eitaa logo
مجلس شهدا
918 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.6هزار ویدیو
72 فایل
🍃کانال مجلس شهدا🍃 ⚘پیام رسان " ایتا "⚘ http://eitaa.com/majles_e_shohada 🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند ما مدعــیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹 ارتباط باخادمِ شهدا ،تبادل ,پیشنهادات👇 @abre_barran
مشاهده در ایتا
دانلود
مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... دوقسمت از #رمان_ستاره_سهیل امیدوا
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 لبخندی زدم و گفتم: باشه چشم. وقتی آماده شدم همراه با لادن به پایین رفتیم. رو به روی مادرم و شیرین جون و خاله فاطمه ایستادیم. لادن رو به مادرش گفت: مامان من و مهدیس میریم کنار ساحل. شیرین جون گفت: باشه عزیزم ولی برای ناهار زود بر گردین. دریا آرام و کف آلود بود. صدای موج دریا آرامشی جان بخش به من می داد. از بچگی دریا را دوست داشتم. لادن گفت: به چی فکر می کنی؟ آرام گفتم: به دریا یادمه وقتی بچه بودم به سهیل می گفتم کاش چشمای تو آبی بود مثل دریا، آبی رنگ قشنگیه نه؟ و اون هم با لجبازی می گفت ولی من سبز و دوست دارم مثل جنگل... لادن گفت: دیگه سعی کن بهش فکر نکنی باشه؟ لبخند تلخی زدم و گفتم: باشه. ساعت دو و نیم بود که به خانه رسیدیم. سهیلا با دیدن ما گفت: بی معرفت ها حالا دیگه منو قال می ذارید می رید گردش. بعد رو به من کرد و گفت: مهدیس تو هم از لادن یاد گرفتی؟ لادن گفت: به کوری چشم بعضی ها. سهیلا گفت: خودت کور شی بی ادب مهدیس از این کارها بلد نیست هر چی هست زیر سر توِ مارمولکه... لادن که از حرص دادن سهیلا لذت می برد موهای سهیلا را گرفت و گفت: بگو غلط کردم تا ولت کنم. سهیلا جیغ کشید و گفت: ول کن لادن موهامو کندی نمی گم تا حرص تو در بیاد.. لادن بیشتر موهای سهیلا را کشید و گفت: می گی یا نه؟ سهیلا جیغ بلندی کشید و گفت: لادن دیوونه ول کن دردم میاد خائن، بی رحم، ظالم، وحشی... لادن گفت: بازم بگو عزیزم تا تک تک گیساتو بکنم. خندیدم و گفتم: لادن ولش کن موهاشو کندی. لادن گفت: فقط به خاطر تو. بعد موهای سهیلا را ول کرد. سهیلا که حسابی عصبانی شده بود دمپایی اش را در آورد و به دنبال لادن دوید. در حالی که می خندیدم به آشپز خانه رفتم و رو به شیرین جون گفتم: شیرین جون در اتاق پارسا بازه؟ آخه بعضی از چمدون ها اونجاست می خوام لباس بردارم شیرین جون گفت: آره عزیزم. به طبقه ی بالا رفتم. در اتاق پارسا را باز کردم تا چراغ را روشن کردم سهیل را دیدم که به پشت پنجره نگاه می کرد. به طرفم برگشت ولی چیزی نگفت. من من کنان گفتم: می خواستم لباس بردارم الان می رم. درحالی که هول شده بودم سریع چمدان را باز کردم و لباس هایم را بر داشتم. سهیل آرام صدایم زد: مهدیس... نمی دانستم چه بگویم. بدون گفتن هیچ حرفی از اتاق خارج شدم و به اتاق لادن رفتم. خدایا من چقدر باید عذاب می کشیدم. پس چرا من نمی مردم. لادن نفس نفس زنان وارد اتاق شد و گفت: وای این سهیلا ورپریده چه دست سنگینی داره نزدیک بود جوون مرگ بشم ها . لادن که تازه متوجه من شده بود گفت: چیزی شده مهدیس باز سهیلو دیدی؟ سرم را به نشانه ی تصدیق تکان دادم لادن پرسید: چیزی بهت گفت؟ زیر لب گفتم: نه. 🌷 @majles_e_shohada 🌷