#عبدالله_ابن_الحسن__ع__روضه
در دلش شوقی از شهادت داشت
قلبش از شور عشق آکنده ست
یازده سال دارد امّا او
در سپاه حسین فرمانده ست
تیر ها خورده است عبدالله
ولی از بوی سیب می گوید
صورت خاکی اش به اهل حرم
روضه هایی عجیب می گوید
«دست» او رفته است عیبی نیست
می دهد «پای» عشق «سر» را هم
از عمویش گرفته چون فُطرس
در دِلِ دشت بال و پر را هم
در عقیده شبیه قاسم بود
از غم چشم او غزل می ریخت
نعل اسبان کربلا گفتند
از لبانش کمی عسل می ریخت
دست هایی که سمت تابوتِ
پدرش نیزه و کمان برداشت
بر لب خشک سید الشهدا
آمد و چوب خیزران برداشت
عاشقی را میان این میدان
چه هنر مند گونه معنا کرد
عاقبت هم به آرزوش رسید
جان خود را فدای آقا کرد
علی اصغر یزدی
عبدالله ابن الحسن (ع)
روضه
#عبدالله_ابن_الحسن__ع__روضه
گلشن توحید را فصل شهادت میرسد
لالۀ آزاد مردی را طراوت میرسد
ای عموی مهربانم بوی بابا میدهی
از تماشای تو كامم را حلاوت میرسد
غم مخور گر سائل روی تو شد شمشیرها
كودك ایثار با دست سخاوت میرسد
سنگر امید را خالی ز جانبازی مبین
این زمان رزمندهای از نسل غربت میرسد
ای طبیبی كه كنون خود مبتلای نیزهای
غم مخور مرهم برای زخم هایت میرسد
ظلمت از هر سو احاطه كرده نورت را بگو
صبر كن ای تیرگی آن ماه طلعت میرسد
هر دم از زخم زبانی میشود پاره دلت
یا كه از سر نیزه بر جسمت جراحت میرسد
لالههای سر زده از خون تو پامال شد
بر گل رخسار تو دست شرارت میرسد
بعد دستانی كه شد در علقمه از تن جدا
دست تیر و نیزه بر جسمت چه راحت میرسد
میدهم از دست تاب و سخت بی تابی كنم
چون به تاب گیسویت دست شقاوت میرسد
نالۀ وا غربت اهل حرم را گوش كن
ارث سیلی بعد تو دیگر به عترت میرسد
طفلم اما غیرت محضم مرا با خود ببر
تا نبینم بر حرم دست اسارت میرسد
شاعر:سید محمد میرهاشمی
عبدالله ابن الحسن (ع)
روضه
#عبدالله_ابن_الحسن__ع__روضه
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و، سینه آتش دان شده
اشک هایم می چکد، بر لبت یعنی که باز
آسمان تشنه ام، موسم باران شده
بین این گودال سرخ ،در دل این قتلگاه
دیدمت تنهاترین، غرق در طوفان شده
صد نیستان ناله را، هر نفس سر می دهم
بی سر و سامان توست، آه سرگردان شده
یک طرف من بودم و، عمّه ای دل سوخته
یک طرف امّا تو و، خنجری عریان شده
یزه ای خون می گریست، پای زخم کاریش
قصد زخمی تازه داشت، دشنه ای پنهان شده
حال با دستت بگیر، در میان تیغ ها
زیر دستی را که از، پوست آویزان شده
شاعر:حسن لطفی
عبدالله ابن الحسن (ع)
روضه
#عبدالله_ابن_الحسن__ع__روضه
دارم از سوی خیمه می آیم
از هو الهوی خیمه می آیم
خیمه از نور تو لبالب بود
خیمه در جلوه های زینب بود
خیمه انگار خیمه رب بود
لیله القدر خیمه! زینب بود
خیمه یکباره طور سینا شد
هر که در خیمه بود موسا شد
ناگهان جلوه تو ماتم کرد
بیقرار تجلیاتم کرد
دیدمت که غریب و تنهایی
مصطفا و علی و زهرایی
حس نمودم عمو که فکر منی
بیقرار برادرت حسنی
حس نمودم که سخت بی تابم
حس نمودم که تشنه آبم
حس نمودم که من حسن شده ام
مثل بابا پر از محن شده ام
نور ممسوس ذات گردیدم
سفره دار صفات گردیدم
ای عمو از چه بی پر و بالی
تک و تنها میان گودالی
از چه گودال ، گود تر شده است
بدنت مثل رهگذر شده است
زخمهایت چه بیشماره شدند
رخت هایت چه پاره پاره شدند
وای عبایت بگو کجاست عمو
آن طرف روی نیزه هاست عمو
کشتی دلشکسته مادر
اینقدر دست و پا نزن آخر
دست و پا میزنی که سجده کنی
هی صدا میزنی که سجده کنی
شمر اینجا چه می کند ای وای
ی و سروپا چه می کند ای وای
حرمله آمده چکار کند
آمده باز افتخار کند؟
چقدر سنگ توی گودال است
چقدر سنگ این چه منوال است
خوب شد خواهرت در اینجا نیست
پیکرت زیر سنگ پیدا نیست
ای عموی غریب من پا شو
راهی خیمه های زنها شو
من مگر مرده ام عزیز خدا
من فدای تو می شوم حالا
شاعر:رحمان نوازنی
عبدالله ابن الحسن (ع)
روضه
#عبدالله_ابن_الحسن__ع__روضه
((به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد ))1
هرچه کردیم که در خیمه شود بند نشد
پدرش کوهی پر از صبر و شکیبایی بود
به پدر این گل معصوم همانند نشد
از همان لحظه ی پرواز کبوترهایت
آشنا صورت او با گل لبخند نشد
ظاهرا پیش من اما دل او در گودال
زیر شمشیر غمت بود که پابند نشد
خواهرت نیست مقصر تو خودت میدانی
سعی کردم که نیاید به خداوند نشد
سهمش ای کاش سه شعبه نشود آه ولی
در تمامی ِ مقاتل ننوشتند ، نشد
آنچنان دوخت سه شعبه بدنش را به حسین
