💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
خبر رسیده قافله و چشم های تر دارد
برای ام بنین یک نفر ... خبر دارد
خدا کند که مراعات سن او بشود
خبر ، خبر .. همه بر قلب او ضرر دارد
نخواست او که بپرسد جه شد ابالفضلش
سوال بود برایش ...حسین(ع) سر دارد ؟
براش گفت چه شد ؟ماجرا چه بود ؟ آنکه
به روی آینه اش گرد از سفر دارد
تمام واقعه این بود : بین نخلستان
جماعتی سر حمله به یک نفر دارد
تمام قامت او را به باد می دهد و
بدون آنکه ز چشمش ، دست بردارد
شهید می شود عباس(ع) نه !...حسین(ع) دمی
که جان سپردن عباس(ع) را نظر دارد
گذشت واقعه اما تصورش باقیست
هنوز مرد خدا دست بر کمر دارد
زسمت علقمه سمت خیام می آید
چرا که پیکر عباس(ع) درد سر دارد
ز ضربه های عجیب و غریب بی رحمی
که قصد بی ادبی با سر قمر دارد
شنید ، ام بنین ، گفت : نام من این نیست
چرا که ام بنین ...لا اقل پسر دارد
شاعر:مجتبی کرمی
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
چه بانويى كه كوه صبر را در آستين دارد
به پاى مكتب حيدر،ظهورى اينچنين دارد
چه بانويى كه در صدر تمام افتخاراتش
همين بس در كنار خود،اميرالمومنين دارد
ادب آموز اين مكتب،خودش عين اليقين باشد
كه عباسش نشان از حضرت حق اليقين دارد
سرش بر صخره مى كوبد، ببين آهسته آهسته
شبيه علقمه انگار زخمى بر جبين دارد
به ياد آورده مقتل را، ميان خون چه مى بيند ؟
عَلم افتاد و ماهى ارباً اربا بر زمين دارد
غم ماه خود از يكسو،غم خورشيد از سويى
چه داغ خانمان سوزى مگر ام البنين دارد ؟
فرات اشك جارى شد ميان موج چشمانش
ولى از داغ آن گودال،آهى آتشين دارد
نماز صبر مى خواند شكسته با دلى خسته
حُسيناً وا حُسينا در قنوت آخرين دارد
پس از كوچ پرستوها، زيارتنامه مى خواند
بقيع غربتش برجاست،آوايى حزين دارد
محمدمهدى عبدالهى
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
تو کنیزِ حیدری ، من هم غلامِ خانه ات
روسپیدم کن قبولم کن در این کاشانه ات
سفره دار سفرهٔ اهل ادب هستی تو و
گشته عباسِ تو عباس از قبالِ دانه ات
هر که خواندت فاطمه ، گفتی منم ام البنین
نام را تعقییر دادی ای ادب دیوانه ات
بعد از آن آتش ، گلستانِ تو روییدن گرفت
حیف باز آتش زده دشمن بر این گلخانه ات
کاروان برگشته اما چشمِ تو دنبال کیست؟
واحسینم واحسینا روضه ی جانانه ات
غم مخور عباس، بی عشق و امامش برنگشت
از چه خیلِ غصه هایت ریخته بر شانه ات
ای حزین ، ای بی بنین، یارِ امیرالمومنین
دیگر این دنیا شود ای فاطمه ویرانه ات
****
دستش افتاد و به طفلان دید آن احساس را
مُرد وقتی ، مشک همراهی نکرد عباس را
حامد آقایی
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
غروب ديگري بود و بقيع آشفته تر مي شد
گلوي تشنه اش آتش فشاني شعله ور مي شد
كسي طرح دو دست آب آور مي كشيد آنگاه
به خاك تشنه از هنگامه اي شق القمر مي شد
سپر بر روي دستش يادگاري كربلايي بود
در آن آيينه بي تاب رجزهاي پسر مي شد
غمش با خاطرات غربت زهرا گره مي خورد
پياپي چشم هايش خون فشان ميخ در مي شد
رباعي مي سرود و پاي نخلي تشنه لب مي خواند
به گوش خاكِ عاشق بيت هاي منتخب مي خواند
كشيد آنگاه تصوير ضريح ماه را بر خاك
مجسّم كرد بين گريه، ثارالله را بر خاك
شنيد از خيمه ها تا گريه هايي تشنه پي در پي
پريشان رسم كرد آن غربت جانكاه را بر خاك
سرش را بر عصايش تكيه داد و آن طرف تر ديد
حرم تا علقمه، عكس تمام راه را بر خاك
شنيد از دور، آواز اخا ادرك سراسيمه
كشيد آن اضطراب و ضربت ناگاه را بر خاك
عصا از دستش افتاد و دو چشم خون فشانش باز
تماشا كرد طرح ناتمام آه را بر خاك
شكست امّا به آهنگ بلند يا علي برخاست
كه ياد آورد شب هاي غريب چاه را بر خاك
دلش لرزيد امّا با شكوه حيدري حس كرد
احاديث ظهور آخرين خون خواه را بر خاك
هنوز امّا به گوش نخل ها هنگامه اي باقي ست
بقيع ناله اي، زخم مصيبت نامه اي باقي ست
زيارت نامه مي خوانم به آهنگي حزين اينجا
خدايا بقعة الصبرست يا عين اليقين اينجا؟
بقيع اينجاست اي مردم كدامين سمت مي گرديد
خبر هايي ست از عاشق ترين سمت زمين اينجا
غروب و زایران روضه هايش بي صدا خواندند
به آهنگي حجازي شروه هايي آتشين اينجا
كجاي مقتلم بردي كه بر پيراهنم ديدم
وزش هاي گلاب از روضه ي امّ البنين اينجا
همين ديروز بود انگار چاووشي غريب آمد
كسي سر داد از ني نامه بند آخرين اينجا
بشير! اينجا درنگي كن كه آوازي غريب آمد
كسي اين جاده را دلواپس گل هاي سيب آمد
دلت آمد به او داغ پسرها را خبر دادي؟
به روي نيزه، چرخاچرخ نيزه را خبر دادي
روايت كردي آتش را به باغ ارغوان هايش
در آتش گريه ي خونين جگرها را خبر دادي
به روي شانه ی اندوه جهان را ناگهان حس كرد
چهل منزل مگر شرح سفرها را خبر دادي
نگاهش رفت تا رود كف آلود و سلامي داد
كه از دست علمدارش خبرها را خبر دادي
چهل منزل شهادت نامه را خواندي تو پي در پي
سپس هنگامه ي خوف و خطر ها را خبر دادي.
