eitaa logo
مجلس شهدا
918 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.6هزار ویدیو
72 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات👇 @abre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#خوشبختی_یعنی 🔴 باصفات و ویژگی‌های امام زمانت(عـج) آشناباشی پستهای،ناب مهدوی دربزرگترین کانال مهدویت ایتا 😊 لطفاجوین شوید ☺️وهمراه ماباشید 👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ❤🌹❤️
🌸کانال معرفت و زندگی اسلامی🌸 ✅کانال مهدوی و ترویج سبک زندگی اسلامی 🔸طنز اسلامی 🔸عاشقانه پاک 🔸مهدوی 🔸زناشویی جهت عضویت کلیک کنید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3575775232C10bba9341e 👆👆👆👆
✅ کلیییییپ علائم ظهورررررر‼️ ♨️کلیپهایی از روایات #آخرالزمان و نشانه های آن ✅نشـ🔥ـانه های تحقق یافته #ظهور ؛ باعکس وکلیپ دراینجادنبال کنید⬇️ http://eitaa.com/joinchat/2402025472C5a6a2a3660 👆👆👆
🔔نهج البلاغہ، چشم را بینا، گوش را شنوا، قلب را روشن و عقل را بیدار می سازد❗ 👌با مطالعه روزی ده دقیقه #نهج_البلاغه،اجازه دهیم روحمان رود باشد نه مرداب🎗🎗 #من_نهج_البلاغه_می_خوانم نهضت جهانی نهج البلاغه خوانے http://eitaa.com/joinchat/3153199115C27b8baac89
هدایت شده از M.Nikpoor
😔💔 خیلی دوست داشتم اربعین کربلا باشم، اما پدرم موافق نبود😞اما باز هر بار که حرف از رفتن می‌شد باز پدرم راضی نمی‌شد☹️ چند روز بیشتر به اربعین نمانده بود💔. دلم شکست و با همان حال به دانشگاه رفتم🚶🏻 در گوشه‌ای باخودم خلوت کردم..... ♻️خواندن ادامه مطلب در کانال باذکر وارد شوید💚 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 http://eitaa.com/joinchat/3835625474C3f8ed38c35
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦دکتر #حسن_عباسی به اتهام #توهین به #روحانی به 7 ماه #حبس محکوم شد. توطئه #کثیف دولت #لیبرال رخنه ی مو #فرفری ها 👇👇👇 http://eitaa.com/majles_e_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸۲۲ مهر ۹۷| روحانی در جمع دانشجویان: از حضور دانشجویان در انتخابات متشکرم؛ دولت مال شماست! 🔹✅دانشجویان حامی دولت: "صدامونو بریدن، با رای‌مون پز میدن!" 🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... دوقسمت از #رمان_ستاره_سهیل امیدوا
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 آن شب نتوانستم بخوابم. گاهی در جایم غلت می زدم و صدای ماریا را هم در می آوردم. نگاهی به صورت ماریا کردم که همچون فرشته ای زیبا خوابیده بود. چقدر این دختر مهربان را دوست داشتم. آن شب به یاد خانواده ام و به یاد سهیلا و لادن چشمهایم را روی هم گذاشتم. صبح با صدای ماریا از خواب بیدار شدم. تا چشمانم را باز کردم صورت مهربان و شیرینش را دیدم که داشت به من لبخند می زد. ـ سلام صبح بخیر. ـ سلام عزیزم صبح تو هم بخیر. ماریا اخمی کرد و گفت: دیشب نگذاشتی بخوابم منم امروز زود بیدارت کردم. و مرا از رختخواب بیرون کشید. صبحانه را همراه با هم خوردیم. بعد از صبحانه به طرف دانشگاه حرکت کردیم. بعد از انجام کارهای ثبت نام همراه با ماریا به یک رستوران زیبا رفتیم و پس از صرف ناهار به خانه برگشتیم. وقتی نزدیک خانه رسیدیم ماریا گفت: مهدیس من میرم خونه مادر تنهاست فردا دوباره بر می گردم. ـ بابت همه چیز ممنون به مادرت سلام برسون. بعد از رفتن او من هم با انداختن کلید وارد خانه شدم. لباس هایم را در آوردم، برای خودم قهوه ای درست کردم و روی صندلی نشستم. در گذشته ها سیر می کردم. یادش بخیر وقتی این خانه را خریدم. با چه ذوق و شوقی همراه ماریا داخلش را درست کردیم. به یاد اتاقم در ایران افتادم که فقط پنج ماه در آن اقامت داشتم. کاش می دانستم الان سهیل چه کار می کند؟ کاش از سهیلا و لادن خبر داشتم. به یاد سفر شمال افتادم. چقدر با لادن خوش گذراندیم. سرم را به مبل تکیه دادم آنقدر خسته بودم که خوابم برد. یک هفته از شروع ترم جدید گذشته بود. دیگر به دوری سهیل و خانواده ام عادت کرده بودم. تعطیلات کریسمس را به همراه ماریا و خانواده اش به آلمان رفتیم. کشور آلمان مخصوصا شهر کلن به قدری زیبا بود که با ماریا تا ساعت ها کنار دریاچه می نشستیم و به آن نگاه می کردیم. در آن یک هفته ای که در آلمان بودیم ماریا اکثر اوقات ساکت و غمگین گوشه ای می نشست و آرام اشک... 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 می ریخت. می دانستم که دوباره یاد مادرش افتاده و به او فکر می کند. بعد از بازگشت از سفر و شروع کلاس ها من و ماریا هم با جدیت شروع به درس خواندن کردیم. عصر یک روز زمستانی در حالی که مشغول درس خواندن بودم زنگ در بلند شد. تا در را باز کردم ماریا به داخل پرت شد. اخمی کردم و گفتم: چه خبره در رو از جا کندی چی شده؟ ماریا در حالی که نفس نفس می زد گفت: یک خبر خوب... پدرم توی یک شرکت ساختمانی... برای ما کار پیدا کرده... با خوشحالی گفتم: وای راست می گی چه عالی ظهر فردا همراه با ماریا و پدرش به شرکت رفتیم. ساختمان کوچکی بود ولی تمیز و زیبا بود. ناخودآگاه یاد شرکت عمو پرویز افتادم. ماریا متوجه من شد و آرام پرسید: چیزی شده از اینجا خوشت نیومد؟ با لبخند گفتم: چرا عزیزم. بعد رو به پدر ماریا کردم و گفتم: حالا ما باید از کی شروع به کار کنیم؟ دوست پدر ماریا زودتر از آقای جولی جواب داد: از سه شنبه... در حالی که از شرکت بر می گشتیم ماریا پرسید: مهدیس چرا وقتی شرکتو دیدی ناراحت شدی؟ ـ یاد شرکتی که در ایران کار می کردم افتادم. ظهر روز سه شنبه بعد از خوردن ناهار آماده شدیم. من کت و دامن نباتی رنگی را که به تازگی خریده بودم به تن کردم و همراه با ماریا به سوی شرکت راه افتادیم. برای اولین کار طراحی نقشه ی داخلی یک آپارتمان را به عهده گرفتیم. دیگر کم کم در شرکت جا افتاده بودیم. از صبح تا ساعت دوازده در دانشگاه بودیم و از ظهر به بعد را در شرکت به سر می بردیم. من و ماریا با کمک هم تلاش می کردیم تا کارهایمان خوب و عالی از آب در بیاید. ماریا شادتر و با نشاط تر از گذشته شده بود و اغلب شب ها هم پیش من می ماند. گاهی وقت ها هم به مادرم زنگ می زدم و حال بقیه را جویا می شدم. طفلک مادرم هر وقت زنگ می زدم گریه می کرد و از دلتنگیش برای من صحبت می کرد. بعد از پشت سر گذاشتن امتحانات از شرکت به مدت چهار روز مرخصی گرفتیم تا خستگی امتحانات را از تن به در کنیم. بهار و عید خیلی زود از راه رسیدند. لحظه ی تحویل سال نو بود. سفره ی هفت سین زیبایی چیده بودم که وقتی به آن نگاه می کردم یاد خانواده ام می افتادم. ماریا هم در کنارم نشسته بود. ماریا از عید نوروز خیلی خوشش می آمد. او هم مانند من کنار سفره ی هفت سین می نشست و دعا می کرد. وقتی گوشی را برداشتم تا شماره ی خانه را بگیرم دستانم می لرزید. مادرم گوشی را برداشت. در حالی که گریه می کردم گفتم: الو سلام مامان خوبی عیدتون مبارک. مادرم فریادی از شادی کشید و گفت: سلام فدات شم عید تو هم مبارک عزیزم. ـ بابا چطوره، حالش خوبه؟ مادرم گفت: پدرت هم خوبه سلام می رسونه ـ چه خبر از خاله فاطمه، عمو پرویز اینا، مهناز، مهال همه خوب اند؟ مادرم گفت: آره عزیزم همه خوب اند همه سلام می رسونند مخصوصاً مهلا ـ قربونش برم از طرف من ببوسینش. 🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... دوقسمت از #رمان_ستاره_سهیل امیدوارم که راضی باشید🌺
موقع اعزام رفقاش پشت سرش آب میپاچیدن و هی میگفتن بیا برگرد سعید بابا تو ڪه شهید نمیشی.....😏 آی رفقا دیدید چطور رفت و شهید شد دیدید خریدارش زهرا(س)بود...اونایی که جاموندن ما بودیم شهدا رفتنو بلد بودند😞 #شهیدسعیدبیاضےزاده #سالروزشهادت #یادش_باصلوات 🌷 @majles_e_shohada 🌷
✍ یک خط وصیت : شهیــد ... عزاداری نمی‌خواهد پیــــرو می‌خواهـد #شهید_مصطفی_کاظم_زاده #سالروزشهادت #یادش_باصلوات 🌷 @majles_e_shohada 🌷
ای #شهید هوای دلم ابری است... موج دلم را روی امواج عاشقی تنظیم کن باشد خدای مهربان خریدارم شود... 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🍃🌹✨🍃🌹✨🍃🌹✨🍃 شهید نسیانی🌹 مسئولیت خون لحظه ای مرا آرام نمیگذارد آنانکه پیمان دوستی با خدا بسته اند هرگز بی وفایی به پیمانشان نمیکنند☺️💐 🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش جنجالی نادر طالب زاده درخصوص حکم بازداشت عباسی: چطور یه دفتری می‌تونه یه نفر رو بازداشت کنه وقتی 3 بار حسن عباسی تبرئه می‌شود ولی دست‌های پشت پرده می‌خواهند صدای او را خفه کنند @majles_e_shohada
هدایت شده از مجلس شهدا
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🍃موضوع 🍃 گفتمان شهدا ، سیره اخلاقی و رفتاری شهدا و مطالب سیاسی در راستای آرمانهای انقلاب و در کنار اینها رمان های عاشقانه و مذهبی 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 منتظرتان هستیم ...
مجلس شهدا
❤️ خیلے حال میده یہ بچہ خوشگل خدا بهت بده ... خیلے حال میده تو ڪودڪے همہ جا از ادبـش و تو بزرگے از اخلاق و صفا و صمیمیتش حرف بزنند خیلے حال میده بہ سنین جوانے ڪہ رسید وقتے نگاش ڪنے دلت بره خوشگل ، خوشتیپ ، آقا ، باصفا ، با معرفت و ... ولے از همہ اینا باحال تر مےدونے چیہ ؟؟؟ 🌹 اینہ ڪہ وقتے بعد از روزها .... چشم انتظارے بدن ارباًارباے پسر خوشتیپتُ بیارن ، بگیریش سمت آسمون و آروم بگے : اللهُّم تَقبَّل منّا هذا القَلیل ... 🌷 @majles_e_shohada 🌷
تصویر چپ: استانداری که درمراسم درختکاری حتی ترسید کفش هایش خاکی شود! تصویر راست: شهید مهدی باکری شهردار وقت ارومیه که سر تا پایش خاک است! روحش شاد و یادش گرامی 🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 دعای توسل در مسجد جمکران در شب چهارشنبه ۲۳مهرماه۹۷🌺 🌿 اللهم عجل لولیک الفرج🌿 🌷 @majles_e_shohada 🌷
صدا ۰۰۲_sd--۲.m4a
22.28M
🌺 دعای توسل در مسجد جمکران در شب چهارشنبه ۲۳مهرماه۹۷🌺 🌿 اللهم عجل لولیک الفرج🌿 🌷 @majles_e_shohada 🌷
