شهری که مثل کعبه نظر کردۀ خداست
نامش به افتخارِ علی «مشهد الرضا»ست
این شهر با بهشت تفاوت نمیکند
اینجا که پایتختِ غریبانِ آشناست..
این، کارِ دست و آجر و کاشی و سنگ نیست
این شاهکار، سازۀ دلهای بیریاست
درها گشادهروی و ستونها نمازخوان
گلدستهها قنوتِ سرافرازِ دستهاست
فولادِ سردِ پنجرهاش محکم است و سخت
اما اگر زلال شوی، چشمۀ شفاست
وقتی دلت شکست، نمازت درستتر
گیرم که جانمازِ تو آلودۀ خطاست..
ای قطرۀ رسیده به دریا! سلام کن
بر پهنۀ محبت مولا، سلام کن
::
مردی کنار پنجرهفولاد، ایستاد
با دخترش به ضامن آهو سلام داد..
خود را دخیل بست و دعا کرد و ضجّه زد
آورد آن تصادفِ بیرحم را به یاد
با چشمهای باز به خوابی زلال رفت
کمکم شکفت در دلِ تنگش، گلِ مراد
عطری وزید عین گلاب محمدی
نوری رسید و آن گرهِ بسته را گشاد
ناگاه داد زد که «شِفا یافتم... شِفا»
دنیا پرید، زلزله شد، ساعت ایستاد..
نقارهخانه بود و طنینِ «رضا... رضا...»
صحن عتیق بود و شبی مثل بامداد..
دختر به روی دوش پدر، مقصدش ضریح
زوار هم سلامکنان: «یا اباالجواد»..
سلطانِ سربلند شفاعت که روحِ ماست
یک چشمه از کرامت دریاییاش شِفاست
::
در بارگاه روشنِ مولا، زلال باش
ای رودِ سر نهاده به دریا! زلال باش
با تیرگی به نور ولایت نمیرسی
یا ادعای عشق نکن یا زلال باش..
دیروز در هوای حرم میگریستی
امروز در حریم تولا زلال باش..
این کاروان به کشورِ خورشید میرود
با زائران کعبۀ فردا، زلال باش
ما نائبالزیارۀ دلهای عاشقیم
عشق است این پیام که «با ما زلال باش»
هر کس به قدر روشنیاش بهره میبرد
هر قدر ممکن است در اینجا زلال باش
گردن بزن برای براندازی ستم
اما برای اهل مدارا زلال باش
مثل گلاب قمصر کاشان که عطر آن
پیچیده در سراسرِ دنیا، زلال باش
با چلچراغهای تمام رواقها
همرنگ باش و مثل دعاها زلال باش
وقت دلت گرفت به این آستان بیا
از خاکدان به روشنی آسمان بیا
#حسین_شنوائی
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد
فرمود که: هرچیز بهاری دارد
ماه رمضان، بهارِ قرآن باشد
#حسین_شنوائی
شهری که مثل کعبه نظر کردۀ خداست
نامش به افتخارِ علی «مشهد الرضا»ست
این شهر با بهشت تفاوت نمیکند
اینجا که پایتختِ غریبانِ آشناست..
این، کارِ دست و آجر و کاشی و سنگ نیست
این شاهکار، سازۀ دلهای بیریاست
درها گشادهروی و ستونها نمازخوان
گلدستهها قنوتِ سرافرازِ دستهاست
فولادِ سردِ پنجرهاش محکم است و سخت
اما اگر زلال شوی، چشمۀ شفاست
وقتی دلت شکست، نمازت درستتر
گیرم که جانمازِ تو آلودۀ خطاست..
ای قطرۀ رسیده به دریا! سلام کن
بر پهنۀ محبت مولا، سلام کن
::
مردی کنار پنجرهفولاد، ایستاد
با دخترش به ضامن آهو سلام داد..
خود را دخیل بست و دعا کرد و ضجّه زد
آورد آن تصادفِ بیرحم را به یاد
با چشمهای باز به خوابی زلال رفت
کمکم شکفت در دلِ تنگش، گلِ مراد
عطری وزید عین گلاب محمدی
نوری رسید و آن گرهِ بسته را گشاد
ناگاه داد زد که «شِفا یافتم... شِفا»
دنیا پرید، زلزله شد، ساعت ایستاد..
نقارهخانه بود و طنینِ «رضا... رضا...»
صحن عتیق بود و شبی مثل بامداد..
دختر به روی دوش پدر، مقصدش ضریح
زوار هم سلامکنان: «یا اباالجواد»..
سلطانِ سربلند شفاعت که روحِ ماست
یک چشمه از کرامت دریاییاش شِفاست
::
در بارگاه روشنِ مولا، زلال باش
ای رودِ سر نهاده به دریا! زلال باش
با تیرگی به نور ولایت نمیرسی
یا ادعای عشق نکن یا زلال باش..
دیروز در هوای حرم میگریستی
امروز در حریم تولا زلال باش..
این کاروان به کشورِ خورشید میرود
با زائران کعبۀ فردا، زلال باش
ما نائبالزیارۀ دلهای عاشقیم
عشق است این پیام که «با ما زلال باش»
هر کس به قدر روشنیاش بهره میبرد
هر قدر ممکن است در اینجا زلال باش
گردن بزن برای براندازی ستم
اما برای اهل مدارا زلال باش
مثل گلاب قمصر کاشان که عطر آن
پیچیده در سراسرِ دنیا، زلال باش
با چلچراغهای تمام رواقها
همرنگ باش و مثل دعاها زلال باش
وقت دلت گرفت به این آستان بیا
از خاکدان به روشنی آسمان بیا
#حسین_شنوائی