eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
3 عکس
1 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
سجاده ها ز جلوه روحانى تواند زندانى خدا همه زندانى تواند با دستهاى بسته مناجات ديدنی ست يک گوشه اى نشسته مناجات ديدنى ست در زير تازيانه خدا را صدا بزن آه اى غريب قيد ملاقات را بزن جايت کم است بال و پرت را تکان مده ديوار محکم است سرت را تکان مده تا ساقه ات خميد خميده شدى تو هم زنجير را کشيد کشيده شدى تو هم خورشيدى و به جانب گودال می روى ساقت تکان که می خورد از حال می روى بالت به ميله هاى قفس گير می کند با اين گلوى بسته نفس گير می کند اين چهار تا غلام غريبت کشيده اند انگار تخته ها به صليبت کشيده اند يک گوشه دختران خودت را صدا زدى با دست و پاى بسته شده دست و پا زدى پا جاى دستهاى توسل گذاشتند جسم تو را سه روز روى پل گذاشتند رد می شدند مردم بى عار بارها رد می شدند از بغل تو سوارها اما کسى به رخت و لباس تو پا نزد اما کسى دهان تو را با عصا نزد... علی اکبر لطیفیان امام کاظم (ع) روضه
دواى درد بى تابى در اين زندان به جز تب نيست كسى بين غل و زنجير مثل من معذب نيست . كسى غير از دو زندانبان سراغ از من نميگيرد ميان آسمان من ستاره نيست كوكب نيست . غروبى گريه ميكردم ، به ياد دخترم بودم اگر نامه ندادم غير خون اينجا مرّكب نيست . پر زخمى ، دل مضطر ، غل و زنجير ، جاى تنگ همه اينها به جاى خود ، نگهبان هم مودب نيست . به كه گويم سر سجاده ام خيلي كتك خوردم كه اينسان ناحوانمردى ميان هيچ مذهب نيست . خلاصه اينكه اين شبها نگهبان بدي دارم كه حتي دست بردار از سر من نيمه شب نيست . لگد خوردم ، زمين خوردم ، دمادم خون دل خوردم ولي اين چارده سالم ، چنان يك روز زينب نيست . نگهبان زد مرا اما ، نگهبان داشت ناموسم زنى از خاندانم پا برهنه پشت مركب نيست . كسى معصومه من را به بزم مى نخواهد برد شرابى نيست دستي نيست، چوبى بر روى لب نيست . تنى دور از وطن دارم ، ولى چندين كفن دارم شبيه جد عطشانم ، تن من نا مرتب نيست . . شاعرمحمد جواد پرچمی امام کاظم (ع) روضه
هستی غریب و با تو کسی آشنا نشد همدم کسی به سوز دلت جز خدا نشد خرما به زهر کینه شد آغشته وای من جز سوز زهر،زخم دل تو دوا نشد معصومه خوب شد که نبود و ندیده است روح از تنت جدا شد و زنجیر وا نشد جان دادی ای غریب،به دور از وطن ولی اما غمی به مثل غم کربلا نشد شکر خدا که هفت کفن داشتی به تن دیگر برای تو کفن از بوریا نشد بر تخته پاره جسم تو تشییع شد ولی تشییع تو به زیر سم اسبها نشد آویخته به تخته ی تابوت شد سرت اما سرت به دست کسی جابجا نشد * شائق شاعر: محمود اسدی امام کاظم (ع) روضه
