eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
طُفِیل عشق حسین‌اند آدمی و پری تو آمدی، که دل از دلبر جهان ببری جوانِ خوش قد و بالا! کریم آل حسین! چنان حسن، به کرامت در این قبیله، سری تو قلب نسل جوان را به خود گره زده‌ای نشان توست هر آنجاست از جوان، اثری برای قلب پریشان مادران شهید علی‌ِ اکبر لیلا! تو مرهم جگری به خَلق و خُلق: محمد؛ مرام و نام: علی به تو رسیده چه میراث‌های پر گهری چه کرده است عبور تو با دلش؟ وقتی که از مقابل چشم حسین، می‌گذری ندیده ذات هوالعشق، چون تو مجنونی فقط حواله‌ی لیلاست، این‌چنین پسری تو کیستی؟ که به یک آن، محمدی و علی تو کیستی؟ که به پا خاست، پیش تو قَمری به سوی کرب و بلا راهی است قافله‌ای خوشا به حال سوارانِ با تو هم‌سفری اذان بگو، که نماز وصال یاران است بگو که نام علی را به کربلا ببری چگونه شِبه نبی! در کمین جسم تو‌اَند؟ «تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری» رسید جان جهان بر لبش از این روضه: که بوسه زد به لبانت، لبان تشنه‌تری وداع با پسری چون تو، می‌کُشد همه را دگر ببین، چه کُنَد؟ با دلِ چو او، پدری قدم بزن، دم آخر، که چشم‌های حسین دوباره بر قد و بالای تو، کُنَد نظری سلام کردم و باور نمی‌کنم یارا! دل شکسته‌ی ما را به پاسخی نخری
نجف به مضجع پاک تو با سلام رسیده به پای‌بوسی تو مسجد الحرام رسیده عجب نباشد اگر عرش هم زده زانو چنین به حائر قدسی تو امام رسیده بلند مرتبه شد هرکه بر تو اشکی ریخت بلند گریه نموده به این مقام رسیده :: کسی کنار تنت داد می‌کشد که خودش به داد مردم عالم عَلَی الدوام رسیده تن تو بندِ دل زینب است، پاره شده پس ازتو جانْ به لبِ شاهِ تشنه‌کام رسیده تنت شبیه اذان پخش شد، جگر گوشه! اذان تو سرِ نیزه به شهر شام رسیده کنار پیکر تو زینب آمده اما شمیم حضرت صدیقه بر مشام رسیده بگو که تیزی مِقراض یا نوک مسمار بگو به پهلوی زخمیِ تو کدام رسیده؟ چقدر دشنه‌ی تشنه! چقدر زخمِ عمیق! صدای هلهله‌ها هم به بار عام رسیده برای بُردن جسم تو ده نفر کم بود! عبای مصطفوی نیز از خیام رسیده...
می‌رود بر لبۀ تیغ قدم بردارد درد را یک‌تنه از دوش حرم بردارد مثل یک ماهِ پسِ اَبر عبورش زیباست بارها گفته‌ام این قصه مرورش زیباست پسری با دلِ پُر خون به دل دریا زد پشت پا بر همۀ خوب و بد دنیا زد... ماه می‌خواند پس از رؤیت او سورۀ شمس سایه انداخته بر صورت او سورۀ شمس در دل سنگ‌دلان قصد شکفتن دارد پسری جای زره آینه بر تن دارد... چشم وا کرده و درپیش، یلی را دیدند پرده از چهره که برداشت، علی را دیدند ترس دارند از این چهرۀ آرامِ علی لرزه انداخته بر پیکرشان نامِ علی پیر جنگ‌اند ولی از دل و جان می‌ترسند از رجزخوانی سردار جوان می‌ترسند پیش می‌آید و رخساره برافروخته است تیر هم چشم به زیبایی او دوخته است مثل بابای خود، اول همه را موعظه کرد لافتی خواند و به شمشیرِ سخن، معجزه کرد آی لشکر، منم اینک پسر بدر و حنین پسر سورۀ والفجر، «علی بن حسین» بارها بر لب خود زمزم و کوثر دیدم خویش را در دل آیینه، پیمبر دیدم... آمدم با قد و بالای بنی‌هاشمی‌ام وای اگر باز شود حنجرۀ فاطمی‌ام چه خیالات محالی‌ست که در سر دارید دست از ریختن خون خدا بردارید گرچه در معرکۀ کرب‌وبلا حق تنهاست باکی از کشته شدن نیست، اگر حق با ماست گر نمی‌خواست پدر جام بلا سر بکشد شمر کوچک‌تر از آن بود که خنجر بکشد ما بخواهیم، ملائک به کمک می‌آیند