eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
تیر می‌آمد ز هر سو، ایستاد امّا سعید گفت درس عاشقی را این چنین با ما سعید تیر می‌آمد ز هر سو بی‌محابا می‌گرفت تیرها را با سر و با قلب و دست و پا سعید سینه‌اش آماج تیغ و نیزه بود، اما نبود در دلش دردی به جز تنهایی مولا، سعید تا نماز عشق در میدانِ خون برپا شود داد جانش را هزاران بار بی پروا سعید بر زمین افتاد؟ نه، کوچید سمت آسمان با پرستوهای سرخ ظهر عاشورا سعید در جواب این وفاداری، امامش مژده داد: پیش روی من تویی در جنت الاعلی سعید
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی به کاروان شهیدانِ نینوا برسی امام پیک فرستاده در پی‌ات ... برخیز! در انتظار جوابت نشسته... تا برسی چه شام باشی و کوفه.. چه کربلا، ای دل! مقیم عشق که باشی... به مقتدا برسی زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش! که در مقام ارادت به مدعّا برسی تمام خاک جهان کربلاست... پس بشتاب درست در وسط آتش بلا برسی... زهیر باش دلم! با یزید نفس بجنگ! که تا به اجر شهیدانِ نینوا برسی...
یکباره از تعلق دنیا رها شدی خاک تو پاک بود و چنین کیمیا شدی در تو طلوع کرده یقین دوباره‌ای از جنس نور بودی و محو خدا شدی از بس که غرق چشمهٔ مهتاب شد دلت دیدم تو را که قبلهٔ آئینه‌ها شدی حق را چه عاشقانه اجابت نموده‌ای تو سربلند عرصهٔ قالوا بلی شدی در چشم‌هات شوق شهادت چه دیدنی‌ست آئینه‌دار حضرت خون خدا شدی یک مرتبه برای تو کم بود یا زهیر هر چند با تمام وجودت فدا شدی هرگز نخواستی بدن تو کفن شود وقتی شهید بی‌کفن نینوا شدی حتی سر تو از سر مولا جدا نشد تا شام و کوفه همسفر نیزه‌ها شدی
در دل من داغ‌ها از لاله‌هاست همچو نی در بند بندش ناله‌هاست با خیال لاله‌ها صحرانورد راه می‌پوید ولی با پای درد می‌رود تا سرزمین عشق و خون تا ببیند حالشان چون است، چون؟ بر مشامش می‌رسید از هر کنار بوی درد و بوی عشق و بوی یار گفت: ای در خون تپیده کیستی؟ تو حبیب ابن مظاهر نیستی؟! گفت: آری من حبیبم، من حبیب برده از خوان تجلی‌ها نصیب قدخمیده، روسیاهی موسپید آمدم در کوی او با صد امید در سرم افکند شور عشق را تا به دل دیدم ظهور عشق را بار عشقش را قامتم را راست کرد در حق من آنچه را می‌خواست، کرد ناله‌ام را رخصت فریاد داد دیده را بی‌پرده‌دیدن یاد داد دیدم از عرش خدا تا فرش خاک پر شده از ناله‌های سوزناک گرچه ما پاکیم و از لاهوتیان جان ما قربان این ناسوتیان گوی سبقت می‌برند این خاکیان در عروج خویش از افلاکیان عشق اینجا اوج پیدا می‌کند قطره اینجا کار دریا می‌کند خاکیان را می‌کند افلاک سیر پاک‌خوی و پاک‌جوی و پاک‌سیر فطرس از لطف تو بال و پر گرفت کودک گهواره و کاری شگرف رخصتی تا ترک این هستی کنیم بشکنیم این شیشه تا مستی کنیم ای دریغا ما و عشق و این محک کار عشق است این، نیاید از ملک چون‌که او خوان تجلی چیده دید آنچه را می‌خواست خود نادیده دید گفت: با آن والی ملک وجود حکمران عالم غیب و شهود: تو حسینی، من حسینی‌مشربم عشق پرورده‌ است در این مکتبم تو امیری، من غلام پیر تو خار این گل‌زار و دامن‌گیر تو از خدا در تو مظاهر دیده‌ام من خدا را در تو ظاهر دیده‌ام گر حبیبی تو، بگو من کیستم؟ تو حبیب عالمی، من نیستم عاشقان را یک حبیب است و تویی از میان بردار آخر این دویی رخصتم ده تا به میدان رو کنم رو به میدان لقای هو کنم رخصتش داد آن حبیب عالمین سرور و سرخیل مظلومان، حسین کرد آن سرحلقه‌ی اهل یقین دست غیرت را برون از آستین دید محشر را چو در بالای خون زورق خود راند در دریای خون در تنش یک باغ ِ خون گل کرده بود در بهار او، جنون گل کرده بود رفت و جان خود فدای دوست کرد آن نکومرد آنچه را نیکوست کرد نخل پیر کربلا از پا فتاد سروها را سرفرازی یاد داد زیر لب می‌گفت آن‌دم با حبیب یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیب در غروب آفتاب عمر من یافت فصل خون کتاب عمر من در دل هر قطره‌خون بحری‌ست ژرف کار عشق است این کاری بس شگرف این کتاب از عشق تو شیرازه یافت اعتباری بیش از اندازه یافت دیدم آخر آنچه را نادیدنی است راستی نادیدنی‌ها دیدنی است
وهب مسیح زمانش شد از عنایت تو چه کیمیای عجیبی‌ست در محبت تو خدای عزّوجل بوده است مشتاقت کشیده سرمه به چشمان عرش، تربت تو مرا به دست کسی غیر "جُون" نسپاری که روزی‌ام بشود افتخار خدمت تو خوشا کسی که لُهوف است نامه‌ی عملش که صفحه صفحه وجودش شده روایت تو تمام زندگی‌ام را به آه خواهم داد که آه را بکُنم خرج در مصیبت تو شبیه سدره، شده خلق قلب عشاقت که کنده می‌شود از جا به یاد غربت تو چگونه وقت ورودت به عرصه‌ی محشر سرم به روی تنم باشد از خجالت تو به زیر چکمه‌ی دشمن تلاش می‌کردی مگر که حُر بشود شمر با شفاعت تو چه باک از اینکه تنت روی خاک عریان ماند حریر گریه‌ی زهرا شده‌ست خلعت تو
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد هر کس گره به حبل متین خورد شد زهیر هر کس که از امام جدا شد، زبیر شد بودند در رکاب علی عده‌ای ولی شد عمرشان تباه که ختم به غیر شد اما زهیر قصه‌اش از جنس دیگری‌است او هم‌رکاب حر و حبیب و بریر شد جنگید و پیش چشم امامش به خون نشست این قصه با شهادت ختم به خیر شد
سر را گرفت در دل چادر به دامنش سر را گذاشت غرق تفکر به دامنش "یا آتش محبت، یا آتش عذاب" * او بود و شعله شعله تحیر به دامنش دل کند از زمین که نماند الی الابد در این مصاف، ننگ تکاثر به دامنش آمد سوی حسین سرافکنده و خجل می‌ریخت اشک‌هاش چنان دُر به دامنش او هم شهید شد که نماند اسیر مرگ حالا حسین بود و سر حُر به دامنش * إنّی وَاللّهِ اُخَیِّرُ نَفسی بَینَ الجَنَّهِ وَالنّارِ
هدایت شده از احسان تبریزیان
📎منم اونکه آقا بهت راهو بستم --------------------------------- منم اونکه آقا بهت راهو بستم میدونی که خیلی دلت رو شکستم منم اونکه لرزوند دل بچه‌هارو اونم که رقم زد برات کربلا رو نگا کن که حالا سرافکنده‌ام من به پیش نگاه تو شرمنده‌ام من کوچیکم ولی تو بزرگی کن آقا بیا بگذر از من تو رو جون زهرا __________ منم مثل حرّم پشیمون و خستم نمک خوردم اما نمکدون شکستم میبینی اسیرم تو مرداب دنیا ندارم امیدی به امروز و فردا نجاتم بده که خداییش بریدم هدر رفته عمرم ته خط رسیدم یه نفرین کن آقا منم سر به راه شم یه کاری کن از این اسارت رها شم _________ وفا کردی اما جفا دیدی از من عطا کردی اما خطا دیدی از من یه کوه طلا رو به ارزن فروختم به یک لحظه لذت حسینو فروختم تمومی حرفام به جز ادعا نیست من اصلا مسیرم شبیه شما نیست فقط داد زدم که دوست دارم آقا تا وقت عمل شد کم آوردم آقا 🆔@ehsantabriziyan