شاعر: محمدحسین انصاری نژاد
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه، دوباره آینه ای دیگر
دوباره داغ به روی داغ، دوباره درد به روی درد
کبوتران بدون بال، کبوتران بدون پر
تمام مرثیه ها گفتند: به پای دست تو می افتند
که در مقابل چشمانی، عطش گرفته و ناباور
زنی دو بازوی خونین را، بلند کرده و می گوید:
دو دست ماه بنی هاشم، فدای زاده ی پیغمبر
زنی چونان که شجاعت را، چو شیر داده به فرزندان
به آستان تو آورده، چهار شیر چونان حیدر
چهار شیر که می غرّند، چهار شیر که می جنگند
چهار شیر که می آیند، چهار دسته گل پرپر
چهار دسته گل پرپر، چهار آینه ی دیگر
ستاره اند؟ نه روشن تر، فرشته اند؟ نه زیباتر
زنی که داغ پسر دارد، دوباره داغ دگر دارد
چه قدر خون به جگر دارد، زنی بدون پسر، مادر
شاعر: نغمه مستشارنظامی
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
کي مدينه ز ياد خواهد برد
صحن چشمان گريه پوشت را
صبح تا شب کنار خاک بقيع
ناله و شيون و خروشت را
چشمهاي تو پر شفق مي شد
در کنار چهار صورت قبر
مصحف دل ورق ورق مي شد
در کنار چهار صورت قبر
خوب فهميده حال و روزت را
آنکه امُ البکا تو را خوانده
مادر اشک ، مادر ناله
پاره هاي دلت کجا مانده؟
آه وقت غروب مادر جان
تو و زينب چه عالمي داريد
يکي از ديگري پريشان تر
حال محزون و درهمي داريد
مي نشيند عجب غريبانه
ام کلثوم در کنار رباب
مي شود روضه خوان مجلستان
روي زرد و نگاه تار رباب
يکي از ميهمان نوازي شان
يکي از تير و دشنه مي گويد
يکي از هرم آفتاب و عطش
يکي از کام تشنه مي گويد
پيش چشمان خون گرفتهی عشق
از نگاهي کبود مي گويد
يعني از ماجراي بي کسي و
خيمهی بي عمود مي گويد
حرف سقا که پيش مي آمد
گريه هاي سکينه ديدن داشت
ماجراي شهادت عباس
با لب تشنه اش شنيدن داشت:
او به سمت شريعه مي رفت و
روح از پيکر حرم مي رفت
همهی دلخوشي خون خدا
صاحب بيرق و علم مي رفت
همه در آستانهی خيمه
چشمها خيره سمت علقمه بود
ناگهان عطر و بوي ياس آمد
به گمانم شميم فاطمه بود
بانگ أدرک أخا در آن لحظه
مثل تيري به قلب بابا خورد
ناله مي زد «انکسر ظهري»
قد و بالاي آسمان تا خورد
رفت سمت فرات اما حيف
بيقرار و خميده بر مي گشت
کوه غم روي شانه هايش بود
با دو دست بريده بر مي گشت
رفت سقا و خيمه ها ديگر
از غم بي کسي لبالب شد
بي پناهي خودي نشان مي داد
اول بي کسي زينب شد
همره کاروان به شام آمد
سر او مثل نجم ثاقب بود
ولي از روي نيزه مي افتاد
روضه اش أعظم مصائب بود
شاعر : یوسف رحیمی
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی،
که همراه امیری، چون امیرالمومنین باشی
ببین باید چقدر احساس باشد در دل شیرت،
که در بین زنان، تنها تو عباس آفرین باشی
شجاعت را، شرافت را، بلاغت را، ولایت را
خدا، یک جا به تو بخشید، تا امّ البنین باشی
همه عالم، پسر دارند، تو قرص قمر داری
مگر بی نور میشد، مادر زیباترین باشی؟
مگر بی نور می شد، در دل خورشید بنشینی؟
تمام عمر با عباس و زینب همنشین باشی
گرفتی دستِ ماهی را که از ما دست می گیرد
رسیدی، باغبانِ غیرتٌ للعالمین باشی
رسیدند و فقط پرسیدی از زینب: حسینم کو؟
تویی اُمّ الادب؛ آری! تو باید اینچنین باشی
پسرهای تو را کشتند، اما اِرباً اِرباً ، نه!
