#امام_سجاد #مرثیه_امام_سجاد
#مصائب_شام #بحر_طویل
منم قاهر، منم والی، منم غالب
منم لحظه به لحظه درد را طالب
حسین بن علی را اولین نائب
علی بن حسین بن علی بن ابیطالب
منم دریای بی ساحل
منم پیغمبری که کربلا بر او شده نازل
نه یک بخشش،تمام بخش هایش کاملاً کامل
تمام کربلا با سوره های قاسم و عون و علیِ اکبر و آیات کوتاه علیِ اصغر و آیات مکی ابوفاضل
منم آنکه سنان و ازرق و خولی و شمر و حرمله با هم مرا گشتند هی قاتل
همین که چشم وا کردم خودم دیدم علیِ اکبر ارباب پیش چشم بابایم قدم میزد
قدم میزد، دل بابا و نظم شانه های محکم عباس و سقف آسمان را با قدم هایش به هم میزد
برای قدِّ بابایم خمیدن را رقم میزد
همین که چشم بستم در میان دشت غوغا شد
همین که چشم وا کردم بمیرم قاتلش از پیکرش پا شد
نفهمیدم چه شد از حال رفتم
تا صدایی آمد از دشمن چرا ساکت نشستید آی
فرزند رشیدش در میان خاک صحرا ارباً اربا شد
دوباره چشم وا کردم
هراسان نجمه را دیدم که بالای سرِ نعشی کشیده
گوییا داغ امام مجتبی دیده
که قاسم هست اگر چونان جگر گوشه برایش
مثل آن روزی که می آمد جگرهای حسن در طشت
و حالا پیکر قاسم میان دشت روی خاک پاشیده
دوباره چشم بستم
ناگهان تسبیح خاک کربلا افتاد از دستم
صدای داغ هل من ناصرً در گوش من پیچید
پدر بر روی دستش برد اصغر را
دل خانم رباب آشوب شد ترسید
گمانم قاتلش را که کمان برداشت بین آن جماعت دید
نمیگویم چه شد
اما پدر خون علیِ اصغرش را در هوا پاشید
نمیگویم چه شد
اما پدر در موقع برگشت میلرزید
نمیگویم چه شد
اما پدر گم کرد دست و پای خود را و عبایش را به سرعت دور او پیچید
همین که رفت پشت خیمه من هم رفتم از حال و
همین که حال من آمد سر جایش خودم دیدم که دارد می رود با چکمه هایش شمر آنجا توی گودال و
دوباره رفتم از هوش و صدای شیحه ی اسبی که خون میریخت از زین و تن و سم و سر و یال و دهانش
باعث این شد بفهمم که پدر هم بی گمان رفته
و با علم امامت
خود ببینم که پس از شمر لعین در گودی گودال با نیزه سنان رفته
و از بس لطمه دیده
سر به نوک نیزه با زحمت که نه با یک تکان رفته
و زینب بعد از آن
که نیزه و شمشیرها را پس زده سمت حرم لطمه زنان رفته
منم من حضرت سجاد راوی هزاران روضه ی مکشوف
آنجا که خودم دیدم سر بابا ز روی نیزه اش افتاد
منم اصلا خود روضه
که هی مجلس به مجلس می رود از کربلا تا شام
منم آن مجلسی
که سوخت زیر آتشی که ریختند از بام
منم آن مجلسی
که آخرش از اول لبریز اشکش می شود پیدا
منم آن مجلس
کنج خرابه آه وقتی روضه خوانی میکند طفل سه ساله با سر بابا
منم آن مجلسی که روضه اش پایان نمی گیرد
در این مجلس رقیه تشنه است اما چرا باران نمی گیرد
منم آن مجلسی که دعوتی هایم برای خواندن روضه، سر بر روی نی مانده ست
منم آن مجلسی که عمه جانم هم به روی منبر زانوی من
هی روضه ی گوش خودش را تا سحر خوانده ست
منم بی تاب و دلخسته
منم غمگین منم والی منم غالب
علی بن حسین بن علی بن ابیطالب
مهدی رحیمی
@majmaghaemshahr
#امام_سجاد #مرثیه_امام_سجاد
#مصائب_شام #کاروان_اسرا
تا میدید یه ظرف آب گریه میکرد
پای روضه رباب گریه میکرد
خواب و بیداری براش فرقی نداشت
توی بیداری و خواب گریه میکرد
هزار و نهصد و پنجاه زخمش و
تا که میشمرد بی حساب گریه میکرد
موقع غروب فقط آه میکشید
از طلوع آفتاب گریه میکرد
همه هستیش زیر نعل اسبا رفت
چکمه می دید و رکاب گریه میکرد
گل پرپر شده رو تا که می دید
می شنید بوی گلاب گریه میکرد
آروم آروم میزدش سینه ولی
خیلی تند تند با شتاب گریه میکرد
خیلی راحت بریدن سر از باباش