یا سیدتی رقیه؛ بابا سه روز هست تنم درد می‌کند حتی تمام پیرهنم درد می‌کند بابا... تو را "حشین" اگر گفته ام ببخش؛ دندان...زبان...لبم...دهنم درد می‌کند نیمانجاری
یا سیدتی رقیه ؛ از دردهایم با تو میگویم پدرجان از گوشواره از النگویم پدرجان تنها نشانی مانده آنهم جای زخم است آتش شبیخون زد به گیسویم پدرجان دیشب گلت از روی ناقه بر زمین خورد انگار که در کوچه ها مادر زمین خورد از زخمهای صورتم بابا گمانم فهمیده ای که دخترت با سر زمین خورد درد شدید مفصل زانو بماند سوز ورمهای سر بازو بماند دیشب نبودی حرمله بدجور میزد لبها بماند...گوشه ی ابرو بماند هی لا به لای رد شدنها سنگ خوردیم از هیزها از بددهنها سنگ خوردیم در بین کوچه از جوان و کودکان و بالای بام از پیر زنها سنگ خوردیم مرد یهودی سوی چشمان مرا برد خولی لگد زد نیمی از جان مرا برد بابا! تلفظ کردن نام تو سخت است بدجور مشت زجر دندان مرا برد نیمانجاری
یااباعبدالله ؛ میخواستند که خسته و رنجه شوی حسین گیسو بلند مکدّر پنجه شوی حسین مقتل نوشت؛ دیر تو را کشته اند چون اول قرار بوده شکنجه شوی حسین نیمانجاری
یااباعبدالله؛ به چای روضه ات آقا قسم گرفتارم منی که بین مجالس همیشه پاکارام من این لباس عزا...این حسین گفتن را ز سفره های اباالفضل مادرم دارم به دانه دانه برنج غذای نذری تو تمام سال سر سفره ام بدهکارم گناه کارم و پستم ولی امام حسین به بچه های محل گفته ام تو را دارم بگیر دست مرا تا "رسول ترک" شوم خدا کند بنویسی که کلب دربارم نیمانجاری
السلام علیک یا سیدالشهدا زبانحال حضرت زینب ؛ میخواستم بال و پرت را پس بگیرم از زیر دست و پا سرت را پس بگیرم از زیر نعل اسب ها میخواستم تا چسبیده های پیکرت را پس بگیرم صد بار مردم تا توانستم کمی از انگشتِ در انگشترت را پس بگیرم از پنجه های حرمله میخواستم تا عمامه ی آب آورت را پس بگیرم خیلی کتک خوردم ولی آخر نشد از زیر عصاها اکبرت را پس بگیرم هی می دویدم پیش چشمان ربابت هی می دویدم اصغرت را پس بگیرم شرمنده ام آخر نشد از دختر زجر خلخال های دخترت را پس بگیرم...!. نیمانجاری
مدح خانوم زینب [سلام الله علیها] مدتی هست که انگار خبر می آید مبتدای خبرش شهد و شکر می آید در دل ظلمت شب نیز سحر می آید به شما چادر زهرا چه قدر می آید همره آمدنت ارض و سما شکل گرفت معنی تازه ایی از طرز دعا شکل گرفت چادرت را بتکاندی و شفا شکل گرفت بعد از آن لحن غزلخوانی ما شکل گرفت خنده با گریه شد و فرضیه ها ریخت به هم عقربه گیج شد و ثانیه ها ریخت به هم نام تو اشک شد و قرنیه ها ریخت به هم آمدی و همه ی مرثیه ها ریخت به هم شرح تفصیلی آیات شمایی بانو شاهد کل روایات شمایی بانو به خدا قبله ی حاجات شمایی بانو اولین عمه ی سادات شمایی بانو دختر حضرت زهرا شدنت را عشق است رنگ و بوی علوی در سخنت را عشق است لقب محتشم شیرزنت را عشق