#شهادت فقط در خون
غلطیدن نیست!
شهادت هنگامی رخ می دهد
که دلت از زخمِ
کنایه و تکه پراکنی دیگران بگیرد.
و خون همان
اشکی ســــت
که از آه دلت جاری می شود...
و آن هنگام که مردان به دنبال
راهی برای شهادت هستند
تو اینجا هرروز شهید میشوی
#شهید_حجاب ...!
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم لورفته از دوربین مداربسته اتاق بازرگانی با حضور وزیر صنعت👆👆
خود كرده را تدبير نيست ، بيچاره اين ملت ، بيچاره اين مردم كه گول اينا رو خوردن
🌷 @majles_e_shohada 🌷
هدایت شده از M.Nikpoor
#جواز_کربلا😔💔
خیلی دوست داشتم اربعین کربلا باشم، اما پدرم موافق نبود😞اما باز هر بار که حرف از رفتن میشد باز پدرم راضی نمیشد☹️ چند روز بیشتر به اربعین نمانده بود💔. دلم شکست و با همان حال به دانشگاه رفتم🚶🏻 در گوشهای باخودم خلوت کردم.....
♻️خواندن ادامه مطلب در کانال
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
باذکر #صلوات وارد شوید💚
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
http://eitaa.com/joinchat/3835625474C3f8ed38c35
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸۲۲ مهر ۹۷| روحانی در جمع دانشجویان:
از حضور دانشجویان در انتخابات متشکرم؛ دولت مال شماست!
🔹✅دانشجویان حامی دولت: "صدامونو بریدن، با رایمون پز میدن!"
#ژست_آزادی
🌷 @majles_e_shohada 🌷
مجلس شهدا
بار دیگر کتاب خوانی در قالب رمان در اختیارتان قرار داده ایم .... دوقسمت از #رمان_ستاره_سهیل امیدوا
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_ستاره_سهیل
#قسمت_37
آن شب نتوانستم بخوابم. گاهی در جایم غلت می زدم و صدای ماریا را هم در می آوردم. نگاهی به
صورت ماریا کردم که همچون فرشته ای زیبا خوابیده بود. چقدر این دختر مهربان را دوست داشتم.
آن شب به یاد خانواده ام و به یاد سهیلا و لادن چشمهایم را روی هم گذاشتم.
صبح با صدای ماریا از خواب بیدار شدم. تا چشمانم را باز کردم صورت مهربان و شیرینش را دیدم
که داشت به من لبخند می زد.
ـ سلام صبح بخیر.
ـ سلام عزیزم صبح تو هم بخیر.
ماریا اخمی کرد و گفت: دیشب نگذاشتی بخوابم منم امروز زود بیدارت کردم.
و مرا از رختخواب بیرون کشید. صبحانه را همراه با هم خوردیم. بعد از صبحانه به طرف دانشگاه
حرکت کردیم. بعد از انجام کارهای ثبت نام همراه با ماریا به یک رستوران زیبا رفتیم و پس از
صرف ناهار به خانه برگشتیم. وقتی نزدیک خانه رسیدیم ماریا گفت: مهدیس من میرم خونه مادر
تنهاست فردا دوباره بر می گردم.
ـ بابت همه چیز ممنون به مادرت سلام برسون.
بعد از رفتن او من هم با انداختن کلید وارد خانه شدم. لباس هایم را در آوردم، برای خودم قهوه ای
درست کردم و روی صندلی نشستم. در گذشته ها سیر می کردم. یادش بخیر وقتی این خانه را
خریدم. با چه ذوق و شوقی همراه ماریا داخلش را درست کردیم. به یاد اتاقم در ایران افتادم که
فقط پنج ماه در آن اقامت داشتم. کاش می دانستم الان سهیل چه کار می کند؟ کاش از سهیلا و لادن
خبر داشتم. به یاد سفر شمال افتادم. چقدر با لادن خوش گذراندیم. سرم را به مبل تکیه دادم آنقدر
خسته بودم که خوابم برد.
یک هفته از شروع ترم جدید گذشته بود. دیگر به دوری سهیل و خانواده ام عادت کرده بودم.
تعطیلات کریسمس را به همراه ماریا و خانواده اش به آلمان رفتیم. کشور آلمان مخصوصا شهر کلن
به قدری زیبا بود که با ماریا تا ساعت ها کنار دریاچه می نشستیم و به آن نگاه می کردیم. در آن
یک هفته ای که در آلمان بودیم ماریا اکثر اوقات ساکت و غمگین گوشه ای می نشست و آرام اشک...
🌷 @majles_e_shohada 🌷
🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿
🍂🍂
🍂
💠 #رمان_ستاره_سهیل
#قسمت_38
می ریخت. می دانستم که دوباره یاد مادرش افتاده و به او فکر می کند. بعد از بازگشت از سفر و
شروع کلاس ها من و ماریا هم با جدیت شروع به درس خواندن کردیم.