سوز مناجات تو پر کرده زمان را آتش زده داغت دل هفت آسمان را هرشب دعاگوی تمام خلق هستی نفرین نکردی دشمن نامهربان را بغضی نشسته در گلویت مثل حیدر داری بخاطر درد خار و استخوان را دربند هستی شیعیان آزاد باشند زیرشکنجه میکشی بار گران را شمع وجودت ذره ذره مي شود آب داری تحمل میکنی زخم زبان را روح تو را دشنام ها آزرده کرده فکری بکن مأمور های بددهان را وا کرده پای ابن شاهک را به زندان نفسی که تا گودال برده ساربان را شکر خدا فردا نمی بیند عزیزت روی لبان خشک تو خون روان را دختر ندارد طاقت اینکه ببیند هر صبح و شب بی حرمتی این و آن را چشم حرامی سوی ناموست نیفتد هرگز نبیند خنده ی شمر و سنان را یا که زبانم لال در بین اجانب... حتی نبیند سایه ی نامحرمان را!! بر سینه ی تو رد پای چکمه ای نیست از تو نمیگیرد سنان تاب و توان را دیروز اما مرکب دشمن در آورد زیر و بم تلخ صدای استخوان را زخم لبان چاک چاکت یادت آورد بزم شراب و ضربه های خیزران را اصلا حسین کنج زندانی و با خود کنج خرابه میبری مرثیه خوان را بر روی نیزه هم شده برگرد امشب آرام کن با خنده ای معصومه جان را شاعر: وحید کردلو امام کاظم (ع) روضه
در کنج زندان بلا مأوا گرفتی بر روی لب ها ذکر یا زهرا گرفتی آقا تو بااین پیکری که خُرد گشته پر تا کنار آسمانی ها گرفتی بال و پرت بستند، با زنجیر کینه تو با غُل و زنجیر ها معنا گرفتی زهر یهودی با تو آقاجان چه کرده اینگونه بر لب ذکر واویلا گرفتی؟ وقتی که آن نامرد بر تو ناسزا گفت انگار مثل شعله ی غم پا گرفتی آقا بمیرد شیعه تا این که نبیند بر روی تخته پاره ای تو جا گرفتی گر چه دل پاک تو را آتش کشیدند امّا تو جا بر روی نِی آیا گرفتی؟ مولا ندیدی خواهرت را در اسارت کِی از خجالت چشم هایت را گرفتی؟ تا اینکه دیدی زخم زنجیر تنت را تو روضه بهر زینب کبری گرفتی آقا شنیدی ناله ی زنجیر ها را وقتی صدا کردی زِ جان و دل رضا را شاعر:اسماعیل شبرنگ امام کاظم (ع) روضه
مهر و مه گرچه رو به شاه نکرد روز را ازشب اشتباه نکرد به کدامین گنه به زندان رفت او که در عمر خود گناه نکرد رگ به رگ شد تمام پیکر او رگ غیرت ولی تباه نکرد زن رقاصه مو پریشان شد سر مویی ولی نگاه نکرد واقعاً موی او خضاب نداشت خلق را هیچ گه سیاه نکرد غل از او رخصت جدایی خواست شه به حرفش ولی نگاه نکرد به همه سینه ی پناه گشود کس به او صحبت از پناه نکرد چهارده سال آفتاب نخورد رشد,جایی چنین گیاه نکرد رد شلاق مانده بر بدنش بر تنش رخت راه راه نکرد چار غل بست و چار قل وا کرد لیک قطع دل از اله نکرد جز دو ابرو و خیل مژگانش هیچ گه رغبت سپاه نکرد روزه اش را به اشک دیده ی خود گاه افطار کرد و گاه نکرد محمد سهرابی امام کاظم (ع) روضه
دیشب درون محبسِ بیداد هارون می گفت موسی با رضایش قصه خون دیشب پدر را سر به دامان پسر بود چشم پسر محو تماشای پدر بود دیشب پدر سوز دلش را ساز می کرد بهر پسر افشا هزاران راز می کرد لعل لبش لب تشنگان را نوش می داد او راز می گفت و رضایش گوش می داد می گفت: ای نور دل شمع شب تار یک لحظه ای از گردنم زنجیر بردار از بس که با کُند ستم من آشنایم کوبیده گشته گوشت های ساق پایم بینی اگر گلبرگ رویم گشته نیلی نَبْود عجب زیرا ز دشمن خورده سیلی دیشب که می زد از ره کین وحشیانه سندی شاهک بر تن من تازیانه (ژولیده نیشابوری) امام کاظم (ع) روضه