نبودی شاهد تکرار اکبر، بر زمین باشی
هوای پر کشیدن سوی حق داری و حق داری
پس از کرببلا سخت است که ام البنین باشی
قاسم صرافان
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
اگرچه فاطمه هستی و سروی اما
اگرچه شافع فردای محشری اما
اگـرچه همـسر ثانی حیـدری اما
میان طایفه ات از همه سری اما
اگرچه شیرزنی از بنی کلابی تو
اگرچه مونس و یار ابوترابی تو
اگرچه دین خدا را تو یاوری اما
اگرچه از همگان باحیاتری اما
اگرچه صاحب ایمان وباوری اما
اگرچه مادر چندین دلاوری اما
اگرچه مظهر عشق و وفا و احساسی
اگرچه در نسب خود تو أم العباسی
اگرچه عاشق و در تاب و در تبی اما
اگرچه از غم غربت لبالبی اما
اگرچه محضر مولا مودبی اما
ز کودکی تو نگه دار زینبی اما
اگرچه حامی سردار بت شکن بودی
اگرچه مایه ی آرامش حسن بودی
اگرچه دل نسپردی به عالمین اما
اگرچه در نفست هست شوروشین اما
نوشته ای به دلت یا و لام و عین اما
رسانده ای همه جا آب بر حسین اما
اگرچه سعی نمودی چو مادرش گردی
اگرچه در غم و غصه نوازشش کردی
اگرچه زائر چشمان مرتضی بودی
اگرچه حامی قرآن مرتضی بودی
اگرچه شاهد طوفان مرتضی بودی
اگرچه همدم طفلان مرتضی بودی
اگرچه بوسه زدی روی زینبش اما
اگرچه شانه زدی موی زینبش اما
شما کجا و کجا دختر رسول الله؟؟
شما کجا و کجا مادر رسول الله ؟؟
شما کجا و کجا کوثر رسول الله ؟؟
شما کجا و کجا دلبر رسول الله؟؟
شما کجا و عزیز دل خدیجه کجا ؟؟
شما کجا و همه حاصل خدیجه کجا ؟؟
شما کجا و کسی که اساس لولاک است
شما کجا و کسی که من الازل پاک است
کسی که مادر آب است و بسترش خاک است
همانکه ذکر قنوتش همیشه کولاک است
شما کجا و علمدار بی قرینه کجا
شما کجا و زمین خورده ی مدینه کجا
شما کجا و کسی که دلیل خلقت بود
شما کجا و کسی که همای رحمت بود
شما کجا و کسی که شفیع امت بود
همان کسی که شهید ره ولایت بود
شما کجا و قدم های آیت عظمی
شما کجا و نفس های عصمت کبری
شما کجا و هجوم قبیله ی اشرار
شما کجا و لگد خوردن از در و دیوار
شما کجا و نگاه حرامی کفار
شما کجا و سرانجام ضربه ی مسمار
شما کجا و به کوچه اشارت سیلی
شما کجا و مقیره و ضربت سیلی
چه خوب زیر فشار دری پرت نشکست
چه خوب دست تو در پیش شوهرت نشکست
چه خوب بر اثر ضربه ای سرت نشکست
زمین نخوردی و آن لحظه دخترت نشکست
چه خوب چادرتان زیر پات گیر نکرد
عدو برای جسارت کسی اجیر نکرد
ندیده ای تو دری شعله ور... ولی زهرا
نبوده ای وسط 40 نفر...ولی زهرا
نخورده ای لگد از پشت سر... ولی زهرا
نخورده سینه ی تو میخ در... ولی زهرا
میان کوچه به یک ضربه گردنش افتاد
فقط نه گردن او بلکه محسنش
شاعر: عليرضا خاكساري
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
به تیغی حیف گیسویت گُسستند
دو بازویت دو بازویت گسستند
از آنجایی که من بوسیده بودم
بمیرم هر دو اَبرویت گسستند
انیس گریههایم را گرفتند
توانِ دست و پایم را گرفتند
کمانی تر شدم از زینب افسوس
سرِ پیری عصایم را گرفتند
بهارم را چِسان پاییز و کردند
دلم را از غمت لبریز و کردند
سرت ای کاش رویِ نیزه میماند
تو را از مرکبی آویز و کردند
غمت راهِ نفس بر سینه بسته
تَرَک بر چهرهی آئینه بسته
زِ بسکه خاک و بر سر ریختم من
ببین عباس دستم پینه بسته
از آن سرو علی بنیاد و صد حیف
از آن قامت از آن شمشاد و صد حیف
دو دستی که عصای پیریم بود
خداوندا زِ تَن اُفتاد و صد حیف
(حسن لطفی)
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
خیره ماندهِ نگاه آخرِ من
تا زیارت کند عزیزش را
تا که خانم بیاید و بنهد
سرِ زانو سر کنیزش را
من که یک عمر را مسلمانِ
خدمتِ بچه هایِ فاطمه ام
لطفِ مولا علی بزرگم کرد
این که من خاک پایِ فاطمه ام
خاکم اما در آسمانِ ادب
قرصِ ماهی و کوکبی دارم
هر چه دارم قسم به خانمی اش
از کراماتِ زینبی دارم
روز اول که درب این خانه
قامتم پیشِ مقدمش تا شد
تا کشیدم به دیده چادرِ او
رو به چشمم درِ جنان وا شد
چشمم از اشک شوق پُر می شد
تا که مولا مرا دعا می کرد
خانه داریِ پایتختِ کرم
نفسم را پُر از خدا می کرد
تا که یک وقت یاد و خاطره ی
مادر آتش به سینه ها نزند
عرض کردم به محضر مولا
که مرا فاطمه صدا نزند
بی کرانِ ارادت و ادبم
در دو عالم گره گشایم شد
که علی چهار دفعه بابا و
نامِ ام البنین برایم شد
چهار تا یل، چهار تا عاشق
در نگاهِ علی مذاب شده
چهار تا مرد ، چهار روح ادب
خاکِ راهِ ابوتراب شده
چهار سربازِ سر به زیرِ حرم
نوکرِ محض در برِ زینب
که گره زد خدا به غیرتشان
گرهِ زیرِ معجرِ زینب
چهار شیرِ نبردِ دریادل
که ز دستِ کریم مست شدند
چهار سرمستِ جامِ لطفِ حسن
که همیشه خدا پرست شدند
بین این چهارتا که عیسایند
یک نفر هست که مسیحا شد
بین این چهارتا اباالفضلم
آنقدر نوکر است آقا شد
پای درسِ امام هایِ خودش
سیزده ساله بود عالم شد
آنقدر از حسین نور گرفت
لقبش ماهِ آل هاشم شد
نذر کردم که تا ابد بشود
خادمِ منحصر به فرد حسین
که دو تا بازویِ علمگیرش
همه جا می خورد به درد حسین
وقت راهیِ کربلا شدنش
نَبَرَد تا که بچه هایش را
امر کردم که بی پِسر برود
تا نگیرند دست و پایش را
با خودش بی برادرانش تا
خلوت عاشقانه ای دادم
وسطِ تیغِ ابروانش را
بوسه ی مادرانه ای دادم
پسرِ قد رشیدِ حیدری ام
غم نبینند دختران حسین
حامی قدُّ و قامتِ زینب
جانِ من ، جان تو و جان حسین
با نگاهِ پُر از سفارشِ من
کاروانِ فراق راهی شد
تا رقیه نشست بر دوشش
پیشِ چشمم چه دلبخواهی شد
خیسِ باران ز هجر روی حسین
گرمِ ذکر و دعا شدن سخت است
از نگاهِ حسین جان خودش
یک نفس هم جدا شدن سخت است
روزگاری گذشت و بی خبری