خیلی دادنش عذاب گریه میکرد
دست بسته که می دید بهم می ریخت
رو زمین می دید طناب گریه میکرد
موقع وضو گرفتنش همش
یاد اون بزم شراب گریه میکرد
کربلا و کوفه کم روضه نداشت
بیشتر از شام خراب گریه میکرد
ابراهیم میرزایی
@majmaghaemshahr
#امام_زمان_عج_مناجات_محرمی
#بحر_طویل
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیدهست؟
چرا آب به گلدان نرسیدهست؟
چرا لحظهٔ باران نرسیدهست؟
و هر کس که در این خشکی دوران
به لبش جان نرسیدهست
به ایمان نرسیدهست و
غم عشق به پایان نرسیدهست
بگو حافظ دلخسته ز شیراز
بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟
چرا کلبۀ احزان به گلستان نرسیدهست؟
دل عشق ترک خورد
گل زخم نمک خورد
زمین مرد
زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد
فقط برد
زمین مرد
زمین مرد
خداوند گواه است
دلم چشم به راه است
و در حسرت یک پلک نگاه است
ولی حیف نصیبم فقط آه است و
همین آه خدایا برسد کاش به جایی
برسد کاش صدایم به صدایی...
عصر این جمعهٔ دلگیر
وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس
تو کجایی گل نرگس؟
به خدا آه نفسهای غریب تو
که آغشته به حزنیست ز جنس غم و ماتم
زده آتش به دل عالم و آدم
مگر این روز و شب رنگ شفق یافته
در سوگ کدامین غم عظمی
به تنت رخت عزا کردهای؟ ای عشق مجسم!
که به جای نم شبنم
بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت
نکند باز شده ماه محرم
که چنین میزند آتش به دل فاطمه آهت
به فدای نخ آن شال سیاهت
به فدای رخت ای ماه!
بیا صاحب این بیرق و این پرچم و
این مجلس و این روضه و این بزم تویی
آجرک الله!
عزیز دو جهان یوسف در چاه
دلم سوخته از آه نفسهای غریبت
دل من بال کبوتر شده
خاکستر پرپر شده
همراه نسیم سحری
روی پر فطرس معراجنفس گشته هوایی
و سپس رفته به اقلیم رهایی
به همان صحن و سرایی
که شما زائر آنی و
خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت
پای رکابت ببری تا بشوم کرببلایی
به خدا در هوس دیدن ششگوشه دلم تاب ندارد
نگهم خواب ندارد
قلمم گوشۀ دفتر غزل ناب ندارد
شب من روزن مهتاب ندارد
همه گویند به انگشت اشاره
مگر این عاشق بیچارهٔ دلدادهٔ دلسوخته ارباب ندارد...
تو کجایی؟ تو کجایی شدهام باز هوایی
شدهام باز هوایی...
گریه کن، گریه و خون گریه کن آری
که هر آن مرثیه را خلق شنیدهست
شما دیدهای آن را و
اگر طاقتتان هست کنون من نفسی
روضه ز مقتل بنویسم
و خودت نیز مدد کن
که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود
چون تپش موج مصیبات بلند است
به گستردگی ساحل نیل است
و این بحر طویل است
و ببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است
که این روضهٔ مکشوف لهوف است
عطش بر لب عطشان لغات است
و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است
و ارباب همه سینهزنان کشتی آرام نجات است
ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است
ولی حیف که ارباب «اسیر الکربات» است
ولی حیف هنوزم که هنوز است
حسین بن علی تشنهٔ یار است
و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی
الف قامت او دال و
همه هستی او در کف گودال و
سپس آه که «اَلشّمرُ...»
خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را و بریدند...»
دلت تاب ندارد به خدا با خبرم
میگذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی
تو خودت کرببلایی
قسمت میدهم آقا به همین روضه
که در مجلس ما نیز بیایی
تو کجایی... تو کجایی...
سیدحمیدرضا برقعی
@majmaghaemshahr