آن پيكري كه بود ز گل هم شريف تر جز دست تازيانه نوازشگري نداشت شمعي كه سال ها به شبستانِ بي كسي ميسوخت قطره قطره و خاكستري نداشت خورشيد،سال ها مَه رويش نديده بود روز و شبش يكي و شبش اختري نداتشت زنجير بوسه داد به پايش به صد دهان شد مهربانِ او كه كس ديگري نداشت بوسيد پاي او و ز پايش نشد جدا شكر خدا كه بوسه ي محكم تري نداشت شاعر : سید فرید احمدی امام کاظم (ع) روضه
به شاخه ی گل احساس من لگد می زد ز روی دشمنی و کینه وحسد می زد مرا به جرم خطایی که مرتکب نشدم هزار مرتبه با تازیانه حد می زد درون سینه ی خود عقده ها ز خیبر داشت به استناد همان مدرک و سند می زد همیشه موقع سیلی زدن، به لبخندی به اهلبیت نبی حرف های بد می زد اگر اجل به سراغم نمی رسید آنجا گمان کنم که مرا تا الی الابد می زد شاعر:وحید قاسمی امام کاظم (ع) روضه
چهار چوب نگاهت به چهار دیواری اگر چه روز نداری، همیشه بیداری مکیده است توان تو را لب زنجیر برای دادن جان، ناتوان! توان داری تفاوتی نکند روز و شام در چشمت ز دست دشمن خود دائماً در آزاری بگو که غنچۀ خود را ز دست گل چینان کجا به دست که ای باغبان تو بسپاری؟ زبان روزه ای و باز هم زمان اذان به سفرۀ تو شده تازیانه افطاری دوباره رفته ای از هوش، دور تا دورت ملائـکه همه سینـه زننـد با زاری شاعر : محسن عرب خالقی امام کاظم (ع) روضه
آقا بیا که روضه موسی بن جعفر است چشمانمان ز داغ مصیباتشان تر است جامه سیاه بر تن و بر جان شرار آه دلها به یاد غصه او پر ز آذر است افتاده است بی کس و تنها ، غریب وار مردی که با تمامی خلقت برابر است مرثیه خوان حضرت کاظم ، خود خداست بانی روضه ،حضرت زهرای اطهر است زندان نگو ، که گرم مناجات با خداست غار حرای حضرت موسی بن جعفر است مرغی که در قفس ، نفسش تنگ آمده از وی به جای مانده فقط یک بغل پر است از تازیانه خوردن حضرت نگو دگر ارثیه ای رسیده به ایشان ز مادر است باشد همیشه ورد زبانم به هر نفس لعنت به آن یهودی بی دین که کافر است ای من فدای شال عزای شما شوم آقا بیا که روضه موسی بن جعفر است شاعر:میلاد یعقوبی امام کاظم (ع) روضه
بر روی لب هایت به جز یا ربنا نیست غیر از خدا ، غیر از خدا، غیر از خدا نیست زنجیر ها راه گلویت را گرفتند در این نفس بالا که می آید صدا نیست چیزی نمانده از تمام پیکر تو انگار که یک پوستی بر استخوانی است زخم گلوی تو پذیرفته است اما زخم دهانت کار این زنجیر ها نیست این ایستادن با زمین خوردن مساوی است از چه تقلا میکنی ؟ این پا که پا نیست اصلا رها کن این پلید بد دهان را از چه توقع میکنی وقتی حیا نیست نامرد ! زندان بان ! در این زندان تاریک اینکه کنارش میزنی با پا عبا نیست این تخته ی در که شده تابوت حالا بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیست اما تو را با نیزه ها بالا نبردند پس هیچ روزی مثل روز کربلا نیست شاعر:علی اکبر لطیفیان امام کاظم (ع) روضه