است ذکر صدبار حسین و حسنت را عشق است کوثر نور به تاریکی شامی بانو صاحب نون و قلم…فوق کلامی بانو پنج تن را به خدا حُسن ختامی بانو و پسر گر نشدی باز امامی بانو تو کمالی, سخنت باده ی اکمل دارد خطبه خوانی تو خود هیبتی از یل دارد صدوده نکته ی باریک و مسجّل دارد دختر شیر خدا ! کار تو ایول دارد ناگهان نور شما در دل ما گشت پدید نخ قنداقه ی تو بود که مارا بخرید “آسمان بار امانت نتوانست کشید” و برادر به علمداری تو داشت امید ای علمدارِ پس از حضرت سقا…زینب صاحب چادر ارثیه ی زهرا زینب این رباب است نشسته به تماشا زینب سرِ گهواره ی اصغر شده دعوا…زینب ؛ علی اصغر نه عطش بی خور و بیخوابش کرد بلکه فریاد پدر بود که بی تابش کرد چه بزرگانه سری هدیه به اربابش کرد روی دست پدرش حرمله سیرابش کرد نیمانجاری
روضه سیدالشهدا [علیه السلام] زمان کشتن تقریبی اش سه ساعت شد هزار و هفتصد و... این چندمین جراحت شد؟ برای اینکه سرش را چه کس جدا بکند میان اشعث و خولی و شمر صحبت شد فتاده در ته گودال دست و پا می زد و حول و حوش تنش ناگهان قیامت شد گلوش لخته ی خون و نفس نمی آمد نفس نفس زدنش سخت و با مشقت شد به خاک پنجه کشید تا کمی بلند شود ولی بدون مفاصل براش زحمت شد پس از بریدن راس اش چگونه گویم که چطور در ته گودی حسین غارت شد...؟! نیمانجاری
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ؛ دست برده کمرش را به زمین میکوبید شمر بدجور سرش را به زمین میکوبید مهره های کمرش ریخت به هم وقتیکه حرمله هی قمرش را به زمین میکوبید با سر نیزه، سنان با همه ی زور خودش چند دفعه جگرش را به زمین میکوبید یادش آورد که یک پست همین بعد از ظهر تکه های پسرش را به زمین میکوبید نیمه ای از بدنش زیر سم اسبان و شمر نیم دگرش را به زمین میکوبید ساربان آمد و با نیت انگشتری اش مابقی اثرش را به زمین میکوبید نیمانجاری
نام تو در عوالم اعظم درست شد یعنی که یک خدای مجسم درست شد پیغمبران تمامیتت را نگفته اند ؛ بعد از شما نبوت خاتم درست شد باید تمام عالمیان سجده ات کنند وقتی ز خاک پای تو آدم درست شد حالم خراب بود ولی از غدیر خم تا که شدم محب تو حالم درست شد از برکت تو بود که ما سینه زن شدیم از برکت تو ماه محرم درست شد یکه سوار بیشه ی خیرالعمل علی از میمنه به میسره ضرب المثل علی تا به خدا وسیله ی پیوند هستی و تمثال اقتدار خداوند هستی و با نام تو دعای همه مستجاب شد هر سایه ای به لطف شما آفتاب شد ای کعبه ای که سجده به تو کرده عالمی رو به تو اند قبله نماهای آدمی با تو مرا به قبله ی دیگر نیاز نیست جایی که آب هست تیمم مجاز نیست نیمانجاری
عالم فدای یک سر موی تو یاعلی منظومه ی تمام نمای خدا علی عادت به سجده سمت نجف دارد این سرم "أصبحت زائرا لک یا..." مرتضی علی از قندهای کنج لبت سالیان سال سوهان پزی حوالی قم شد بنا علی ای باب علم…باب بشر…ای ابوتراب پا تا به سر خدایی و سرتا به پا علی باید که از بنای تو معبد درست کرد وقتی خدا نشانده به جایش تو را علی سردار بی زره…سپه یک تنه…امیر فرماندهی کل قوا…لافتی…علی آیا رکوع کرده به سوی تو دشمنت یا که ز ترس گشته کمر ها دوتا علی؟! کار عدو به چرخش تیغت نمیکشد وقتی که با غضب بتکانی عبا علی جان علی ببین که شدم غرقه در شعف صفحه جهان و مرکز پرگار آن نجف یک شب دلم شدید برای حرم گرفت شکر خدا نماز شب مادرم گرفت با سنگفرش صحن حرم عشق میکنم با هر دوتا قدم...