#پند_عالمان
مرحوم ملا احمد نراقی در اشعاری پر محتوا با بیان تمثیلی، حال غافلان را بیان می کند که مضمون اشعار به این صورت است:
ای غافل بی خبر! داستان بی خبری و غفلت داستان آن مردی را می ماند که در بیابانی هولناک شیر درنده مستی به او حمله برد.
آری، کسی که از خدا و حق دور بماند در بیابان زندگی با صد خطر روبرو می شود.
آن مرد برای نجات از حمله شیر به چاهی پناه برد که طنابی در آن آویخته بود، طناب را گرفت و وارد چاه شد و شیر هم سر چاه متوقف گشت تا با بیرون آمدن او به او حمله کند.
در وسط چاه چشمش به اژدهایی افتاد که در عمق چاه برای طعمه دهان گشوده است.
در حالی که غرق ترس و وحشت شده بود، صدایی توجه او را جلب کرد. دید دو موش مشغول جویدن طناب اند. آن مرد خود را از بالا و پایین چاه و در کنار کار آن دو موش در خطر حتمی دید، ناگهان چشمش به انبوهی زنبور افتاد که در کمر گاه چاه عسل اندوخته اند، با دیدن عسل شیرین خاک آلود که در حقیقت زهر تلخ دنیای هلاک کننده بود به سوی عسل دست برد تا از آن عسل تناول کند و در حال خوردن عسل از شیر و اژدها و دو موش که رشته عمرش را قطع می کردند، غافل و بی خبر ماند؛ با خوردن عسل از نیش زنبورها هم در امان نبود.
@majmaghaemshahr
#پند_امیر
روزى جابر بن عبدالله انصارى خدمت امام على (ع) بود و آه عمیقى کشید. امام (ع) فرمودند: گویا براى دنیا، اینگونه نفس عمیق و آه طولانى کشیدی؟
جابر عرض کرد: آرى به یاد روزگار و دنیا افتادم و از ته قلبم آه کشیدم. امام فرمودند: اى جابر! تمام لذتها و عیشها و خوشیهای دنیا در هفت چیز است: «خوردنیها» و «آشامیدنیها» و «شنیدنیها» «بوئیدنیها» و «آمیزش جنسى» و «سوارى» و «لباس»
اما لذیذترین خوردنى عسل است که آب دهان حشرهاى به نام زنبور است؛
گواراترین نوشیدنیها آب است که در همهجا فراوان است؛
بهترین شنیدنیها غناء و ترنم است که آنهم گناه است؛
لذیذترین بوئیدنیها بوى مشک است که آن خون خشک و خورده شده از ناف یک حیوان (آهو) تولید میشود؛
عالیترین آمیزش، با همسران است و آنهم نزدیک شدن دو عضو پست است؛
بهترین مرکب سوارى اسب است که آنهم (گاهى ) کشنده است؛
بهترین لباس ابریشم است که از کرم ابریشم به دست میآید.
دنیایی که لذیذترین متاعش اینطور باشد، انسان خردمند براى آن آه عمیق نمىکشد!
جابر گوید: «فَوَ اللَّهِ مَا خَطَرَتِ الدُّنْیَا بَعْدَهَا عَلَى قَلْبِی؛ سوگند به خدا بعد از این موعظه، دنیا در قلبم راه نیافت.»
@majmaghaemshahr
#پند_بهلول
بهلول در وسط پلی نشسته بود. از قضا هارون الرشید از آنجا میگذشت. بهلول با بیاعتنایی، سرش را پایین انداخت! آنگاه که هارون الرشید نزدیک وی رسید، گفت: ای بهلول دیوانه! چرا وسط پل نشستهای و راه را بستهای؟ از اینجا برخیز!