ابر و باد و مه و خورشید و فلک می‌آیند سپر محکمی از چادر خاکی دارند پسران علی از جنگ چه باکی دارند... غرق در خون بشود لقمۀ نان شبتان ساقۀ گندم ری خشک شود بر لبتان حزب بادید که با سکۀ باد آورده، چه بلایی سرتان اِبن زیاد آورده! من لبم روضۀ رضوان و... شما خاموشید ناخلف‌ها خودتان را به جُوِی نفروشید یک قدم بین شما تا حرم ما راه است چقدر فاصلۀ باطل و حق کوتاه است لشکر سنگ! ببینید دلم از نور است حیف چشم دلتان در پی دنیا کور است آدم، این قدر طمع‌کردۀ دنیا باشد! پسر فاطمه در معرکه تنها باشد! و همین‌طور رجز خواند و به سوگند رسید خسته از جنگ به آغوش خداوند رسید بر نمی‌خیزد و برخاسته آه پدرش و گره خورده نگاهش به نگاه پدرش... عطش عشق علی بود که بی‌تابش کرد دستی از غیب برون آمد و سیرابش کرد شاخه‌شاخه بدنش روی زمین گل می‌کرد داشت شمشیرِ ابالفضل تحمل می‌کرد... چقدر فاصله‌ات کم شده تا ماه علی آسمانی شده‌ای! آجَرَکَ الله علی
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست یعنی پس از علی، علی‌اکبرتر از تو نیست منطق قبول داشت که با خُلق و خوی تو شخصی میان خَلق، پیمبرتر از تو نیست آنان که در شجاعت تو شک نموده‌اند خیبر بیاورند که حیدرتر از تو نیست آخر خلیفه خسته شد و اعتراف کرد از مردمان شهر کسی برتر از تو نیست ساقی کنار حوض نشسته‌ست منتظر حالا برو بهشت که کوثرتر از تو نیست هر کس که بویی از تن تو برده گفته است در دشت کربلا گل پرپرتر از تو نیست
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان مثل تیری که رها می‌شود از دست کمان خسته از ماندن و آمادهٔ رفتن شده بود بعد یک عمر، رها از قفس تن شده بود مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود «مست می‌آمد و رخساره برافروخته بود» روح او از همه دل کنده، به او دل بسته بر تنش دست یدالله حمایل بسته.. آمد، آمد به تماشا بکشد دیدن را معنی جملهٔ در پوست نگنجیدن را بی‌امان دور خدا مرد جوان می‌چرخید زیر پایش همۀ کون و مکان می‌چرخید بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد رفت از میسره از میمنه بیرون آمد آن طرف محو تماشای علی، حضرت ماه گفت: لا حول و لا قوة الا بالله مست از کام پدر، زادۀ‌ لیلا، مجنون به تماشای جنونش همه دنیا مجنون.. آه در مثنوی‌ام آینه حیرت زده است بیت در بیت - خدا - واژه به وجد آمده است :: رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد به تماشای نبرد تو خداوند آمد با همان حکم که قرآن خدا جان من است آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست «دیدمت خُرَّم و خندان، قدح باده به دست» آه آیینه در آیینه عجب تصویری داری از دست خودت جام بلا می‌گیری زخم‌ها با تو چه کردند؟ جوان‌تر شده‌ای به خدا بیشتر از پیش پیمبر شده‌ای پدرت آمده در سینه تلاطم دارد از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد غرق خون هستی و برخاسته آه از بابا آه، لب واکن و انگور بخواه از بابا گوش کن! خواهرم از سمت حرم می‌آید با فغان پسرم وا پسرم می‌آید باز هم عطر گل یاس به گیسو داری ولی این‌بار چرا دست به پهلو داری؟ کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است یاس در یاس مگر مادر من برگشته‌ست؟ مثل آیینهٔ در خاک مکدّر شده‌ای چشم من تار شده؟ یا تو مکرر شده‌ای؟ من تو را در همهٔ کرب‌و‌بلا می‌بینم هر کجا می‌نگرم جسم تو را می‌بینم ارباً اربا شده چون برگ خزان می‌ریزی کاش می‌شد که تو با معجزه‌ای برخیزی مانده‌ام خیره به جسمت که چه راهی دارم؟ باید انگار تو را بین عبا بگذارم باید انگار تو را بین عبایم ببرم تا که شش‌گوشه شود با تو ضریحم، پسرم