سه قدم عشق میکنم وقت ورود ، حال گدایت خراب بود وقت خروج ، حضرت عالیجناب بود پر کرده اند دور سرم را ملائکه من مست کرده ی نجفم یا ملائکه؟!… هوهو کنان به دور شما مست میکنم نامت که میبرم بخدا مست میکنم نیمانجاری
امشب دلم هوای تمنا گرفتو بعد دستی به سوی دامن مولا گرفتو بعد دست دگر به چادر زهرا گرفتو بعد یکجا تمام حاجت خود را گرفتو بعد دستی شراب و دست دگر زلف یار شد زیباترین قافیه در هر غزل، علی حی علی خیرعمل...در عمل، علی "ثبت است بر جریده ی" بین الملل، علی شیرین لب و شکر دهنی و عسل، علی حافظ بیا که نوبت زلف نگار شد موسا شدی و سینه ی من شرحه شرحه نیل از تو اشارتی شد و از من بک الدخیل میل شکار کرده ای...ای شاه بی بدیل آمد هزار ناله که مولا ! اناالقتیل تیری برو نشانه که وقت شکار شد در خود هزار مرتبه تکرار میشوم رسوای کوی و برزن و بازار میشوم شاعر اگر نشد...سگ دربار میشوم یک شب که استخوان ندهی هار میشوم جانم دوباره بی دل و بی اختیار شد نور شما در آینه ها منعکس بود عیسا دمش به ذکر لبت ملتمس بود این خرقه بی محبتتان مندرس بود هرکه علی نگفته دهانش نجس بود اسلام با ولای شما ماندگار شد به به، به هی هی تو به وقت سواری ات جانم فدای زخم زدنهای کاری ات عالم فدای خشم دو چشم اناری ات میدان شکسته از عمل انتحاری ات ابرو مکش عدوی تو پا به فرار شد ابرو مکش که سخت نمایی قرار را بر هم زنی به وقت نبردت فرار را بیچاره دشمنی که نبیند سوار را هوهو مزن که مست کنی ذوالفقار را لشکر ذلیل هر دو دم ذوالفقار شد این سو خدا و آن طرف ماجرا تویی یک سمت سیف و سمت دگر لافتی تویی قبل از "ألست..." صاحب "قالو بلی" تویی بعد از خدای، کفر نگویم خدا تویی سجده کنید چون که علی آشکار شد نیمانجاری
اسدالله چنان جلوه ی داور دارد کادمی شک به خدا بودن حیدر دارد کعبه که جای خودش سیزدهِ ماه شما بهتر آن بود زمین نیز ترک بردارد من نمک گیر توام رزق مرا میدهی و شاعر از دست شما لطف مکرر دارد صاحبم هستی و شهرنجفت خانه ی من خانه از لطف شما اینهمه نوکر دارد مثنوی آمده هی دور سرم میچرخد باز این شعر ندانم که چه در سر دارد ؛ "أنت خیرالبشر" ای حضرت خورشید، علی "من أبی قد کفر" ای سایه ی توحید، علی کار و بارم شده هی مست کنم با نامت لعن الله علی دشمن خون آشامت ساحت حیدریِ با کرمت را عشق است به تمامیت ارضی حرمت را عشق است به امانات حرم عقل خودم را دادم "زلف برباد مده تا مدهی بر بادم" سجده بر پادری صحن تو حرمت دارد گرد و خاک حرمت خصلت تربت دارد این قَدَر باده مده باز به هم میریزم آن قَدرَ باده بده تا بشود برخیزم "باب قبله" شده ای باب خداهم آری تو عبایی به سر "آل عبا" هم آری... تا که "أکملت لکم" از دمش آوازه گرفت دینم از حب تو مولا نفس تازه گرفت نفسی تازه ز صحرای غدیرم داده مادرم ذکر علی گفته و شیرم داده عشق بین المللی، عشق تو طالب دارد بردن نام شما سجده ی واجب دارد ذوالفقار آمدو خشم تو خدا رحم کند کاسه ی خون شده چشم تو خدا رحم کند من به قربان تو و آن رجز خیبری ات نام "یافاطمه" بر خاتم انگشتری ات ذوالفقار و دَم یا فاطمه در جان داری چه مراعات نظیری تو به میدان داری؟!