بهلول در جواب او گفت: ای هارون! این حرفها را به خودت بگو که اینچنین روی پل قرار گرفتهای و مسکن گزیدهای، دنیایی که خودت را به آن وابسته کردهای و نسبت به آن عشق میورزی، گذرگاه است. تو خود بر روی آن ماندهای آنچنان به دنیا مشغول شدهای که آن طرف را فراموش کردهای. ای هارون! بدان که این پل چندان دوام نخواهد داشت و همه آمال و آرزوهایت در کامت تلخ خواهد شد
@majmaghaemshahr
#پند_بهلول
آورده اند که روزي هارون الرشید از راهی می گذشت . بهلول رادید که چوبی سوار شده و با کودکان می دود . هارون او را صدا زد . بهلول پیش رفت و گفت چه حاجت داري ؟
هارون گفت مرا پندي ده . بهلول گفت :
به بصره هاي خلفاي ماضیه و قبرهاي ایشان از روي دیده بصیرت نگاه کن و این خود موعظه و پند عظیم است و به دیده تحقیق میدانی آنها مدتی با ناز و نعمت و عیش و عشرت در این قصرها به سر بردند و الآن همه آنها در آغوش خاك تیره در مجاورت مار و مور به سر می برند و با هزاران افسوس و حسرت از اعمال بد خودشان پشیمان هستند ولی چاره ندارند . بدان که ما هم به سرنوشت آنها خواهیم رسید .
هارون از پند بهلول بر خود لرزید و باز سوال نمود چه کنم که خدا از من راضی باشد . بهلول گفت :
عملی انجام ده که خلق خدا از تو راضی باشند . گفت : چه کنم که خلق خدا راضی باشند :
گفت : عدل و انصاف را پیشه کن و آنچه به خود روا نداري به دیگري روا مدار و عرض و ناله مظلوم را با بردباري بشنو و با فضیلت جواب ده و با دقت رسیدگی کن و با عدالت تصمیم بگیر و حکم کن .
هارون گفت : احسنت بر تو باد اي بهلول پندي نیکو دادي . امر می کنم قرض تو را بدهند . بهلول گفت حاشا کز دین به دین ادا نمی شود و آنچه فی الحال در دست توست مال مردم است به ایشان بازده .
هارون گفت حاجتی دیگر از من طلب کن . بهلول گفت : حاجت من همین است که به نصایح من عمل کنی ، ولی افسوس که جاه و جلال دنیا چنان قلب تو را سخت نموده که زره نصایح من در تو تاثیر نمیکند و بعد چوب خود را به حرکت درآورد و گفت :دور شوید که اسب من لگد می زند . این را بگفت و برچوب خود سوار و فرار نمود
@majmaghaemshahr
#پند_بهلول
بهلول هارون را در حمام دید و گفت: به من یک دینار بدهکاری ، طلب خود را می خواهم.
هارون گفت: اجازه بده از حمام خارج شوم من که این جا لختم و چیزی ندارم بدهم.
بهلول گفت: در روز قیامت هم این چنین لخت و بی چیز خواهی بود، پس طلب دنیا را تا زنده ای بده. که حمام آخرت گرم است و دستت خالی.
@majmaghaemshahr
#پند_بهلول
روزی هارون به بهلول گفت ؛ای بهلول دانا میتوانی از قیامت و سوال و جواب ان دنیا مرا با خبر کنی؟
بهلول گفت اری و به هارون گفت که به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش نمایند و تابه بر آن نهند تا سرخ و خوب
داغ شود هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد . آنگاه بهلول گفت :
ای هارون من با پای برهنه بر این تابه می ایستم و خود را معرفی می نمایم و آنچه خورده ام و هرچه
پوشیده ام ذکر می نمایم و سپس تو هم باید پای خو د را مانند من برهنه نمایی و خود را معرفی کنی و
آنچه خورده ای و پوشیده ای ذکر نمایی . هارون قبول نمود .
آنگاه بهلول روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت : بهلول و خرقه و نان جو و سرکه و فوری پایین آمد که
ابداً پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید به محض اینکه خواس ت خود را معرفی نماید تاج و تخت و زمین و...نتوانست همه اموالش را معرفی کندو
پایش بسوخت و به پایین افتاد .سپس بهلول گفت :
ای هارون سوال و جواب قیامت نیز به همین صورت است . آنها که درویش بوده ند و از تجملات دنیایی
بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پایبند تجملات دنیا باشند به مشکلات گرفتار آیند
@majmaghaemshahr