در شباهت به نظر نفسِ پیمبر شده است بی جهت نیست که اسمش علی اکبر شده است چه بگویم من از آن ذات که ممسوسِ خداست اکبر است و صفت اکبر، مخصوصِ خداست حرکات و سکنات و وجناتش طاها مادرش آمنه بوده‌ست مگر یا لیلا؟ با همه، خُلقِ عظیمش سرِ احسان دارد این پیمبر چه‌قدَر تازه مسلمان دارد ماه عالم شده از دیدن رویش سرمست "پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست" سنگ در دستش از اعجاز، قمر می‌گردد گر به خورشید بگوید نرو، برمی‌گردد جان علی، جسم نبی، جلوه‌ی کوثر بوده سرّ لولاک، از اوّل علی اکبر بوده هر زمان عطر حضورش به هوا برمی‌خاست نفس پنج تن آل عبا بر می‌خاست ذاتش آئینه در آئینه پیمبر گشته بارها از شب معراجِ خودش برگشته قاب قوسینِ خداوند خمِ ابرویش زد قدم زینب کبری به سر زانویش بی نقاب آمدنش پیش عمو دیدنی است به ابالفضل قسم! قامت او دیدنی است چه بگویم من از آن سروِ خرامانِ بهشت حرف حق را قلم خواجه‌ی شیراز نوشت:‌ "شاه شمشاد قدان، خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان" زلفش آن‌روز که در دست نسیم افتاده سمت و سو داده به تحریر مؤذن زاده کربلا هم عطشش چندبرابر شده بود تشنۀ صوت اذانِ علی اکبر شده بود أشهدُ أنّ به این مرد ولی باید گفت اشهدُ أنّ علی بعدِ علی باید گفت جلوی چشم پدر، رد شدنش را عشق است أشهدُ أنّ محمّد شدنش را عشق است باد آورده به همراه، شمیم صلوات می‌وزد بر سر کوی تو نسیم صلوات ابر رحمت تویی و تشنه‌ی الطافِ تو دشت مشک از چشمه‌ی چشمان تو پُر برمی‌گشت کیستی ای که پیمبر شدی از کل جهات باز هم بر گل روی علی اکبر صلوات چشم دنیا به تنت جامه‌ی احسان دیده‌ست حسنی بودن تو بر چه کسی پوشیده‌ست؟ رحمت واسعه‌ای، اسب تو از روی کرم وسط لشکر دشمن زده ناگاه قدم می‌روی پشت سرت باد شده پا به رکاب نام اسب تو عقاب است، عقاب است عقاب می‌شود صید نگاهت دل میدان حتی باز شد روی تو آغوش بیابان حتی رفتی آنگونه که شد دشت پر از عطر تنت کربلا رنگ گرفت از نفس پیرهنت ذات تو گرچه خلاصه شده‌ی پنج تن است بعد تو دشت پر از عطر حسین و حسن است بیشتر ریخت بهم رفتن تو قاسم را کشت داغ تو جوانان بنی هاشم را
بر زمین می‌ایستی... از ماه کمتر نیستی کیستی ای "نام" در ابعاد دفتر نیستی؟ کیستی با هیچ مضمونی برابر نیستی؟ کیستی گر معنی الله اکبر نیستی؟ شعر نازل شد ولی دفتر به شک افتاده است مینویسم اکبر و جوهر به شک افتاده است آسمان، خورشید، ماه، اختر به شک افتاده است در میان معرکه لشکر به شک افتاده است کیستی تکبیر می‌گویی؟ پیمبر نیستی؟ مرگ دارد با دم تیغت تفاهم می‌کند مرد جنگی با نگاهت دست و پا گم می‌کند جسم خود را بر زمین بی جان تجسم می‌کند ای که با هر اخم تو لشکر تلاطم می‌کند کیستی هو می‌کشی؟ ای مرد! حیدر نیستی؟! آمدی و وحشت تکرار دارند از علی انتظار ضربتی دشوار دارند از علی خاطراتی زخمی و خونبار دارند از علی این جماعت کینه‌ی بسیار دارند از علی کاش می‌گفتی امیر بدر و خیبر نیستی... در نبردت یک نفر با قصد قربت آمده یک نفر در حسرت مشتی غنیمت آمده یک نفر دنبال اثبات شجاعت آمده یک نفر هم از سر بغض و حسادت آمده آمده ثابت کند آنقدر محشر نیستی تاختی و دست و پا از تن جدا کردی و بعد هر کس آمد تیغ را در سینه جا کردی و بعد پشت هم صد جسم را بی جان رها کردی و بعد پیش چشم کورشان محشر به پا کردی و بعد بر دهانش زد هر آنکس گفت حیدر نیستی باد زد در دشت... کاغذهای دفتر شد تنت جای ثبت یادگاری‌های لشکر شد تنت چند لحظه طی شد و یک شکل دیگر شد تنت کم شد و هی کم شدو...آنقدر کمتر شد تنت- من به شک افتاده‌ام آیا تو اصغر نیستی؟