اندکی فاصله مابین دو دلبند نشد
شاعر : یاسر مسافر
عبدالله ابن الحسن (ع)
روضه
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#عبدالله_ابن_الحسن__ع__روضه
مقصد شعر و غزل دست من است
عضو بی مثل و بدل دست من است
سیزده شیشه اگر قاسم داشت
یازده جام عسل دست من است
بر زمین بودی و من حیّ علی
فاعل خیرالعمل دست من است
آن که بر تیزی شمشیر عدو
ندهد هیچ محل دست من است
ضربه ی بی مثل از تیغ گرفت
ریشه ی ضرب و مثل دست من است
علّت این که مرا باز چنین
پدرم کرده بغل دست من است
دست دادم که بگویم دشمن
شده معلول و علل دست من است
حلقه ی گردن تو دست دگر
هاله ی دور زُحل دست من است
ضرب شمشیر پدر قاسم شد
سپر جنگ جمل دست من است
شاعر:سعید توفیقی
عبدالله ابن الحسن (ع)
روضه
#عبدالله_ابن_الحسن__ع__روضه
((به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد ))1
هرچه کردیم که در خیمه شود بند نشد
پدرش کوهی پر از صبر و شکیبایی بود
به پدر این گل معصوم همانند نشد
از همان لحظه ی پرواز کبوترهایت
آشنا صورت او با گل لبخند نشد
ظاهرا پیش من اما دل او در گودال
زیر شمشیر غمت بود که پابند نشد
خواهرت نیست مقصر تو خودت میدانی
سعی کردم که نیاید به خداوند نشد
سهمش ای کاش سه شعبه نشود آه ولی
در تمامی ِ مقاتل ننوشتند ، نشد
آنچنان دوخت سه شعبه بدنش را به حسین
اندکی فاصله مابین دو دلبند نشد
شاعر : یاسر مسافر
عبدالله ابن الحسن (ع)
روضه
#عبدالله_ابن_الحسن__ع__روضه
گـذرِ ثانیه هـا هر چه جلوتر می رفت
بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت
بُغض می كرد یتیمانه به خود می پیچید
در عسل خواستن آری به برادر می رفت
تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد
با گلِ اشك به پا بوسیِ مـعجر می رفـت
دیـد از دور كه سر نیزه عمـو را انداخت
مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت
دیـد از دور كه یـوسف ز نـفس افتاد و
پنجهی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت
رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه
یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله
دید یـك دشت پِـیِ كُشتـنِ او آمـاده
تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آمـاده
دید راضی است به معراجِ شهادت برسد
مطمئن است و به خون كرده وضو آماده
آه، با كُندهی زانو به رویِ سینـه نشست
چنگ انـداختـه در طرّهی مو، آمـاده
هیچكس نیست كه پایش به سویِ قبله كِشد
ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده
ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند
خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده
بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه
یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله
زخـم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت
درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت
استخوان خُرد ترك، دست شد آویز به پوست
آه از این صحنهی جانسوز دلِ سنگ گرفت
گوهـرش را وسـطِ معـركهی تاخت و تاز
به رویِ سینهی پا خوردهی خود تنگ گرفت
با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو
مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت
بـاز تیر و گلـو و طفل به یـك پلك زدن
باز هم چهرهی خورشید ز خون رنگ گرفت
علیرضا شریف
عبدالله ابن الحسن (ع)
روضه
#عبدالله_ابن_الحسن__ع__روضه
گلشن توحید را فصل شهادت میرسد
لالۀ آزاد مردی را طراوت میرسد
ای عموی مهربانم بوی بابا میدهی
از تماشای تو كامم را حلاوت میرسد
غم مخور گر سائل روی تو شد شمشیرها
كودك ایثار با دست سخاوت میرسد
سنگر امید را خالی ز جانبازی مبین
این زمان رزمندهای از نسل غربت میرسد
ای طبیبی كه كنون خود مبتلای نیزهای
غم مخور مرهم برای زخم هایت میرسد
ظلمت از هر سو احاطه كرده نورت را بگو
صبر كن ای تیرگی آن ماه طلعت میرسد
هر دم از زخم زبانی میشود پاره دلت
یا كه از سر نیزه بر جسمت جراحت میرسد
لالههای سر زده از خون تو پامال شد
بر گل رخسار تو دست شرارت میرسد
بعد دستانی كه شد در علقمه از تن جدا
دست تیر و نیزه بر جسمت چه راحت میرسد
میدهم از دست تاب و سخت بی تابی كنم
چون به تاب گیسویت دست شقاوت میرسد
نالۀ وا غربت اهل حرم را گوش كن
ارث سیلی بعد تو دیگر به عترت میرسد
طفلم اما غیرت محضم مرا با خود ببر
تا نبینم بر حرم دست اسارت میرسد
شاعر:سید محمد میرهاشمی
عبدالله ابن الحسن (ع)
روضه