💠شهید بیضائی خطاب به همسر بزرگوارشان :
🌷...مسئولیت سنگینی بر دوشمان گذاشته شده است و اگر نتوانیم از پسش برآییم، شرمنده و خجل باید به حضور خداوند و نبیاش و ولیّاش برسیم چرا که مقصریم.
کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
و بقول سید مرتضی آوینی این یعنی اینکه همه ما شب انتخابی خواهیم داشت که به صف عاشورائیان بپیوندیم و یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم.
🌷 @majles_e_s🌷
🌿💐🌿💐🌿💐🌿
#خاطرات_همسرشهدا
همسر شهید میثمی:
بعد از نماز صبح، زیارت حضرت زهرا علیهاالسلام خواند،😍
پرسیدم: مگر شهادت حضرت زهراست؟
گفت: نزدیکه! وقتی خواست برود، پسرم حسین (که کوچک بود) گریه کرد. 😭😢
بردش بیرون، چیزی برایش خرید و آرامش کرد، گریه ام گرفت،
گفتم: تا کی ما باید این وضع را داشته باشیم؟😞
گفت: تا حالا صبر کرده ای، باز هم صبر کن، درست می شه! 😕
حضرت زهرا علیهاالسلام را خیلی دوست داشت، روضه اش را هم دوست داشت، ❤️😭😔
روضه او را که می خواندند، به سومین زهرا علیهاالسلام که می رسید، دیگر نمی توانست ادامه دهد.😔😔
ترکش که خورد 😔و بردنش بیمارستان، زنده ماند تا روز شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام و در روز شهادت مادرش به شهادت رسید.(1)
🌷 @majles_e_shohada 🌷
🍃🌹🍃💐🍃🌹🍃💐
#شهدا_و_نمازاول_وقت
شهید ساجد اسکندری مینویسد:
وصیت بنده به تمامی مسلمانان این است که نماز را در اول وقت بخوانند، مسائل دینی را رعایت کنند،
نماز را سبک نشمارند و سعی کنند نماز را با جماعت،
در مساجد به پادارند و #نمازهای_جمعه را فراموش نفرمایند
و در سنگر نماز جمعه و جبهههای جنگ شرکت کنند.
🍃🌹🍃💐🍃🌹🍃💐🍃
🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از لبیک یا حسین
🍃کانال مجلس شهدا🍃
⚘پیام رسان " ایتا "⚘
http://eitaa.com/majles_e_shohada
🍃موضوع 🍃
گفتمان شهدا ، سیره اخلاقی و رفتاری شهدا و مطالب سیاسی در راستای آرمانهای انقلاب و در کنار اینها رمان های عاشقانه و مذهبی
🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند
از هر چه که دم زدیم آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹
منتظرتان هستیم ...
2.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مکاشفه عجیب آیت الله بهجت در حرم امام رضا سلام الله علیه
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
🍃دو قسمت از رمان #بدون_تو_هرگز امیدوارم که راضی باشید🌺 🌷 @majles_e_shohada 🌷
حالتش عوض شد ... سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره... دنبالش تا پای در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه ... چهره
اش خیلی توی هم بود ... یه لحظه توی طاق در ایستاد...
–اگر تلفنی باهاش حرف زدی ... بگو بابام گفت ... حلالم کن بچه سید ... خیلی بهت بد کردم...
دیگه رسما داشتم دیوونه می شدم ... شدم اسپند روی آتیش ... شب از شدت فشار عصبی خوابم نمی برد...
اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد ... خواب دیدم موجودات سیاه شبح مانند، ریخته بودن سر علی ... هر کدوم یه
تیکه از بدنش رو می کند و می برد...
از خواب که بلند شدم، صبح اول وقت ... سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون ... بابام هنوز خونه بود ...
مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد ... بچه ها رو گذاشتم اونجا ... حالم طبیعی نبود ... چرخیدم سمت پدرم...
–باید برم ... امانتی های سید ... همه شون بچه سید...
و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمت در ... مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید...
–چه کار می کنی هانیه؟ ... چت شده؟...
نفس برای حرف زدن نداشتم ... برای اولین بار توی کل عمرم... پدرم پشتم ایستاد ... اومد جلو و من رو از توی دست
مادرم کشید بیرون...
–برو...
و من رفتم..
.
#قسمت_سی_هفتم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: بیت المال
احدی حریف من نبود ... گفتم یا مرگ یا علی ... به هر قیمتی باید برم جلو ... دیگه عقلم کار نمی کرد ... با مجوز
بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا ... اما اجازه ندادن جلوتر برم...
دو هفته از رسیدنم می گذشت ... هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن...
🌷 @majles_e_shohada 🌷