#حضرت_مسلم_علیه_السلام
کاشکی کوفه برای تو جهنّم نشود
تار مویی ز سر دختر تو کم نشود
به خدا یک نفر اینجا به تو محرم نشود
زینبت تاب ندارد قد او خم نشود
هر که اینجاست برای زدنت آمده است
لشگر کوفه پی پیروهنت آمده است
نامه دادند بیایی همگی یار توئيم
همگی از دل و جان ياور و غمخوار توئيم
وعده دادیم که سرباز علمدار توئيم
امر کن تا که ببينی چه گرفتار توئيم
ولی این مرد و زن کوفه حقيرم کردند
بین یک چاله به يک ضربه اسيرم کردند
سر شکستن ز روی بام در اينجا رسم است
زدن فاطمه ها در دل صحرا رسم است
بی هوا ضربه به پهلو زدن آقا رسم است
خنده بر چشم تر زينب کبری رسم است
قصد دارند تنت را ته گودال برند
از یتیمان حرم زيور و خلخال برند
#رضاباقریان
#یازدهم_محرم
از خیمه همه اهل حرم را بردند
از پیش نگاهم جگرم را بردند
بستند تمام یاسها را به طناب
در بنداسارت پسرم را بردند
وقتی که بریدند سرم را ز قفا
انگشتر وخود و سِپرم را بردند
تا مادرخستهام عزادار شود
پیراهن دست مادرم را بردند
آن نیزهسوارها که میخندیدند
بر شانهی خویشتن سرم را بردند
دیدند کسی نیست مرا یار شود
با تیر,توانِ پیکرم را بردند
در پیش نگاه مادری غمدیده
گهوارهی طفل پرپرم را بردند
در خاک نهادم بدنش را اما
قنداقِ علیِ اصغرم را بردند
کردند تمام خیمهها را غارت
حتّی سرطفل مضطرم را بردند
بر نیزه نشسته بودم و میدیدم
با پای برهنه دخترم را بردند
میدید اباالفضل,ولی با سیلی
بر ناقه سوار و خواهرم را بردند
دیدند که من داغ برادر دارم
مشک وعلمِ برادرم را بردند
افتاد عمودخیمه بر روی زمین
تا آبروی دلاورم را بردند
ایوای یکی میان آتش میگفت
عباس بیاکه معجرم را بردند
همراهِ غزالانِ حریم زهرا
تا شام,دل شعلهورم را بردند
تا زینب بیپناه را زَجر دهند
تا کوفه وشام, خنجرم را بردند
تا مادرم از مدینه آید آنجا
در کنج تنورشان سرم را بردند
#رضاباقریان