نوبت رزم شیرمردان شد از سر خیمه‌ها پناهی رفت رو به میدان جنگ با هیبت پسر شاه مثل شاهی رفت باد تابی به زلف او انداخت دست در گردن عمو انداخت بغض غم پنجه در گلو انداخت پیش چشمان ماه، ماهی رفت ای به قربان روی زیبایت اندکی صبر کن که بابایت خیره مانده به قد و بالایت پدرش تا کشید آهی رفت اشبه الناس به پیمبر گفت رو به ده ها هزار لشکر گفت نعره ای زد "انا ابن حیدر" گفت رنگ از صورت سپاهی رفت دست پرورده‌ی یلی هستم خسته و تشنه‌ام؛ ولی هستم من علی وارث علی هستم هر کس از ترس، سمت راهی رفت رقص شمشیر او تماشایی ساخت از خون کشته، دریایی می‌رود مثل باد هر جایی گه یمین و یسار گاهی رفت :: با هر آنچه که می‌رسید زدند چون علی بود پس ندید زدند بر سرش ضربه‌ای شدید زدند چشم‌های علی سیاهی رفت آه از آنچه ضربه با وی کرد اسب را سمت خیمه‌ها هی کرد قسمتی از مسیر را طی کرد اسب در راه اشتباهی رفت گله‌ی گرگ‌ها به دنبالش گفتنی نیست حال و احوالش غرق خون است یال و کوپالش یوسف این‌بار در چه چاهی رفت :: قلم افتاد و طاقت از کف داد صحنه‌ای پیش او مجسم شد زیر بار نوشتن این غم قامت استوار او خم شد نیزه داران چه زود می‌آیند عده‌ای با عمود می‌آیند تیغ‌ها هی فرود می‌آیند نوبت سنگ و چوب‌ها هم شد وای من ولوله است دور و برش جنگ یا هروله است دور و برش چِقَدَر حرمله است دور و برش غرق در تیر، سبط خاتم شد چهره‌ای چون رخش ملیح نبود یک نفر مثل او ذبیح نبود به عمویش حسن شبیه نبود بس که تیرش زدند، کم کم شد کربلا دشت‌های قمصر بود پُرِ گلبرگ‌های پرپر بود آسمان و زمین معطر بود ارباً اربا ذبیح اعظم شد آمده بر سر پسر بابا سر نهاده به روی سر بابا می‌کشد آه از جگر بابا عمه‌اش دید و وقت ماتم شد تک و تنها دوید صحرا را پُر کند تا که جای لیلا را با پسر کشته دید بابا را حفظ جانِ ولی مقدم شد ازدحام و صف است واویلا سوت و جیغ و کف است واویلا هلهله با دف است واویلا دشمنش شادمان از این غم شد می‌بَرَد با عبا علی‌اش را خشک لب آیه‌ی جلی‌اش را به الست خدا بلی‌اش را چشم‌های حسین زمزم شد
شرافت مات تشریفات والای علی اکبر تعالی شمّه‌ای از شأن اعلای علی اکبر معاد پیچش زلفش نماد محشر کبری قیامت جلوه‌ای از قد و بالای علی اکبر تجلّی‌های پیغمبر در این آئینه بی وقفه حرم را می‌کند محو تماشای علی اکبر هم آوردی ندارد شیر حق در جنگ رو در رو هزار الله اکبر، کیست همتای علی اکبر به یک جولان چشمش قلب اردوگاه دشمن ریخت عجب شوری به پا کرده است غوغای علی اکبر نه تنها بهر استقبال از او پیغمبر آماده‌ست خدا آغوش واکرده مهیّای علی اکبر اگرچه حاصل عمرحسین از دست رفت اما به رسم صبر تاب آورد تا پای علی اکبر غم فرزند سنگین است، تا می‌شد تحمل کرد ولی آخر به خاک افتاد بابای علی اکبر به خاک افتاد طوریکه همه گفتند دق کرده به خاک افتاد بین ارباً اربای علی اکبر حسین افتاد از پا موقعی که دید افتاده شکافی بین ابروهای زیبای علی اکبر مسیحا آفرین آهی کشید و از نفس افتاد خدایا کاش امکان داشت احیای علی اکبر علی را تکه تکه از تمام دشت آوردند ولی کامل نشد انگار اعضای علی اکبر تنش را در عبا چیدند پیش چشم بابایش عموعباس با دیگر عموهای علی اکبر وحالا بین دارالحرب دور عمه‌ی سادات بنی هاشم همه جمعند، منهای علی اکبر