بینِ این خانه مو سپیدم کرد
تا شنیدم که کاروان آمد
در مدینه پر از امیدم کرد
تا رسیدم کنارِ دروازه
قامتم زیر بار غم تا شد
چقدر قافله عوض شده ست
چشم دلواپسم که دریا شد
زینبِ زارِ مو سپید شده
ازحسینم فقط خبر آورد
گفت مادر ولی زمین افتاد
از ابالفضل یک سپر آورد
گفت مادر گرفت عاشورا
از تنِ زینبت توانش را
ماه و خورشیدِ نیزه ها کردند
هر کدام از برادرانش را
گفت مادر تنِ اباالفضلت
سخت رویِ زمین فرود آمد
تا همانجا که بوسه می دادی
ترکِ ضربه ی عمود آمد
گفت که از زلالِ آب فرات
نه فقط کودک رباب نخورد
رفت سقا لب شریعه ولی
لب او جرعه ای از آب نخورد
گفت مادر بدون دستانش
تو نبودی چه بر سرم آمد
من خودم کربلا و تا کوفه
دست در دست معجرم آمد
گفت مادر گلِ امیدِ مرا
بینِ گودال پرپرش کردند
چقدر زخم خورد تا آخر
با لب تشنه بی سرش کردند
آنقدر زد به روی سر تا که
زخم پیشانیش دهان وا کرد
گفت مادر سرِ حسین مرا
پیش چشمم کسی به نی جا کرد
از همان لحظه همره زینب
بانیِ گریه ی مدینه شدم
از همان لحظه مثل عباسم
زار و شرمنده ی سکینه شدم
محمد مبشری
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
عزابگیر بقیع روضه خوان تو رفته
زبان بگیر به شیون زبان تورفته
صدای وای حسینش به گوش می آید
اگرچه صاحب آه و فغان تو رفته
چهار قبر خیالی به خاک تو پیداست
نشانه هاست به جا ونشان تورفته
به یاد مادر عشق وادب بزن ناله
شکوه ناب ولا روح و جان تورفته
قسم به نوحه ی زیبای برلبش قلبم
تپیده باغم تو با روان تورفته
روان و روح تو و مادر وفاآنجاست
که روی نیزه سرعاشقان تورفته
سری به نیزه بلنداست وپای نی زینب
هزار آه که با دشمنان تورفته
نوای بانوی احساس ذکرالعجل است
دعای ندبه بخوان ندبه خوان تورفته
شاعر:حسین ایمانی
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
دست در تقویم برده، پای در کفش زمان
چادرش را پهن کرده روی تاریخ جهان
کوفه دندان های عقلش را کشیده، بعد از این
میکشد تنهاییاش را روی شن های روان
مثل زن های بنیهاشم صبور و ساده است
مثل مردان قریشی سختکوش و پُر توان
عاقبت افتاد از دست پسرهایش عمود
عاقبت افتاد لب های مؤذن از اذان
دانهدانه نخلهایش را تبر انداخته
پای اجساد درختانش نشسته باغبان
باد هوهو میکند در خیمههای سوخته
اشک جاری میشود از چوب های خیزران
شیر خوردند از جنابش شیرمردان زمین
ارث دارند از لبش امّالبنینهای جهان
شاعر:فاطمه قاءدی
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
وقتی غزل ردیف تو را کم می آورد
شعری برای درد فراهم می آورد
نام تو در کجاوه ای از نور می رسد
شعر مجسمی که مرا غم می آورد
بغضی گلوی مرثیه ام را گرفته است
دارد خبر ز ماه محرم می آورد
ای مادر ی که فاطمه ی دیگری شدی
تکرا ر واژه های تو ماتم می آورد
تو مادر چهار شهیدی که نام تو
داغی عظیم بر دل عالم می آورد
خورشید آسمان بنی هاشمی که ماه
در پیشگاه مهر تو سر ، خم می آورد
هر چار فصل باغ دلت گرچه شد خزان
این زخم ها برای تو مرحم می آورد
آخر چگونه شرح دهم غربت تو را
وقتی توان قافیه ها کم می آورد
شاعر:مجتبی ابوالقاسمی
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
فاطمیه رفته اما دل شده با غم قرین
از غم هجران بی بی حضرت اُم البنین
بانویی که اهل دل از او ادب آموخته
عرشیان و قدسیان از ناله هایش سوخته
اشک ماتم از دو دیده ریخت او با شور وشین
در عزای جعفر و عباس و عثمان و حسین
چون خبر دادش بشیر از کربلا با چشم تر
صِیحه ای زد ، پاره شد بند دلش از این خبر
وای از آنساعت که او میگفت با آهِ غمین
آه اِی مردم نخوانیدَم دگر اُمُ البنین
من شنیدم دست عباسم شده از تن جدا
جان خود تقدیم جانان کرده او در کربلا
من شنیدم تیر کین بر چشم شهلایش زدند
با عَمود آهنین بر فرق زیبایش زدند
هر چه آمد بر سرش قربان شاه عالَمِین
جان او جان عزیزانم به قربان حسین
گر چه قطعه قطعه گشته آن گلِ احساس من
روی دامان حسین بِنهاده سر عباس من
من بمیرم که حسین در کربلا مادر نداشت
کشته شد با حنجر خشکیده و یاور نداشت
مرتضی شاهمندی
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
فدای حُسن دل انگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزی اش خزان شده بود
چهار دسته گُلش را به پنج تن بخشید
مقیمِ خاکِ درش، هفت آسمان شده بود
چه سربلند و سرافراز امتحان پس داد
برای عرض ادب، سخت امتحان شده بود
به عشق «شیر خدا» از یل دلاور خود
گذشت اگر چه در این راه نیمه جان شده بود
چه امتحان بزرگی که در رثای حسین
و نه به خاطر فرزند روضه خوان شده بود
اگر چه پیر شد از داغِ بی امان، اما
به پشتوانهٔ زینب دلش جوان شده بود
فدای «اُمّ اَبیها» شدن علامت داشت
به این سبب قد «اُمّ البنین» کمان شده بود
سیدمهدی موسوی
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
در لابلای بغض این کوی و گذرها
پیچیده ذکر وا حسینا در سحرها
انگار در یک گوشه از تنهایی خود
روضه گرفته حضرت ام القمرها
یک فاطمه وقتی دوباره روضه خوان است
پر می شود از عطر یاس این دور و برها
دارد به دل داغ تمام نیزه ها را
داغ علی های قبیله، داغ سرها
داغی نشسته مادرانه بر دل او
داغی که می ماند همیشه بر جگرها
جمع مصیباتی که او دیده ست یعنی
ام البنین شهر منهای پسرها
وَیلی عَلی شِبلی عزیز قلب مادر
شیرم حلالت ساقی بی بال و پرها
عباس جان، زینب برایم روضه خوانده
از کربلا، از علقمه، از إِنْکَسَرها
نخل رشید باغ من، بالا بلندم
در بین گلدان جا شدی؟! آه از تبرها
آه از غریبی رباب و گریه هایش
در لابلای بغض این کوی و گذرها...
