوم نهار بده خسته م؛ خانوم شام بده خسته م و خانوم حال ندارم فوتبال داره. دستش رو گرفت جلوی دهنش، از خنده شونه هاش لرزید که گفتم: -هر چند که همچین هم وسایل سنگینی ندارم جابه جا کنم، مبل رو که حذف کردی؛ سرویس تخت خواب هم که نذاشتی بخرم. خنده ش رو جمع کرد. -آخه خونه ی نقلی ما مبل میخواد چیکار عزیزم؟ زمین خدا مگه چشه؟ بعدش هم این همه آدم روی زمین میخوابن ما هم مثل اونها، حالا تو روی زمین خوابت نمیبره؟ -تو کنارم باشی و بغلم کنی من روی سنگ هم میخوابم. زد زیر خنده و من از جمله ای که بی پروا گفته بودم گونه هام گل انداخت و خجالت زده گفتم: -ببخشید، نخند دیگه. با جمع کردن لبهاش توی دهنش سعی کرد نخنده. -چشم. هنوز هم به انگشتهام نگاه میکردم که آروم گفت: -میتونی ساده زندگی کنی؟ نفس گرفتم این هوای خوشبختی رو. -چرا که نه، اصل زندگی کردن یعنی سادگی. چشمهاش رو بست و نفس عمیقی کشید و بعد نگاه عاشقش رو به من دوخت و آروم گفت: خیلی دوستت دارم. این اولین بار بود که لابه لای مفهوم ها، این جمله گم نشده بود؛ با همه ی سادگی این جمله از زبون امیرعلی چه رقصی به پا کرد کوبش قلبم. بلند شد و دستم رو گرفت تا من هم بلند بشم. -بریم زیارت؟ رو به حرم حضرت ابوالفضل )ع( سلام دادیم و رو به حرم امام حسین قدمهامون رو دست تو دست هم برداشتیم و این سر آغاز یه خوشبختی بود، پر از عطر عاشقی کنار لمس نگاه خدا. زیر لب زمزمه کردم» از همه طعمه ای عشق فقط من عاشق یه طعم شدم، اون هم عشق با طعم سادگی« . خدایا شکرت. »پایان« امیدوارم راضی شده باشید دوستداران شهدا 🌷 @majles_e_shohada 🌷