اربعیـن پایِ پیـاده ... بہ حـرم مےآییـم مـےشود پخش در عالـم خبـرِ نوڪرهـــا ... #شهید_جواد_محمـدے #هر_زائر_اربعین_نایب_یڪ_شهید 🌷 @majles_e_shohada 🌷
✉️ خوشبخت‌ترین آدم‌های روی زمین 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🍀نحوه عذاب شمر ملعون از زبان علامه امینی🍀 مرحوم علامه امینی صاحب کتاب الغدیر می گوید: مدتها فکر می‌کردم که خداوند چگونه شمر ملعون را عذاب می‌کند؟ و جزای آن تشنه لبی و جگر سوختگی حضرت سیدالشهدا(ع) را چگونه به او می‌دهد؟ تا این که شبی در عالم رویا دیدم که امیرالمؤمنین(ع) در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشسته و من هم خدمت آن جناب ایستاده‌ام، در کنار ایشان دو کوزه بود، فرمود: این کوزه‌ها را بردار و برو از آنجا آب بیاور و اشاره به محلی فرمود که بسیار باصفا و با طراوت بود، استخری پرآب و درختانی بسیار شاداب در اطراف آن بود که صفا و شادابی محیط و گیاهان قابل بیان و وصف نیست. کوزه‌ها را برداشته و رو به آن محل نهادم آنها را پرآب نموده حرکت کردم تا به خدمت امیرالمومنین(ع) باز گردم. ناگهان دیدم هوا رو به گرمی نهاده و هر لحظه گرمی هوا و سوزندگی صحرا بیشتر می‌شد، دیدم از دور کسی به طرف من می‌آید و هرچه او به من نزدیکتر می‌شد هوا گرمتر می شد گویی همه این حرارت از آتش اوست، در خواب به من الهام شد که او شمر، قاتل حضرت سیدالشهدا(ع) است، وقتی به من رسید دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست، آن ملعون هم از شدت تشنگی به هلاکت نزدیک شده بود، رو به من نمود که از من آب بگیرد، من مانع شدم و گفتم: اگر هلاک هم شوم نمی گذارم از این آب قطره‌ای بنوشد. حمله شدیدی به من کرد و من ممانعت می نمودم، دیدم اکنون کوزه‌ها را از دست من می‌گیرد لذا آنها را به هم کوبیدم، کوزه‌ها شکسته و آب آنها به زمین ریخت چنان آب کوزه‌ها بخار شد که گویی قطره آبی در آنها نبوده است، او که از من ناامید شد رو به استخر نهاد، من بی‌اندازه ناراحت و مضطرب شدم که مبادا آن ملعون از آب استخر بیاشامد و سیراب گردد، به مجرد رسیدن او به استخر، آب استخر خشک شد چنان که گویی سالها است یک قطره آب در آن نبوده است. درختان هم خشک شده بودند او از استخر مأیوس شد و از همان راه که آمده بود بازگشت، هرچه دورتر می‌شد، هوا رو به صافی و شادابی و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند، به حضور امیرالمؤمنین(ع) شرفیاب شدم، فرمودند: خداوند متعال این چنین آن ملعون را جزا و عقاب می‌دهد، اگر یک قطره آب آن استخر را می‌نوشید از هر زهری تلخ تر و هرعذابی برای او دردناک تر بود. بعد از این فرمایش از خواب بیدار شدم. 📚البدایه النهایه، ج ۸ ص ۲۹۷ 📚یادنامه علامه امینی ص 13 و 14 📚سرنوشت قاتلان شهدای کربلا، عباسعلی کامرانیان 🌷 @majles_e_shohada 🌷
📆 ۸۰۰۰ روز تا نابودی اسرائیل 🔸 روزشمار نصب شده مقابل پادگان ارتش در خیابان نیروی زمینی تهران 🌷 @majles_e_shohada 🌷
🌸🍃 از فرزام بودن تا #علے شدن ☝️ شهیدی که از انتخاب اسمش ناراحت بود. #شهید_علی_پورحبیب #یادش_باصلوات 🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبری رو بزنی...!😡 👈ایران سقوط کرده...! پیشاپیش از تعابیری که در این فیلم استفاده میشه عذرخواهی میکنیم، اما دیدن این فیلم برای همه لازمه!! 🌷 @majles_e_shohada 🌷