#تنور_خولی
در دل شب کرد بر کوفه ورود
وندر آن دم، قصر را در، بسته بود
لاجَرَم، «سر» را به سوی خانه بُرد
بُرد و بر کنج تنور آن را سپرد
زوجهاش گفت: ای پلید روسیاه!
دور گردانَد ز هر خیرت، اله!
مردمان آیند چون باز از سفر
با خود آرند از سفرها، سیم و زر
تو سر شبل امیر مؤمنان
آوری در خانۀ من، ارمغان؟!
ارمغان مردمان، سیم و زر است
ارمغانت، خصمیِ پیغمبر است
پس ز جا جَست آن زن پاکیزهرای
چون در آمد، دید در صحن سرای
خانۀ او، رشک باغ و گلشن است
مشکبوی و ز آفتابی، روشن است
وندر آن حالت، مگر خوابش ربود
دید تختی ز آسمان آمد فرود
هم بر آن بنْشسته جمعی از زنان
با لباس ماتم و لطمهزنان
آن یکی زن زآن میان ماتمزده
شد فرود و نزد آن سر آمده
پس گرفت آن سر در آغوش و ز هوش
رفت، بس آوردی افغان و خروش
ای عزیز من! فدایت مادرت!
تشنهلب دشمن برید از تن سرت
در جهان قدر تو را نشناختند
جسمت اندر خاک و خون انداختند
#آیتی_بیرجندی