محمد جواد مهدوی
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
رودها چشمان خیست را برابر داشتند
آسمان ها را نفس هایت مکدّر داشتند
دست هایت در میان خانه ی مولا وزید
کودکان فاطمه انگار مادر داشتند
موج ها از بستر چشمان تو برخاستند
ابرها ازسوز دامان تو سر برداشتند
خانه بی سقّا و چشمت خیس و اندوه تو را
آن سحرگاهان بی فانوس باور داشتند
بی علمدار است صف های خیالت سال ها
سال هایت حال و روزی گریه آور داشتند
اشک هایت هفت دریا را به جان آورده بود
ناله هایت را زنان هفت کشور داشتند
مادر پروانه های بی قرار نینوا
سنگ ها پروانه ات بودند اگر پر داشتند
شاعر:حمیده رضایی
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
بشیر گفت زمانی علم زمین افتاد...
که دست حضرتِ صاحب کرم زمین افتاد
بشیر گفت همین که سرت ز هم وا شد
عقیلهای نگران در حرم زمین افتاد
بشیر گفت به چشمت سه شعبه کوبیدن
ز کاسه چشمِ تو از این ستم زمین افتاد
بشیر گفت که بالا سرت حسین آمد
شکست پیشِ تو، در هر قدم زمین افتاد
شنیدهام که تو قبل از حسین جان دادی
شنیدهام ز غمت زینبم زمین افتاد
تو در گلوی حسین حکمِ هر نفس بودی
نفس نبود، اگر بازدم زمین افتاد
حسین قامتِ اِستاده و رشیدی داشت
چه شد که تا شد و با قَدِ خم زمین افتاد
اگر چه بارِ مصیباتِ تو مرا خم کرد
اگر چه با خبرِ تو، پرم زمین افتاد
همینکه گفت بشیر آسمان ز عرش افتاد
ز غُصه مادرِ پیر و کمانِ تو جان داد
کربلایی رضا باقریان
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
بانو، بنی کلاب نه که خیل بنی بشر
بینا شده ز وسعت بینایی تواند
علم و ادب ، وقار و حیا، عزت و شرف
یک گوشه از تملک دارایی تواند
مردان مرد عرصه ایمان و اعتقاد
ریزه خوران سفره آقایی تواند
اولاد بوتراب که عشق مصورند
یکجمله بیقرار ز شیدایی تواند
ایوب های دهر همه صف کشیده اند
در حسرت نمی ز شکیبایی تواند
این چهار دسته گل که به دامن گرفته ای
پرورده رشادت زهرایی تواند
یک ماه و سه ستاره که خود فیض اکملند
محظوظ سفره های پذیرایی تواند
ام البنین ، بنین تو با آن همه مقام
مرهون التفات مسیحایی تواند
ای مادر چهار شهید بزرگوار
ایثار و عشق دو هدف غایی تواند
کرببلا نبوده ای اما خدا گواه
ابناء تو نشانه والایی تواند
شاعر:سیدمصطفی مهدجو
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
تو شاهکار عشق بازی در زمینی
تو دست پنهان خدا در آستینی
اُمُّ الادب ، اُمُّ الوفا ، اُمُّ البنینی
دلگرمی نسل امیرالمومنینی
در پیشگاه تو ادب تعظیم کرده
قرص قمر میر عرب تعظیم کرده
2
مانند نور آمدی تابیدی و بعد
با دست زهرا مورد تأییدی و بعد
خود را دم بیت ولایت دیدی و بعد
آن چارچوب سوخته بوسیدی و بعد
گفتی اگرچه در حرم تازه عروسم
من آمدم دستان زینب را ببوسم
3
دیدی چگونه گریه کن ها گریه کردند
غمدیده ها با یاد زهرا گریه کردند
با نغمه ی لب های مولا گریه کردند
یا فاطمه می گفت هر جا گریه کردند
آن روز تنها خواهش قلبت همین شد
یا فاطمه تبدیل بر اُمُّ البنین شد
4
شهر مدینه در هیاهو زین خبر شد
شکر خدا ام البنین صاحب پسر شد
اما کلامی باعث خون جگر شد
زخم زبان ها بر دل تو؛ نیش تر شد
گفتند: بانو بعد ازین کم میگذارد
بر این یتیمان دیگر او کاری ندارد
5
اما دهان یاوه گویان را تو بستی
پای قرار خویش با زهرا نشستی
دیدند از جام رضای یار مستی
چون رشته ی فرزند و مادر را گُسستی
گفتی اگرچه بین تان خیلی عزیزم
در خانه عباسم غلام و من کنیزم
6
زینب تو را با نور ایمان آشنا کرد
با یک نظر دلداده ی آل عبا کرد
برآتش عشقش تو را هم میتلا کرد
آن قدر؛ پیشت صحبت کرببلا کرد
تا اینکه شاخ و برگ هایت پر ثمر شد
دار و ندارت چهار فرزند پسر شد
7
کم کم پسرهای تو بال و پَر گرفتند
دور و بَرَت را مثل یک لشگر گرفتند
درس شجاعت از خود حیدر گرفتند
بوی امیر فاتح خیبر گرفتند
گویم ز اوصاف عظیم تو همین حد
زینب پس از زهرا تو را مادر صدا زد
8
ای وای از روزی که قلبت را شکستند
حجاج زهرا بار بیت الله بستند
دیدی همه سرها گرفته روی دستند
با چه شکوهی بین محمل ها نشستند
بر زانوی عباس زینب پا گذارد
شُکر خدا که محمل او پرده دارد
9
اما پس از شش ماه شام غم سحر گشت
با دیدن یک صحنه ای چشم تو تر گشت
از این مصیبت عالمی خونین جگر گشت
باور نمی کردی ولی دل با خبر گشت
بالاترین روضه همین در عالمین است
از راه آمد زینب اما بی حسین است
10
فریاد زد اُمُّ البنین گیسو سپیدم
مادر نبودی عصر عاشورا چه دیدم
از خیمه تا گودال با زحمت دویدم
با دست خود از پهلویش نیزه کشیدم
اُمُّ البنین تاج سرم را سَر بریدند
پیراهنش را از تَنَش بیرون کشیدند
11
مادر نبودی گوش کن پس این خبرها
از داغ عباس تو خم گشته کمرها
واشد به روی من نگاه رهگذرها
چادر به سر؛ دارد دویدن دردسرها
عباس رفت و آبروی خواهرش رفت
دعوا شد و چادر ز روی خواهرش رفت
12
اُمُّ البنین اول دو بازویش بهم ریخت
تیری رسید و چشم و ابرویش بهم ریخت