… مرحب آمد فقط از جسم سرش برگشته یک نفر آمده و چندنفر برگشته وسط معرکه طوفان شده سبحان الله لشگر از ترس گریزان شده سبحان الله یک تنه موج برانگیخته ای یعنی چه؟ لشگری را تو به هم ریخته ای یعنی چه؟ سیل از بند خروشان شده را میمانی شیرِ دنبال غزالان شده را میمانی رعد و برق نَفَست دیو به زانو بکشد وقت هوهو زدنت فاطمه هم هو بکشد پهلوان، باده ی عشق تو چشیدن دارد ناز شست تو علی، رزم تو دیدن دارد. نیمانجاری
نظر حضرتش این بود که حیدر باشد میتوانست اگر خواست پیمبر باشد میتوانست بگوید که شکاف کعبه آن قَدَر باز شود تا که خودش در باشد جای " ابن عم" و "داماد" و " امیرلشگر" نزد پیغمبرمان خواست "برادر" باشد بچه بازی ست که تاریخ تماما گفته؛ سند قدرت او قلعه ی خیبر باشد قدرتش قدر نهان است...همین گویم که ؛ او نمیخواست "نجف" قبله ی دیگر باشد. نیمانجاری
عطر علی در ما صد و ده بار میپیچد مثل گلابی که دم افطار میپیچد مولا تماما آینه در آینه حق است اصلا خدا در حیدر کرار میپیچد حتی پیمبر چند باری گفت این را که وقتی علی گویم در و دیوار میپیچد نوبت به اشهد که رسد آنجا موذن هم یک لحظه در ذهنش به هم اذکار میپیچد یک لحظه در ذهنش جهان انگار میچرخد یک لحظه در ذهنش جهان انگار میپیچد وقتی که اسمت را سر بازار میخوانم نامت دقیقا تا ته بازار میپیچد... نیمانجاری
نقش زیبای تو از اوج هنر می آید آن همه معجزه از دست تو بر می آید پیش پای تو زمین کم به نظر می آید دو…سه باریست ز معشوق خبر می آید نام حیدر به تو مولا چه قَدَر می آید شعر چشمان تو از هر چه غزل می ریزد از پی ات “حی علی خیر عمل” می ریزد چند صد بار زمین حداقل می ریزد وقتی از گوشه ی لبهات عسل می ریزد پشت بند عسلت طعم شکر می آید نام حیدر به تو مولا چه قدر می آید لب خود باز بفرما که هوا می خواهم دائم العشقم و هر روز تو را می خواهم هرچه در راه شما هست بلا می خواهم شاعری مستحقم…از تو عبـا می خواهم این چه سرّی است که شعر تو سحر می آید؟! نام حیدر به تو مولا چه قدر می آید باز در معرکه غوغا شده ماشاء الله بند از قلب همه وا شده ماشاء الله پشت دشمن چه قَدَر تا شده ماشاء الله علی از دور هویدا شده ماشاء الله «ها علی بشر کیف بشر» می آید نام حیدر به تو مولا چه قدر می آید اسداللهی و شمشیر نمی خواهی که سپر و جوشن و زنجیر نمی خواهی که نعره ات می کشد و تیر نمی خواهی که فاتحی ! این همه تکبیر نمی خواهی که وقت هوهوی تو شمشیر دو سر می آید نام حیدر به تو مولا چه قدر می آید به رسولان تواریخ ولایت داری مستقیما ز خدا بر همه حجت داری تو پیمبر نشده این همه امت داری…! جمله ای حرف بزن بسکه حلاوت داری این قَدَر ناز مکن…خم به کمر می آید نام حیدر به تو مولا چه قدر می آید سیزده روز شده حس تکلم دارم گشته ای ساقی و من میل تبسم دارم چارده قرن سری گرم از آن خُــم دارم پدر خاک شدی! شوق تیمم دارم «مژده ای دل که مسیحا…» ز سفر می آید نام حیدر به تو مولا چه قدر می آید نیمانجاری
