#حدیث_کساء
این حدیث آمد زِ زهرای بتول
فاطمه؛ صدیقه بنت الرسول
روزی آمد خانه ما مصطفی
گفت با حالی شبیه اِلتجا
ضعف دارم جان بابا دخترم
پهن کن بابا عبایی بر سرم
آن عبایی را که دارم از یمن
آن عبا بر من بکش ای مُمتَحَن
گفتمش بابا بلا دور از شما
در پناه مهر و الطاف خدا
من کشیدم آن عبا بر روی او
یک نظر کردم به ماه روی او
صورتی زیبا تر از قرص قمر
روشن و زیبا ؛نکوتر از سحر
ساعتی بگذشت و آمد مجتبی
گفت ای مادر سلام و صد دعا
گفتمش مادر سلامم بر شما
نور چشمم ای عزیز با وفا
گفت مادر خانه دارد عطر گل
هست بوی جدّ ما ؛ختم رسل
گفتمش ای نور چشمم بوی او
آمده در خانه با گیسوی او
رفت نزد حضرت خاتم؛ حسن
گفت بابا جان فدایت ؛جان و تن
گفت بابا صد سلام و صد درود
بر شما ای خاتم رب ودود
با اجازه رفت در تحت کسا
در کنار مصطفی شد مجتبی
بعد از آن آمد حسین و با سلام
گفت بوی جدّم آید بر مشام
گفتمش ای نور چشمانم حسین
ای عزیز فاطمه ای نور عین
جدّتان در خانه در زیر کسا
آمده امروز شد مهمان ما
با اجازه رفت در زیر کسا
در کنار مصطفی شد با حیا
بعد از آن آمد علی مرتضی
گفت زهرا جان سلامم بر شما
بوی یار مهربان آید همی
بوی جوی مولیان آید همی
گفتم او را یار ختمی مرتبت
صاحب خُلقِ عظیم و مرتبت
آمده مهمان ما بابای من
آمده مانند جان در جسم و تن
رفت نزد احمد و گفت این سوال
چیست رمز و راز این وقت و مجال
با اجازه رفت در زیر کسا
در کنار مصطفی شد مرتضی
بعد از آن رفتم کنار اهل خود
تا بجویم با عزیزان وصل خود
ما همه بودیم در زیر کسا
دست خود برداشت بابا بر دعا
گفت یارب اهلبیتم را ببین
بهترین خلق خدا روی زمین
خونشان با خون پاک من قرین
جسم و جان دارند از من با یقین
جسمشان را از بدیها دور کن
قلبشان را خانه ای از نور کن
لطف کن بر خاندانم با کَرم
تا ابد آباد گردان این حرم
دشمن آنها مرا هم دشمن است
پیش چشمم جلوه اهریمن است
هر که در دل حُبِّشان دارد به جان
می شود محبوب من در دو جهان
بانگ حق برخاست از عرش برین
کای ملائک بشنوید این با یقین
هر چه را من آفریدم در جهان
این زمین و جمله هفت آسمان
کوه و دریا را اگر من ساختم
نُه فلک را اینچنین پرداختم
هر چه زیبائیست در شمس و قمر
ظلمتِ شبها و نور در سحر
ساختم اینها به عشق مصطفی
ساختم با مِهر این اهل کسا
بانگ زد جبریل مَن تَحت الکسا؟
صاحب کرسیُّ و مجد و کبریا؟
بانگ حق برخاست: زهرا و پدر
معدن ایمان و کان هر گوهر
حیدر و فرزند پاکش مجتبی
هم حسینِ بنِ علی در کربلا
گفت جبرائیل ای ربّ جلی
میروم من نزد زهرا و علی
با اجازه نزد ما زیر کسا
آمد و می خواند ، پیغام خدا
گفت ای پیغمبر عالی مقام
می رسانَد حق به درگاهت سلام
هر چه که در کلّ عالم خلق شد
از برای اهل زیر دَلق شد
گفت از این خانواده تا ابد
دور شد ناپاکی و هر فعل بد
جسم و روح خاندانت پاک شد
نامشان بر تارک افلاک شد
گفت حیدر چیست رمز جمع ما
چیست مزد راوی این وضع ما
گفت هر کس نقل کرد این ماجرا
در میان دوستان مرتضی
هر غمی دارد خدا شادی کند
بر اسیران بانگ آزادی کند
مشکلات جمعشان حل می شود
سِحر درد و غصه باطل می شود
گفت مولا رستگارانیم ما
همچنان گل در بهارانیم ما
شیعه با این نقل می گردد سعادتمند
بهتر از این مژدگانی کس ندید
@majmaghaemshahr
تقدیم به ساحت مقدس زهرای مرضیه سلام الله علیها
..............
سه چار کودک و تابوت مادر و یک مرد
چه سخت بود بگوید یواش گریه کنند!
