eitaa logo
مجلس شهدا
918 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.6هزار ویدیو
72 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات👇 @abre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 ❤️ 💠  ... یه لحظه از ورودش واقعاً خوشحال شدم ... سرم داشت از دست صدای بلند بچه ها منفجر می شد ... شایگان نگاهی به کتابای روی میز انداخت ... برگشت سمت من ... شایگان - شما تشریف بیارید اتاق من ... و از اتاق خارج شد ... دفتر ثبت رو بستم و وسایل روی میز رو مرتب کردم و سریع رفتم سمت اتاقش ... پشت میز نشسته بود ... با دیدنم سری تکون داد و با اشاره ی دستش منو دعوت کرد به نشستن .... روی اولین صندلی نشستم ... چند ثانیه نگاهم کرد ... بعد گفت .. شایگان - خانوم به کیش .... اصل اول برای یه کتابدار نگهداری صحیح از کتاباست ... همیشه از یه کتابدار توقع داریم قبل از هر چیز حواسش به کتابا باشه ... منظورش رو نمی فهمیدم ... فکرم رو آوردم رو زبونم .. من - اشتباهی از من سر زده دکتر ؟ ... شایگان - اشتباه ؟... ابرویی بالا انداخت ... شایگان - نمی دونم شما اسمش رو چی می ذارین ... ولی باید گوشزد کنم وقتی مراجعه کننده کتابی رو از داخل قفسه خارج می کنه باید بعد از استفاده دوباره اونو به جای اصلیش برگردونه .... به خصوص دانشجوهای رشته ی کتابداری که با نحوه ی قرار دادن کتاب تو قفسه ها بر اساس شماره ی لیبل آشنایی دارن ... اصلاً منظورشو نمی فهمیدم ... نمی فهمیدم حرفاش چه ربطی به من داره .... سعی می کردم تو ذهنم بین حرفاش و خودم ارتباطی پیدا کنم ... اینکه چه کار اشتباهی انجام دادم که باعث شده به من تذکر بده ... با شنیدن صداش نگاهم رو دوختم به چشمای طوسیش .. شایگان - خانوم به کیش .. وضع اتاق مرجع به شدت اسفباره ... نا مرتبه ... کتاب ها روی میز مرجع مونده .... دانشجو های رشته ی کتابداری باید یاد بگیرن که در مقابل کتاب مسئولن ... مسئولن که بعد از استفاده از کتاب ... اون رو بذارن سر جاش ... این جزئی از کارشونه ... فرقی نمی کنه شما تو بخش مرجع باشین یا همکارای دیگه ..الان شما مسئول بخش هستین ... پس به شما گوشزد می کنم ... دانشجو های ما چیزی یاد نمی گیرن اگر با قاطعیت باهاشون برخورد نشه ... چون تازه اینجا شروع به کار کردین این دفعه گذشت می کنم .. ولی دفعه ی بعد .. توبیخ می شین ...... اصلاً دلم نمی خواست فکر کنه که یه کتابدار دست و پا چلفتی هستم که به لطف بی مسئولیتی دانشجو ها همچین تفکری رو پیدا کرد ... سری تکون دادم و با اجازه ای گفتم .... و از اتاقش خارج شدم ... رفتم که به قول شایگان برخورد قاطع داشته باشم با دانشجوهای بی نظم .... وارد بخش مرجع شدم .... دیدم به جای اینکه حواسشون به کتابا و کارشون باشه دارن با هم می گن و می خندن ... تموم جذبم رو جمع کردم تو صدام ... و خیلی محکم گفتم ... من - یک ربع بهتون وقت می دم اتاق رو مثل ساعتی که وارد شدین و همه چیز سر جاش بود تمیز و مرتب کنین ... با این حرفم همه ساکت شدن و زل زدن به من ... یه لحظه ترسیدم از اینکه نکنه جذبه ی کافی نداشتم ... و به جای اینکه به حرفم گوش کنن .. سر به سرم بذارن و مسخرم کنن ... اونوقت دیگه شایگان به دست و پا چلفتی بودنم ایمان می آورد ... ولی خوشبختانه اینطوری نشد و بچه ها بلند شدن و شروع کردن به مرتب کردن کتابا .... لبخندی روی لبام نشست ... حس رضایت از برخودم ... انگار به حد کافی جذبه داشتم ... در همون حال نگام افتاد به شایگان .... که کمی دورتر از چهارچوب درب ورودی اتاق مرجع ایستاده بود و نگاهمون می کرد .... با حرکت سرش قاطعیتم رو تأیید کرد و رفت ... و من نگاهم موند به برق حلقه ی توی دستش ... همیشه از مردایی که بعد از ازدواج حلقه دست می کردن خوشم میومد ... انگار با اون حلقه می خواستن به جنس مؤنث بگن .. ( ورود به حیطه ی من ممنوع ... من قلبم و احساسم در گرو شخص دیگست ) ... همیشه نظرم این بود مردایی که حلقه دست نمی کنن یه جورایی به دیگران اجازه می دن که سعی کنن به خلوتشون نفوذ کنن ... حتی اگر واقعاً به همسرانشون وفادار باشن .. بازم دست نکردن حلقه می تونه یه جور چراغ سبز نشون دادن باشه ... و شایگان جزو گروه اول بود .... همون مردایی که من براشون احترام خاصی قائل بودم......... ... نویسنده این متن👆:   @majles_e_shohada 🍂 🍂🍂 🍂🍂🍂 🍂🍂🍂🍂
مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... دوقسمت از #رمان_ستاره_سهیل امیدوا
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 خانم جولی با خوشحالی گفت: سلام عزیزم حالت چطوره خانواده خوب اند؟ ـ مرسی ممنون همه خوب اند شما چکار می کنید ماریا خوبه؟! خانم جولی آهی کشید و گفت: منم خوبم راستش ماریا چندان حالش خوب نیست از وقتی که تو رفتی ایران خیلی افسرده شده توی اتاقش می شینه و گریه می کنه خیلی غمگین شده... گفتم: می تونم باهاش صحبت کنم؟ خانم جولی با خوشحالی گفت: البته الان صداش می کنم حتما از شنیدن صدات خوشحال میشه من خداحافظی می کنم. چند لحظه بعد ماریا گوشی را گرفت و با گریه گفت: سلام عزیزم، دلم خیلی برات تنگ شده بود بدون تو نمی دونم چیکار کنم! تو چطوری؟ به انگلیسی جواب دادم: ممنون خوبم زنگ زدم شماره تلفن منزلمونو بدم دل منم برات تنگ شده خواهش می کنم گریه نکن ماریا جان ماریا فین فینی کرد و گفت: نمی دونی چقدر از شنیدن صدات خوشحالم تو چیکار می کنی شاهزاده رو پیدا کردی؟! آهی کشیدم و گفتم: نه پیداش نکردم از خونه قبلیشون رفتند نمی دونم چیکار کنم! ماریا با مهربانی گفت: نگران نباش بالاخره پیداش می کنی. ـ تو چیکار می کنی؟ ـ از وقتی تو رفتی حسابی تنها شدم حوصله ی هیچکس رو ندارم!!! با آرامش گفتم: غصه نخور عزیزم دوست نداری کار کنی؟ ماریا گفت: نه حوصلشو ندارم بعد مادر تنها می مونه نمی خوام تنهاش بذارم. 🌷 @majles_e_shohada 🌷