از همان بدو تولد ز همه سر بودی خب تعارف که نداریم تو بهتر بودی باده نوشان غدیر از نفست حیرانند تو چه دریای شرابی ؟! تو چه ساغر بودی با نگاهی به تواریخ عرب دانستم دو سه جا ،جای پیمبر تو پیمبر بودی ذوالفقارست به دستان تو و پیغمبر آن زمانی که خودت یک تنه لشگر بودی گفت ؛ لا حول ولا قوت الا بالله اسدالله دمت گرم که محشر بودی اسدالله دمت گرم که غوغا کردی گرد و خاکی وسط معرکه برپا کردی لا به لای رجزت ذکر جلی خوانده مگر فاطمه پشت سرت “نادعلی” خوانده مگر قالب شعر بهم خورده و سرگردانم و مرید تو و از طایفه ی سلمانم مست و بیخود شده از جام بلایم آقا من مسلمان شده ی دست شمایم آقا کلب زنجیری ام آقا…به بزرگیت ببخش و غزلخوانی مارا به بزرگیت ببخش من ندانم زکجا و ز چه رو میگویم “آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم” ؛ “هاء علی بشر کیف بشر…” یعنی که “ربه فیه تجلی و ظهر…” یعنی که ؛ هنر ذاتی ‘الله’ شدن را داری دو قدم مانده که جا پای خدا بگذاری یک شبه تا همه ی عرش معلی رفتی تا ملاقات خدا یکسره بالا رفتی مات و حیرت زده از دیدن تو پیغمبر نه خدایی، نه بشر، پس تو چه هستی حیدر؟!… تو نظر کرده ی مخصوص خدایی آقا نقطه ی واسطه ی خلقت مایی آقا پدر خاک! قدمهای تو یادم بوده خاک نعلین شما در گل “آدم” بوده اینچنین محضرتان شور و شعف را عشق است راه رفتن وسط صحن نجف را عشق است روبروی حرمت دین و دلم را دادم دست من نیست اگر سجده کنان افتادم ؛ من به پابوسی دربار تو عادت دارم و به اولاد شما سخت ارادت دارم ای به قربان تو و شور و دم و همهمه ات جان من خاک کف پای تو و فاطمه ات… شکر از گوشه ی لبهای تو خوردن دارد و به روح تو قسم…پای تو مردن دارد نیمانجاری
ابوتراب چنان ریشه در خدا دارد که شک ما شده دنیا خدا دوتا دارد به نص سوره توحید شرک محض است این ولی چه شرک قشنگی بیان ما دارد علی امام من است و منم غلام درش غلام و بنده کجا معنی جدا دارد تمام عمر تواریخ را ورق زده ام شبیه حضرت مولا جهان کجا دارد نشسته ام چو سگان در برابر قدمش شنیده ام که علی بر سگان روا دارد نیمانجاری
مرا به غیر شما با کسی که کاری نیست غریب و بی کسم و جز تو هیچ یاری نیست قرار بود که اصلا فمن یمت یرنی... مرا بکش که مرا طاقت و قراری نیست "نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت..." نوشت غیر علی در جهان نگاری نیست به جز ولایت حیدر هر آنچه گفته شده به هر کتاب، به مولا که اعتباری نیست قبول ! چهار خلیفه...ولی خدا را شکر شبیه آن دو خلیفه علی فراری نیست چنان میانه ی خیبر به فرق مرحب زد که شاهدان همه گفتند : ذوالفقاری نیست؟!... خودش نخواست وگرنه پیمبری میکرد برای حیدر کرار اینکه کاری نیست هزار مرتبه در فقه عشق ثابت شد که در محیط نجف سجده اختیاری نیست. نیمانجاری