نخواست شهر بفهمد،نخواست مردم...نه
که حیفِ فاطمه، اینان براش گریه کنند!
که حیف فاطمه اینان براش گریه کنند!
که گریه بر غم "زهرا" شعور می خواهد!
نه اشک منفعلانه...نه اشک حسرت بار!
"بتول" گریه کنانی غیور می خواهد!
خوشا به غیرت آنی که بر نمی تابد
"علی" نشسته و غیری به جای او باشد
محبّ "فاطمه" در شأن خود نمی داند
کسی به غیر "علی" مقتدای او باشد!
.........................................................
سلام بر فاطمه ،یکتای آفرینش
با استناد به حدیث شریف کساء
..........................................................
زنی زیر عبا با آسمان سرّ و سری دارد
خدا غیر از "محمد" در عبا پیغمبری دارد
در این منظومه، این خورشید، نور دیگری دارد
کنار دست ساقی جلوه ی کوثرتری دارد
بگو این جمع، جز با "فاطمه" کامل نخواهد شد
نباشد آیه ی تطهیر هم نازل نخواهد شد...
که "زهرا" در عبا پوشانده قرآن کریمی را
ز "با" تا "میم"ِ بسم الله الرحمن الرحیمی را
تماشا کرده قدری پرتو نور "قدیم"ی را
و جرعه جرعه نوشیده ست صهبای شمیمی را
"اشُمُّ عندکٍ" یعنی که این بوی رسولانه
بهشتی تر شود دور و برٍ زهرای ریحانه
نگاهش آسمان را با زمین دمسازتر کرده
کلام او کلام الله را اعجازتر کرده
مفاتیحش یداللهِ "علی" را بازتر کرده
که قرآن است و هر تفسیر او را رازتر کرده
سلامی داده اند این چار تن بر جلوه ی ذاتش
رسانده جمع را زیر عبا رمزِ اشاراتش
شب قدری که با سرّ نظر، راهِ قدَر بسته
"سلامٌ فیه" را با چادرش دور کمر بسته
ملَک بر ریشه های جانمازش بال و پر بسته
"و مَن تحتَ الکساء"؟ یعنی که او رازی ست سربسته
نمی فهمد کسی این راز را غیر از خدای او
به حکم آیه ی "لا یعلم الاسرارَ الا هو"...
نشسته گردی از دستاس روی آستین هایش
زنی جامانده دورِ عرش، ردٌ روشن پایش
که سیب سرخ معراج است آغاز معمایش
ازل، آغازِ دیروزش، ابد پایان فردایش
رسیده لحظه ی اذن دخولِ "فاطمه" آنَک
خدا در اشتیاق واژه های "قَد اذِنتُ لَک"...
"فَلَمّا اِکتَمَلنا"...فاش شد اسرار پنهانی
زمین و آسمان با عشق در آیینه گردانی
خدا آن سوی پرچینِ زمان گرم غزلخوانی
مبادا خاطر این جمع را هرگز پریشانی!
"فلما اکتملنا" عشق با تقدیر توأم شد
تجلی کرد نور پنج تن، آن جلوه، عالم شد...
خوشا هنگامه ی " هُم فاطِمَه" با هر چه اسرارش
خدا در چرخه ی هر نام، هی کرده ست تکرارش
"ابوها"..."بعلها"..شوری ست در تکرارِ هر بارَش
کسی اذن هبوطی خواسته با شوق دیدارش
شنیده بی حجابِ وحی، نجوای خداوندی
که دارد "فاطمه" بی واسطه با عرش پیوندی...
عبا را روی سر دارد ولی این بار در کوچه
عبا می افتد از سر، بی خبر زن، بی خبر کوچه!
و در هم می شود تصویر ماتِ "رهگذر"..کوچه...
از این جا می شود داغ بلندی مختصر،کوچه..
عبا را می کشد روی زمین آهسته آهسته
چرا مادر می آید این چنین آهسته آهسته...
کسی رد می شود بی اذن از زیر عبا مبهم
کسی مثل لگد، مثل غلافی آهنین، محکم
عبا می افتد از سر بر زمین ناگاه، مادر هم...
کنارش آیه ی تطهیر جاری می شود کم کم
هنوز از خاطرات این عبا تنزیل می ریزد
هنوز از تار و پودش بال جبراییل می ریزد
میان التهاب کوچه ها آنچه نباید، شد
زنی زیر عبا از خواب سنگین زمین رد شد
زن ایمان بود، باور بود، اما شهر مرتد شد
در ابهام شبی تاریک رفت و رازِ ممتد شد
مدار عالمِ "امر" است خطّ سرخ امضایش
زنی روی زمین جا مانده ردّ روشن پایش...
#حدیث_کساء
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا
....................
کانال اشعار دکتر سیده اعظم حسینی
@SayyedeAzamHoseini1