eitaa logo
مجلس شهدا
888 دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
9.5هزار ویدیو
81 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات @ghatre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 سهیلا در حالی که به مهلا نگاه می کرد گفت: چقدر شبیه توِ مهناز... سهیلا دستانش را باز کرد و رو به مهلا گفت: خانم خوشگله میای بغل من... مهلا سرش را در آغوش من پنهان کرد. مهناز خندید و گفت: خجالت می کشه... خاله فاطمه را بوسیدم و به پذیرایی راهنماییشان کردم. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که لادن اینا هم رسیدند. لادن شاد و پر انرژی سلام کرد و گفت: سلام بر ملکه ی زیبایی ما آمدیم حالتان که خوب است؟ خندیدم و گفتم: سلام آتیش پاره دیر کردی؟ لادن آرام بر دستم زد و گفت: بی کلاس من دارم باهات رسمی صحبت می کنم یه خورده احساس به خرج بده. با سر و صدای ما سهیلا هم به سمتمان آمد و رو به لادن گفت: چیه از راه نرسیده پیله کردی به این بیچاره... لادن گفت: به به عجوزه جان حال شما چطوره خانم کم پیدایین؟! سهیلا خندید و گفت: زهرمار بی ادب. و بعد با هم خندیدیم. به خانم و آقای حسن پور و پارسا هم سلام کردم. من و لادن و سهیلا کنار هم نشستیم. لادن رو به من و سهیلا گفت: خوب بچه ها چه خبر؟ سهیلا گفت: خبر خاصی نیست تو چیکار می کنی؟ لادن ناله کنان گفت: آخ... نگو خواهر که دلم خونه! پرسیدم: چرا؟ لادن اخمهایش را درهم کرد و گفت: دو روزه یکی از بچه های کلاس به من پیله کرده و ... سهیلا با خنده وسط حرف لادن پرید و گفت: ترشیده کی تو رو می گیره... لادن عصبی گفت: می ذاری حرفمو بزنم یا نه؟ سهیلا در حالی که می خندید گفت: بگو... لادن با آب و تاب شروع کرد: دیروز وقتی کلاسمون تموم شد می خواستم از کلاس خارج بشم که یکی از همکلاسیهام گفت خانم حسن پور می تونم چند لحظه وقتتونو بگیرم منم فکر کردم جزوه می خواد گفتم بله بفرمایید خیلی رک و پوست کنده گفت من می تونم برای امر خیر با پدر و مادرم خدمت برسم از شدت عصبانیت دندونامو به هم فشار دادم و گفتم خیر من قصد ازدواج ندارم چشماش شد اندازه ی یه کاسه منم سریع رفتم آره خلاصه دو روزه سرم با این شازده گرمِ... سهیلا گفت: اسمش چیه؟ چند سالشه؟ خوشگل هست یا نه؟! ـ هو چه خبرته مگه بیست سوالیه یکی یکی. اسمش فرازه ولی بچه ها فرزانه صداش می کنن بیست و نه سالشه، خوشگلم نیست یعنی به پای من نمی رسه! با تعجب پرسیدم: چرا فرزانه صداش می کنن؟ لادن خندید و گفت: از بس لوس و اوا خواهرِ نمی دونی چقدر ناز داره لادن می گفت و ما می خندیدیم. بعد از شام ظرف ها را جمع کردیم و به آشپزخانه بردیم. مادرم چای آورد و کنار خاله فاطمه نشست. آقای حسن پور رو به ما کرد و گفت: من یه پیشنهاد دارم. موافقین آخر این هفته چند روزی رو بریم شمال ویلای من؟ لادن با شادمانی دست زد و گفت: زنده باد بابا خیلی عالیه. آقای حسن پور رو به عمو رضا کرد و گفت: رضا جان موافقی؟ 🌷 @majles_e_shohada 🌷