ضرب عمودی آمد و رویش بهم ریخت
تا روی نیزه رفت گیسویش بهم ریخت
عباس نامردی عمود آهنین خورد
بی دست از بالای مرکب بر زمین خورد
13
دروازه ی کوفه قیامت ساختم من
بر مرکب طوفانِ خطبه تاختم من
تا چشم روی نیزه ها انداختم من
در یک نظر عباس را نشناختم من
از درد غیرت صورتش چرخاند مادر
بستند او را تا به نیزه ماند مادر
14
مادر دعا کن منتقم دیگر بیاید
چون او گره از اَبروی زهرا گشاید
صحن و سرایی در بقیع بر پا نماید
پایان هر روضه دعا کردیم شاید
ما کاشف الکرب امام خویش گردیم
دار و ندار خویش نذر یار گردیم
قاسم نعمتی
حضرت ام البنین (س)
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
گمان مکن پسرت ناتنیبرادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود
منال ام بنین و ببال از عباس
تو شیرمادر و شیر تو شیرپرور بود
سقوط قلعهی خیبر اگر به نام علیست
فرات، خیبر دیگر؛ یل تو حیدر بود
ز شام تا به سحر دور خیمهها میگشت
که ماه هاشمیان بود و مهرپرور بود
به لرزه بود از او پشت هفتپشت ستم
یل تو یکتنه یک تن نبود، لشگر بود
به جای دست روی چشم خویش تیر گذاشت
ببین که تا به چه حدی مطیع رهبر بود
اگر فتاد روی خاک میشود پرپر
ولی گل تو روی شاخه بود و پرپر بود
*استاد حاج علی انسانی*
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
باز کن چشمان از اندوه مالامال را
چار داغ تازه داری ، چارفصل سال را
پا به پای چار فصل داغ هایت مثل ابر
بارها خون گریه کردم ، منتهی الآمال را
منتهی الآمال آورده است ، حتی دشمنان
گریه می کردند این پروانه ی بی بال را
پای عشق آمد میان ، دست کریمت باز شد
عشق می بندد همیشه پای استدلال را
داغ پشت داغ ، پشت داغ ، پشت داغ ...آه
داغداران خوب می فهمند این احوال را
از شهامت مانده بر دوشت مدال افتخار
کم خدا انداخت بر دوش زنی این شال را
چار داغت را نیاوردی به رو ، گفتی حسین
کرد بارانی سوالت ، روز استقبال را
عشق تو خون خدا و عشق ما عباس توست
او که از حق جای دستانش گرفته بال را
مادر دریا ببخش این شعر در شان تو نیست
کاش می بستم به مدحت این زبان لال را
عباس شاه زیدی
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
قدم اگر خمید ، فدای سر حسین
جانم به لب رسید ، فدای سر حسین
ام البنین سابق این شهر عاقبت
شد مادر شهید ، فدای سر حسین
یک چند وقتی است در این شهر هیچ کس
لبخند من ندید ، فدای سر حسین
هر جمله بشیر مرا پیر کرده است
مویم شده سفید ، فدای سر حسین
گلچین چهار تا گل گلخانه مرا
چه وحشیانه چید ، فدای سر حسین
هر شب به یاد عمر کم ناز دانه ها
اشکم به رخ چکید ، فدای سر حسین
هر شب به یاد تشنگی کودک رباب
خواب از سرم پرید ، فدای سر حسین
عباس پاسبان حرم شد به جای من
دستش اگر برید ، فدای سر حسین
گویند جا شده به مزار محقری
آن قامت رشید ، فدای سر حسین
شاعر : محمد حسین رحیمیان
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
امام عاشقان را همنشینم
كنیز فاطمه اُمّ البنینم
به باغ عاشقان نیلوفرم من
یتیمان علی را مادرم من
پس از زهرا علی را خانه دارم
به پای عشق او سر می سپارم
مرا نَبْوَد به جز این فخر دیگر
كه خوانده زینبم یك عمر مادر
اگر در باغ قلبم یاس دارم
یلی چون حضرت عباس دارم
هر آن چه زینبم می داد یادم
به فرزندم همان تعلیم دادم
ادب را داشت از خود پاس، مردم
مدینه بود و یك عباس، مردم
دلم خوش بود عباسم جوان است
رُخش چون ماه و ابرویش كمان است
دلم خوش بود مولا را غلام است
غلام زینب من با مرام است
گذشت و كربلا آمد پدیدار
امیدم بود هر جا در پی یار
چو اختر در كنار ماه می رفت
به دنبال امامش راه می رفت
ولی افسوس یاس من خزان شد
قد سرو بهار من كمان شد
شنیدم تیغ زد بوسه به دستش
شنیدم بست پیكان چشم مستش
اگر بی دست بود اما توانش
عمود آهنین بگرفت جانش
شنیدم دستش از پیكر جدا شد
فدای روی شاه كربلا شد
الا تنها امیدم نا امیدم
خدا را شكر، كردی رو سپیدم
چه كردی ای دو عالم بی قرارت
كه جایم فاطمه آمد كنارت
شاعر:سید محمد جوادی
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
ای همسر سردار جهان، مادر عباس
وی دامـن تـو مهـد ادب پـرور عباس
در بیت علـی آمده هـمسنگر عباس
خوانده است تو را مادر خود خواهر عباس
ام الشهـدا ، فاطمه ی دوم حیدر
هم فاطمه ی دوم و هم زینب دیگر
تو چشمه ی فیض از نفس پنج امامی
تو فاطمه ی بیت شـه عـرش مقـامی
تو همسر تنهـا وصـی خیرالانامی
تو مـادر والا گهـر خـون و قیامی
جوشـد ادب و فضـل ز آیات کلامت
پیوسته ز هفتاد و دو تن باد سلامت
شک نیست به این رتبه که حیدر به تو نازد
زینب کـه بـود عصمـت داور به تو نازد
تـا روز جزا آل پیمبر به تـو نازد
عبـاس تـو در عـرصه ی محشر به تو نازد
کی مثل تو ای خاک رهت هم سر و هم جان
یک روزه دهد چـار پسر در ره جانان؟
ای سوخته در شعلـه ی مصباح هدایت
ای مادر جود و کرم و فضل و عنایت
خشنـود ز رفتـار تـو زهـرای ولایت
جان همه خوبان جهـان باد فـدایت