عصر یک روز زمستانی در حالی که مشغول درس خواندن بودم زنگ در بلند شد. تا در را باز کردم
ماریا به داخل پرت شد.
اخمی کردم و گفتم: چه خبره در رو از جا کندی چی شده؟
ماریا در حالی که نفس نفس می زد گفت: یک خبر خوب... پدرم توی یک شرکت ساختمانی... برای
ما کار پیدا کرده...
با خوشحالی گفتم: وای راست می گی چه عالی
ظهر فردا همراه با ماریا و پدرش به شرکت رفتیم. ساختمان کوچکی بود ولی تمیز و زیبا بود.
ناخودآگاه یاد شرکت عمو پرویز افتادم.
ماریا متوجه من شد و آرام پرسید: چیزی شده از اینجا خوشت نیومد؟
با لبخند گفتم: چرا عزیزم.
بعد رو به پدر ماریا کردم و گفتم: حالا ما باید از کی شروع به کار کنیم؟
دوست پدر ماریا زودتر از آقای جولی جواب داد: از سه شنبه...
در حالی که از شرکت بر می گشتیم ماریا پرسید: مهدیس چرا وقتی شرکتو دیدی ناراحت شدی؟
ـ یاد شرکتی که در ایران کار می کردم افتادم.
ظهر روز سه شنبه بعد از خوردن ناهار آماده شدیم. من کت و دامن نباتی رنگی را که به تازگی
خریده بودم به تن کردم و همراه با ماریا به سوی شرکت راه افتادیم. برای اولین کار طراحی نقشه
ی داخلی یک آپارتمان را به عهده گرفتیم.
دیگر کم کم در شرکت جا افتاده بودیم. از صبح تا ساعت دوازده در دانشگاه بودیم و از ظهر به بعد
را در شرکت به سر می بردیم. من و ماریا با کمک هم تلاش می کردیم تا کارهایمان خوب و عالی از
آب در بیاید.
ماریا شادتر و با نشاط تر از گذشته شده بود و اغلب شب ها هم پیش من می ماند. گاهی وقت ها هم
به مادرم زنگ می زدم و حال بقیه را جویا می شدم. طفلک مادرم هر وقت زنگ می زدم گریه می
کرد و از دلتنگیش برای من صحبت می کرد. بعد از پشت سر گذاشتن امتحانات از شرکت به مدت
چهار روز مرخصی گرفتیم تا خستگی امتحانات را از تن به در کنیم.
#فصل_چهارم
بهار و عید خیلی زود از راه رسیدند. لحظه ی تحویل سال نو بود. سفره ی هفت سین زیبایی چیده
بودم که وقتی به آن نگاه می کردم یاد خانواده ام می افتادم. ماریا هم در کنارم نشسته بود. ماریا از
عید نوروز خیلی خوشش می آمد. او هم مانند من کنار سفره ی هفت سین می نشست و دعا می
کرد. وقتی گوشی را برداشتم تا شماره ی خانه را بگیرم دستانم می لرزید.
مادرم گوشی را برداشت. در حالی که گریه می کردم گفتم: الو سلام مامان خوبی عیدتون مبارک.
مادرم فریادی از شادی کشید و گفت: سلام فدات شم عید تو هم مبارک عزیزم.
ـ بابا چطوره، حالش خوبه؟
مادرم گفت: پدرت هم خوبه سلام می رسونه
ـ چه خبر از خاله فاطمه، عمو پرویز اینا، مهناز، مهال همه خوب اند؟
مادرم گفت: آره عزیزم همه خوب اند همه سلام می رسونند مخصوصاً مهلا
ـ قربونش برم از طرف من ببوسینش.
🌷 @majles_e_shohada 🌷
🍃🌹✨🍃🌹✨🍃🌹✨🍃
#کلام_شهید
شهید نسیانی🌹
مسئولیت خون #شهدا لحظه ای مرا آرام نمیگذارد
آنانکه پیمان دوستی با خدا
بسته اند هرگز بی وفایی
به پیمانشان نمیکنند☺️💐
🌷 @majles_e_shohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش جنجالی نادر طالب زاده درخصوص حکم بازداشت عباسی: چطور یه دفتری میتونه یه نفر رو بازداشت کنه
وقتی 3 بار حسن عباسی تبرئه میشود ولی دستهای پشت پرده میخواهند صدای او را خفه کنند
@majles_e_shohada
هدایت شده از مجلس شهدا
🍃کانال مجلس شهدا🍃
⚘پیام رسان " ایتا "⚘
http://eitaa.com/majles_e_shohada
🍃موضوع 🍃
گفتمان شهدا ، سیره اخلاقی و رفتاری شهدا و مطالب سیاسی در راستای آرمانهای انقلاب و در کنار اینها رمان های عاشقانه و مذهبی
🌹ما سینه زدیم بی صدا باریدند
از هر چه که دم زدیم آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدارا چیدند🌹
منتظرتان هستیم ...