درگوشی های عاشقانه😉
تکست های مذهبی و عاشقانه😍
پروفایل های دخترونه👩
پروفایل های پسرونه👱
پروفایل های عاشقانه💑
@asheghaneemazhabi
http://eitaa.com/joinchat/1377632268Cc19bd91091
هدایت شده از Fa
لطفا با قلبی شکسته💔 وارد شوید 👇
اینجا👇 تعمیرگاه دل های خسته است
زمین خورده ای ؟😥😪
قدم بگذار به وادی شهدا🕊❣
شهدا دست گیرت می شوند
اینجا 👇یک جایی دنج برای هوایی
شدن دلهای خسته...
باما همراه باشید☺️
#در_کانال_سرداران_شهید_باکری
#لینک_کانال⏬⏬⏬
http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54a
1_21054435.mp3
7.05M
#مناجات....
چقدر آدم عالی نَسَب شهید شدند...
#التماس_دعا😔
هدیه به روح شهداء و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات
🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌷
#لبیک_یازینب ...
🌷 @majles_e_shohada 🌷
1_20889454.mp3
6.02M
پرو بالم علیه...
🎶 سید رضا نریمانی🎉🎉
عالیه....
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
دو قسمت دیگر از رمان #به_همین_سادگی امیدوارم راضی باشید🌺
پارت پایانی
#به_همین_سادگی
-میدونم.
سکوت کرد و سکوت کردم، تو دلم گفتم خدارو شکر که شد. دستش دور شونه هام حلقه شد و من
همونطور نشسته، مهمون آغوش گرمش شدم و پیشونیم بوسیده شد.
-خب حالا بیا بهت یه خبر خوب بدم، دو شب دیگه عمو اینها میان اینجا برای خواستگاری.
باز هم امیرعلی تونسته بود لحظه هام رو ثانیه به ثانیه عوض کنه.
-چه عالی. پس به زودی عروسی داریم، باید برم دنبال لباس.
با خنده و انگشت اشاره ش ضربهای به پیشونیم زد.
-خانوم من بذار همه چی حتمی بشه، من نمیدونم شما خانومها چرا بحث عروسی میشه سریع فکر لباس
میافتید.
خنده ی ذوق زدهم رو جمع کردم.
-مسخره نکن، اصلا خودت باید باهام بیای خرید.
لبهاش رو با زبونش تر کرد.
-به روی چشم، فقط اینکه...
پرسشی به صورتش نگاه کردم که ادامه بده.
-میخوام با بزرگترها صحبت کنم اگه بشه بریم سر خونه و زندگی خودمون، دلم هر روز دیدنت رو
میخواد.
همه ی حرفهای امیرعلی غیر مستقیم فقط یه مفهوم ساده داشت، دوستت دارم.
باز نگاهم افتاد به دیدن فرش اتاقش و اون با بوسیدن پلکهای نیمه بازم نگاهم رو مجبور به دیدن
صورتش کرد و من نمیدونستم امروز با این بـ ـوسه های بی قرارش چه کنم! بی مقدمه بودن و امروز پر از
حرارت و من قلبم عاشق تر از عاشق میشد.
-ببینمت، تو که مخالف نیستی؟ چون خیلی از عقدمون نگذشته!
لبخند محوی زدم و با نگاه عاشقم فقط سر تکون دادم به نشونه ی منفی.
نفس عمیقی کشید که از سر آسوده خاطر بودن، بود.
-خوبه، پس اول باید به فکر لباس عروست باشی بعد از لباس مجلسی.
-من لباس عروس نمیخوام.
چین چین شد بین ابروهاش.
-یعنی چی این حرف؟
شونه هام رو بالا انداختم و میشد امروز خیلی حرف نگفته رو گفت.
-یعنی من جلسه عروسی نمیخوام.
دست کشید پشت گردنش.
-تا حد آبرومندانه ش رو میتونم برات بگیرم.
چشمهام گرد شد، اشتباه برداشت کرده بود.
-امیرعلی این چه حرفیه؟! من اصلا منظورم این نبود.
نگاهش ته مایه دلخوری داشت.
-پس این حرف یعنی چی؟
با انگشت اشاره م بین دو ابروش رو ماساژ دادم تا اخم هاش باز بشه و موفق شدم.
-آها حالا شد؛ یعنی اینکه دوست دارم به جاش برم یه سفر معنوی و زیارتی.
-اون وقت نمیشه این سفر رو بعدش رفت؟
-خب چرا، ولی من دوست دارم به جای جلسه ی عروسی که فقط چند ساعته و فقط چند عکس ازش
یادگار میمونه و نمیفهمی چه طوری این ساعتها میره، برم یه سفر زیارتی و یه قلب عاشق هدیه بگیرم
و برای اول زندگیمون کلی دعا جمع کنم؛ برای خوشبختی و کنار هم بودن.
چشمهاش و لبهاش یه عاشقانه ی خاص به آدم القا میکرد.
***
این خیابون به معنای واقعی کلمه بهشت بود، بین الحرمینی که آرزوش رو داشتم.
سر که بچرخونی یه طرف حرم علمدار کربلا باشه و یه طرف حرم آقام امام حسین)ع.(
سرم رو تکیه دادم به شونه ی امیرعلی که داشت برام زیارت عاشورا میخوند. نگاهم رو چرخوندم روی
گنبد طالیی و پرچم سرخش و توی دلم گفتم »ممنونم آقا.« اشکهام ریخت، من امیرعلی رو مدیون
🌷 @majles_e_shohada 🌷