با آن همه قدر و شرف و جاه و عزیزی
کـردی بـه بنـی فاطمـه اظهـار کنیزی
عون تـو شـده در صف عـاشور فدایی
عثمان تو بگرفت ز خون رنگ خدایی
تا دادن جـان، جعفر تو بود ولایی
عباس تو از روز ازل کـرب وبـلایی
چون حرمت زهرا به تو شد واجب عینی
گشتنـد عزیـزان تـو هرچار، حسینی
تـو ام بنینـی نه تـو ام الشهـدایی
پیوسته به ثاراللَه و از خویش جدایی
دلباختـه ی جلـوه ی مصباح هدایی
بیش از پسران گریه کنِ خون خدایی
ای بوسه ی خورشید به خاک کف پایت
حق است کند فاطمه پیوسته دعایت
دادی بـه ره شمـس ولا چـار قمـر را
دور پسـر فاطمه گـردانـده پسـر را
در ماتم شان ریخته بس اشک بصر را
آتـش زده از گریه دل اهـل نظـر را
از بس که در امواج بلا یار حسینی
بـا داغ پسرهـات عزادار حسینی
یک روزه به دل داغ روی داغ تو دیدی
چون فاطمه یـا فاطمه از غصه خمیدی
بر گرد همـان چـار مزاری که کشیدی
از داغ حسین بـن علـی جامـه دریـدی
با آن کـه دلت خون ز غم چار جوان بود
چشمت به حسین بن علی اشک فشان بود
بـا داغ چهـار اختر تابنده جبینت
گفتـی که نخـوانند دگر ام بنینت
آتش نزند کس به دل زار و حزینت
ای لشکر ماتم به یسـار و به یمینت
خون خوردی و نالیدی و از پای فتادی
تـا جـان بـه سـر گریه ی پیوسته نهادی
روزی که تو رفتی و جهان غرق عزا بود
تابـوت تـو بـر دوش عزیـزان خدا بود
با داغ تو خـون بـر جگر اهـل ولا بود
عباس تو ای مـادر عبـاس کجا بود؟
ای کاش که چون عون، کنارت پسری بود
از جعفر و عثمـان عزیـزت خبری بود
ای قبله ی دل تـربت بی شمـع و چـراغت
ای داغ پس از داغ دوبـاره روی داغـت
ای چارگل خفته به خون، حاصل باغت
باشـد کـه بیایـم بـه مدینه به سراغت
با آن که شدم زائر بی صبر و قرارت
نگذاشت عدو گل بفشانم به مزارت
یا فاطمه خون دلـم از دیـده روان است
قبر تو عیان است عیان است عیان است
چشم همـه بـر تربت پاکت نگران است
آن فاطمه قبرش ز چه از خلق نهان است؟
از اشک، مگـر خاک بقیع تو بشویم
آن تربت پنهان شده را بلکه بجویم
هرچند که خون جگرت بود روانه
دیگـر بدنت دفـن نگـردید شبانه
بر بازوی و پهلـوت ندیدنـد نشانه
ای کوه غم چار جوانت روی شانه
بر «میثم» دل سوخته کن اشک، عنایت
تا خـون دل خـویش کنـد وقف عزایت
استاد غلامرضا سازگار
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
بدون ماه قدم می زنم سحر ها را
گرفته اند از این آسمان قمرها را
چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است
رسانده است به خانم کسی خبرها را
نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده
گرفته اند از این پیر زن پسر ها را
چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش
بیاورند برایش فقط سپرها را
نشسته است سر راه ، روضه می خواند
که در بیاورد آه ...آه رهگذرها را
ندیده است اگر چه ولی خبر دارد
سر عمود عوض کرده شکل سرها را
کنار آب دوتا دست بر روی یک دست
رسانده است به ما! خانم این خبرها را
بشیر آمد گفتی که از حسین بگو
ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو
ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی
برای خانه مولا که انتخاب شدی
به خانه ی ولله اعظم آمدی و
دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی
به جای اینکه شوی مدعی همسری اش
کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی
تنور خانه ی حیدر دوباره گرم شد و
برای چرخش دستار انتخاب شدی
پهار تا پسر آورده ای برای علی
که جای فاطمه ام البنین خطاب شدی
دلت همیشه چنین شوهری دعا میکرد
تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شدی
اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت
میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت
تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد
به چادر عربی تو خار گیر نکرد
تو را که فرق علی دیده ای و خون حسن
به غیر کرببلا هیچ چیز پیر نکرد
به احترام همان تکه بوریا دیگر
زمین خانه ی تو نیت حصیر نکرد
از آن زمان که شنیدی خزان گلها را
هوای کوی تو باغ دل پذیر نکرد
چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی
که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد
به نعل تازه گرفتند تا بدن ها را
به ضرب دست لگد میزدن زن ها را
شاعر:استاد لطیفیان
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
ام البنین بود و بقیع و چشم گریان
با گریه هایش چشم گریان گریه می کرد
آه جگر سوزش به هرچیزی اثر داشت
وقتی به یاد شاه عطشان گریه می کرد
از بس که جانسوزانه از دل ناله می زد
با ناله هایش چشم مروان گریه می کرد
از بوریا و جسم پاره روضه می خواند
می زد به سر چون ابر باران گریه می کرد
از حال می رفت از بس داد می زد
بر حال او خورشید سوزان گریه می کرد
وقتی زمین می خورد از فرط غم و درد
هم نا مسلمان هم مسلمان گریه می کرد
می گفت آقا جان بمیرم تشنه ماندی
جان مرا با روضه ات بر لب رساندی...