هویار؛ علی از ابتدای خلقتش یک چیز دیگر شد دلیل خلقتش از عالم خلقت مهم تر شد خدا با نور محض خویشتن در عالم بالا پس از خلق علی فرمود به به به چه محشر شد به روز انتخاب انبیاء آقای ما آن جا ادب کرد و وصی شد حضرت خاتم پیمبر شد زمانیکه تمام عالمیان چوب تر بودند امیرالمومنین ما به روی عرش منبر شد پیمبر رفت منبر تا که اوصاف خدا گوید ولی از اول منبر تمامش وصف حیدر شد موذن خواست گوید "اَشهَدُ اَنّ علی..." اما نمیدانم چرا معنای آن "الله اکبر" شد موذن "یاعلی" میگفت "یاحق" میشنیدم من گمانم گوشهایم مست از قند مکرر شد نیمانجاری
🩸ضربه‌ که به دست عبدالله «علیه‌السلام» زدند، ناله کشید:«وا أُمّاه…» مرحوم علامه مجلسی چنین نقل می‌کند: 🥀 وقتی که در میانه گودال قتلگاه، عبدالله بن الحسن علیهماالسلام در برابر حرمله ملعون (و با به نقلی أبجر بن کعب) ایستاد و فرمود: ای‌زنازاده! عمویم را می‌کشی؟! 📋 فَضَرَبَهُ بِالسَّیفِ فَاتَّقاهُ الغُلامُ بِیَدِهِ فَأطَنَّها إلَی الجِلد ▪️آن نانجیب با شمشیری خواست ضربه‌ای به سیدالشهداء علیه‌السلام وارد کند که عبدالله علیه‌السلام دستش را جلو آورد و ضربه شمشیر دست او را به پوستی آویزان کرد. 📋 فإذًا هِیَ مُعلّقةٌ فَنادیٰ الغُلامُ «یا أمّاه» ▪️در همان هنگام که دستش به پوستی آویزان شد، ناله‌ای از دل کشید و فریاد برآورد:«آه … ای مادر!» 📚بحارالانوار ج۴۵ ص۵۳ ✍ ابن الکریمم و پسرِ شاهِ بی حرم از خیمه آمدم به تماشایِ دلبرم من از تبارِ شیرِ جمل هستم ای سپاه ده ساله ام ولی ز رگ و خونِ حیدرم خالی کنید دورِ بزرگِ قبیله را تعظیم کن سپاه، به این شاهِ محترم خونِ حسن میانِ رگم موج می زند گردن زده ز ازرقِ شامی برادرم از خیمه پابرهنه دویدم به قتلگاه افتاده شاه رویِ زمین در برابرم تا استخوانِ بازوی من بی هوا شکست بی اختیار ناله زدم وای مادرم تا آمدم بغل کُنمت حرمله رسید پاشیده شد به ضربه ی یک تیر،حنجرم ممزوج شد حسین و حسن زیرِ ضربه ها اینجا به بعد روضه بخوانم من از شما باجانِ فاطمه که چنین تا نمی‌کنند جان دادنِ غریب تماشا نمی‌کنند زهرا نشسته گوشه ی گودالِ قتلگاه باحالِ مادر از چه مدارا نمی‌کنند خالی کنید دورِ عمویِ غریب من دورِ کسی که هلهله برپا نمی کنند یابن الدعی مکن همه جا نیزه را فرو پهنایِ نیزه را به گلو جا نمی کنند بردار پایِ نحس خود از رویِ صورتش این گونه بغضِ سینه ی خود وا نمی کنند در پیشِ چشم عمه رها کن محاسنش شیب الخضیب را همه معنا نمی کنند در بین دنده ها مَشِکَن چوبِ نیزه را از بهرِ جایزه به تن امضا نمی کنند آقایِ عالم است برهنه نکن تنش بر بُردنِ لباس تَقَلا نمی کنند
. سلام_الله_علیها تو آسمانی و توصیف تو هنر می خواست سرودن از تو فقط ،شاعری قدر می خواست کبوتری که گرفتار بازی دنیاست برای پر زدن تا دمشق پر می خواست شکست بغض غزل تا نوشت یا زینب(س) برای وصف تو شاعر دو چشم تر می خواست بزرگ مرتبه ای دختر علی (ع)که حسین(ع) به احترام تو از جای خویش بر می خاست گذشتی از همه دنیا برای عشق حسین برادری که تو را تاج روی سر می خواست برای دیدن داغ عظیم زاده شدی شکسته کشتی بحر بلا سپر می خواست صبور بودن در داغ کربلا هنر است شکست دادنتان را اگرچه شر می خواست میان آن همه بی رحم ای سلاله ی نور شکستن جبروت ستم جگر می خواست تو خطبه خواندی و آوار شد بنای ستم خلیل آل علی(ع) اینچنین تبر می خواست نبود قسمت من در مدافعین حرم شهید راه تو بودم خدا اگر می خواست