طُفِیل عشق حسین‌اند آدمی و پری تو آمدی، که دل از دلبر جهان ببری جوانِ خوش قد و بالا! کریم آل حسین! چنان حسن، به کرامت در این قبیله، سری تو قلب نسل جوان را به خود گره زده‌ای نشان توست هر آنجاست از جوان، اثری برای قلب پریشان مادران شهید علی‌ِ اکبر لیلا! تو مرهم جگری به خَلق و خُلق: محمد؛ مرام و نام: علی به تو رسیده چه میراث‌های پر گهری چه کرده است عبور تو با دلش؟ وقتی که از مقابل چشم حسین، می‌گذری ندیده ذات هوالعشق، چون تو مجنونی فقط حواله‌ی لیلاست، این‌چنین پسری تو کیستی؟ که به یک آن، محمدی و علی تو کیستی؟ که به پا خاست، پیش تو قَمری به سوی کرب و بلا راهی است قافله‌ای خوشا به حال سوارانِ با تو هم‌سفری اذان بگو، که نماز وصال یاران است بگو که نام علی را به کربلا ببری چگونه شِبه نبی! در کمین جسم تو‌اَند؟ «تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری» رسید جان جهان بر لبش از این روضه: که بوسه زد به لبانت، لبان تشنه‌تری وداع با پسری چون تو، می‌کُشد همه را دگر ببین، چه کُنَد؟ با دلِ چو او، پدری قدم بزن، دم آخر، که چشم‌های حسین دوباره بر قد و بالای تو، کُنَد نظری سلام کردم و باور نمی‌کنم یارا! دل شکسته‌ی ما را به پاسخی نخری
قسم بر چهره‌ی چون ماه تابان علی اکبر جهان دیگر نخواهد دید همسان علی اکبر.. حسین بن علی کار تمام نوکرانش را سپرده از سر رحمت به دستان علی اکبر اگر چه می‌دهد روزیِ عالم را ابوفاضل به شیعه می‌رسد پیوسته احسان علی اکبر شبی پایین پا خلوت کن و بنگر جهان آن‌جا گرفته دست خواهش را به دامان علی اکبر شب جمعه که مهمانان ثارالله بسیارند ببین با چشم دل زهراست مهمان علی اکبر ضریح از بوی سیب سرخ لبریز است و می‌آید شمیم یاس از سمت گلستان علی اکبر بساط روضه بر پا می‌شود با گریه‌ی زهرا پریشان می‌شود عالَم، پریشان علی اکبر در آن باران اشک و آه پایین پای ثارالله بمیرم کاش از داغ فراوان علی اکبر دل غم دیده‌ای دارم که نذر شاه خواهم کرد سر نا قابلم را هم به قربان علی اکبر..
صدا نزدیک می‌آید، صدای پای پیغمبر جوانی می‌رسد از راه با سیمای پیغمبر معطّر می‌کند هر کوچه را عطر سلام او می‌افتد هر کسی یاد جوانی‌های پیغمبر جوانان انس می‌گیرند با دنیای او، یعنی جوانان انس می‌گیرند با دنیای پیغمبر به اعجاز اذانش جان گرفته رکن حنّانه نهفته بین لب‌هایش دم عیسای پیغمبر نگاهش ساحل یاسین، دلش دریای الرّحمن به او بخشیده‌اند از لهجۀ گیرای پیغمبر مدینه، کربلا؛ آیینه‌هایی رو به یکدیگر و اکنون روز عاشوراست، عاشورای پیغمبر به معراج عطش راهی، بُراق زخم را زین کرد تداعی شد در آن دم لیلة‌الاسرای پیغمبر زمین افتاد از مرکب، شکست آیینۀ احمد شکست و ارباً اربا شد قد و بالای پیغمبر صدای زخمی «هذا... رسول اللّه» می‌آمد دلش می‌خواست برمی‌خاست پیش پای پیغمبر علی سیراب شد سیراب شد، از خاتم بابا علی سرمست شد سرمست، از صهبای پیغمبر کنار پیکر بی‌جان او اشک پدر می‌ریخت برایش باز احیا شد غم عظمای پیغمبر عبایی دست و پا کرد و غمش را بین آن پیچید در این طوفان شکسته قامت طوبای پیغمبر :: دلم در کربلا، پایین پا، حال خوشی دارد نشسته باز زیر قُبّةُ الخضرای پیغمبر