️محمد حبیب زاده ۹۸/۱۱/۱۷
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
چه بانويى كه كوه صبر را در آستين دارد
به پاى مكتب حيدر،ظهورى اينچنين دارد
چه بانويى كه در صدر تمام افتخاراتش
همين بس در كنار خود،اميرالمومنين دارد
ادب آموز اين مكتب،خودش عين اليقين باشد
كه عباسش نشان از حضرت حق اليقين دارد
سرش بر صخره مى كوبد، ببين آهسته آهسته
شبيه علقمه انگار زخمى بر جبين دارد
به ياد آورده مقتل را، ميان خون چه مى بيند ؟
عَلم افتاد و ماهى ارباً اربا بر زمين دارد
غم ماه خود از يكسو،غم خورشيد از سويى
چه داغ خانمان سوزى مگر ام البنين دارد ؟
فرات اشك جارى شد ميان موج چشمانش
ولى از داغ آن گودال،آهى آتشين دارد
نماز صبر مى خواند شكسته با دلى خسته
حُسيناً وا حُسينا در قنوت آخرين دارد
پس از كوچ پرستوها، زيارتنامه مى خواند
بقيع غربتش برجاست،آوايى حزين دارد
محمدمهدى عبدالهى
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
گل گلزار دین ام البنینی
مه بیت امیرالمومنینی
توبر زهرا و حیدر نور عینی
پس از زهرا امید زینبینی
اگرچه گفته بر زهرا کنیزی
تو جان زینب استی و عزیزی
تمام عمر خود در شور و شینی
به یاد کربلا، داغ حسینی
شنیدی کربلا خون گشته دلها
ندیدی العطش از آل طاها
شنیدی کشته گشته پور لیلا
ندیدی پیکرش شد اربا اربا
شنیدی که حسین غرق محن شد
ندیدی غرق خون ابن الحسن شد
شنیدی پیکری نقش زمین شد
ندیدی خونجگر مولای دین شد
شنیدی جان عباست فدا شد
ندیدی هر دو دست او جدا شد
شنیدی غنچه ای گردیده پرپر
ندیدی غرق در خون حلق اصغر
شنیدی شمر بر سینه نشسته
ندیدی استخوانهایش شکسته
شنیدی که تنی در خون تپیده
ندیدی که سرش از تن بریده
شنیدی پیکری در خون شناور
ندیدی پیکری عریان و بی سر
شنیدی میزدند آتش به خیمه
ندیدی غرق خون سر روی نیزه
شنیدی غربت زنها و زینب
ندیدی جان او گردیده برلب
شنیدی ماتم نور دوعینش
ندیدی ناله های واحسینش
شنیدی زخم زینب را نمک زد
ندیدی بر همه طفلان کتک زد
شنیدی آتش کین زد زبانه
ندیدی کودکان و تازیانه
شنیدی کودکان با روی نیلی
ندیدی تویتیم و ضرب سیلی
شنیدی طفل شد بی گوشواره
ندیدی گوش او گردیده پاره
شنیدی شد بدن تشییع جنازه
به زیر سم اسب و نعل تازه
شنیدی غربت ماه مدینه
ندیدی ناله و اشک سکینه
مدینه از غمت ماتم سرا شد
به پا در سوگ تو بزم عزا شد
بود پنهان زما قدر رفیعت
بهشت شیعیان خاک بقیعت
(رضا) باشد گدای کوی عباس
دعا کن تا بگیرد بوی عباس
رضا یعقوبیان
حضرت ام البنین (س)
روضه
#حضرت_ام_البنین__س__روضه
زیبا ستاره و قمری داشتی چه شد
بر مهر و ماه جلوه گری داشتی چه شد
از نور ماه خانه تو بی نیاز بود
از ماه ماه خوبتری داشتی چه شد
ای شیرزن ز شیر خدا مرتضی علی
آخر تو چار شیر نری داشتی چه شد
گفتی مدینه ام بنینم دگر نخوان
ای ام بی بنین پسری داشتی چه شد
زینب رسیده از سفر از او سوال کن
همراه خود تو همسفری داشتی چه شد
زینب نگفت اگر زسکینه سوال کن
آخر تو مهربان پدری داشتی چه شد
تنها چرا رسیده ای ،مادر رقیه کو
با خود تو خواهر دگری داشتی چه شد
رویت کبود گشته ، عمویت مگر نبود
با بودن عمو سپری داشتی چه شد
مادر، بگو رباب چرا پس نیامده
تو مادر نکو سیری داشتی چه شد
آه ای بشیر قافله اخبرنی عن حسین
از نور عین من خبری داشتی؟ چه شد؟
عبدالحسین میرزایی
حضرت ام البنین (س)