eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
3 عکس
1 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
گربيايي کوفه يار و ياورت را مي کشند در گلو فرياد انسان پرورت را مي کشند اي عزيز فاطمه از کوفه بگذر کز ستم اين علي کشها علي ، اکبرت را مي کشند آري اين نامرد مردم تشنه خون تو اند بعد اکبر قاسم فرخ فرت را مي کشند از براي جرعه آبي کنار علقمه مردم بي آبرو آب آورد را مي کشند تا به ياد آرند قتل محسن ششماهه را تشنه با تيغ سه شعبه اصغرت را مي کشند پا منه در شهر کوفه ورنه بعد از کشتنت زير ضرب تازيانه دخترت را مي کشند حضرت مسلم (ع) روضه
بیامهمان سرگردان کوفی راتماشاکن ز احسان بهر این مهمان سر وسامان مهیاکن چو شمعی درره عشقت سراپاسوختم امشب بیاپروانهء پروانه راای شمع،امضاکن دگر ای میزبانِ سفره ایجاد،از رأفت زتن ها دل بُریدم فکر این مهمان تنهاکن اگرچه میهمانم،بسته شددرهابه روی من بیاای طوعه امشب دربه روی میهمان واکن اگرمیخواستی فرداببینی میهمانت را بیابازارقصابان، تن بی سرتماشا کن ندارم شِکوه‌ای برلب گذشت آنهاکه بامن شد ولی باعمهء سادات ای کوفه مداراکن علی انسانی حضرت مسلم (ع) روضه
سیر و سلوک من شده آواره بودن بی چاره بودن با وجود چاره بودن هرکس کسی دارد ولیکن من ندارم کاری به جز زانو بغل کردن ندارم من دوست دارم کوچه گرد شب شدن را شب تا سحر دلواپس زینب شدن را رفتند اما یک نفر دور و برم بود آن یک نفر هم سایه ی پشت سرم بود گشتم ولی این شهر پروانه ندارد انگار جز طوعه کسی خانه ندارد این شهر بی درد است، یک زن اهل درد است طوعه پناهم داد، خیلی طوعه مرد است چه مردم نامهربانی داشت کوفه ای کاش ده تا مثل هانی داشت کوفه در کوفه دیگر حرمت مهمان شکسته این چند روز آنقدرها دندان شکسته اینجا وفا دارد، وفاهای دروغی بازار هم دارد، چه بازار شلوغی بازار، دنبال وفا رفتم، جفا داشت اما خدا را شکر دیدم بوریا داشت حالا که دستم بسته شد یاد علی ام معلوم شد امروز داماد علی ام از بام نه از چشمشان افتادم آخر دیدی چه کاری دست زینب دادم آخر؟ گفتم سرم را طوعه می گیرد به دامان اما سرم را کوفیان دادند طفلان مانند قربانی تنم را می کشیدند دست مرا بستند و از پا می کشیدند می خواستم خونم به پای رب بریزد گل در مسیر محمل زینب بریزد علی اکبر لطیفیان حضرت مسلم (ع) روضه
ای داد بیداد از غریبی از اسیری من‌ روی بام قصرم‌ و تو در‌مسیری من‌ مَردم اما پیش هر نامرد رفتم آواره شب تا صبح با پادرد رفتم چه زود عهد خویش را با ما شکستند یاد حسن کردم نمازم‌ را شکستند نان تورا خوردند و دنبال یزیدند مثل علی من را به هرکوچه کشیدند این زخم لب این کاسه ها اصلا بهانه ست من تشنگی را دوست دارم‌ عاشقانه ست این ها که میگفتند عبد‌ خانه زادند از شیعیان مخلص ابن زیادند با چوب دستی زد به لبهای کبودم اقا فقط من فکر لبهای تو بودم این‌قوم‌ از کینه دلی لبریز دارند در دستهاشان سنگهایی تیز دارند دادم عقیقم‌ را که فکر شر نباشند تا بعد ازین دنبال انگشتر نباشند خیلی مراقب باش این کوفه سراب است هرکوچه اش مثل بنی هاشم عذاب است پایین میوفتم‌تا که تو پایین نیوفتی از بام می افتم که تو از زین نیوفتی من شمر را دیدم که‌ دنبال خطر بود چشمم به ان خنجر که بسته بر کمر بود آقا خلاصه من به جرم عشق مُردم یاد تنور افتادم اصلا نان نخوردم پوریا هاشمی حضرت مسلم (ع) روضه