eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
چه می گویند در پاسخ ، هواداران آن دینی که خال المؤمنینش کُشته أُم المؤمنینش را زنی که نامِ علی بود آتشِ جگرش به من مگوی که او مادر است و من پسرش! ز همسریّ پیمبر چه افتخار آن را که بود نزد پیمبر، نفوذیِ پدرش؟ خدا که خار کنارِ گل آفریده به باغ عجیب نیست که این شد زنِ پیامبرش از او ستاند مدالش، علی که نفسِ نبی‌است اگر به فرض، نبی کرده بود مفتخرش به غیرِ موکبِ او در قفای مرکب او شتر که دید هزاران مریدِ گاو و خرش؟! به حکم «حربک حربی» که مصطفی فرمود جمل، بود اُحُد و اوست هندِ فتنه‌گرش اگر شهادتِ کفرش ز من قبولت نیست بخوان به سورۀ تحریم و نصّ معتبرش بر او، به حکمِ خدا، حدّ قذف واجب بود حواله کرد نبی با امامِ منتظرش قبولیِ عمل انبیا به حبّ علیست از آن ضعیفه چه گویی و فضل و کرّ و فرش؟! اگر «علیٌّ خیر البشر» فرو خواندی دگر ز یاد مبر «من أبی فقد کفر»ش کسی که زخم زبان زد به مادرم زهرا ـ تو و عقیدۀ تو ـ من نمی‌شوم پسرش منوش از خُمِستان غیر آن سبو را که لب تر کند، خشک دارد گلو را . تو در ظلمت و اوست در روشنایی چه نسبت به شب می‌دهی ماه‌رو را؟ . بلاهت رها کن! بلاغت به پا کن! بجوی ای سراسیمه‌گو نکته جو را . چه امّید بستی به راهی به جز او مخوان از سر جهل «لا تقنَطوا» را . جنابت نمی‌يابد این‌سان طهارت بهل ای تن‌آسوده این شست‌وشو را . وضویی که بی حبّ حیدر بسازی به اسراف نسبت دهند آن وضو را . حذر کن! که با شیر نسبت مبندی به تمثیل خود کودک نق‌نقو را . کجا جمع گردد دلم با کسی که ندانست فرق پدر با عمو را . 🔴نخواهم من آن مادری را که در دل تــــــحمّل نکرده‌ست راز مـــــــــگو را . همان زن که با فتــــــــنه‌ی گاه‌گاهش نــبی جای خود، رنج داده‌ست شو را . همان زن که با مادر ما خــــــدیجــــه ز نـــــسبت فقـــط داشت نام هوو را . تو پیمانه‌ای را که نامش غدیرست اگر ریـــــختی، ریـــــختی آبرو را . کجا می‌دهم در قبال سوی اللّٰه ایا دست تقدیر! یک لحظه او را . همان او که از تخت و تاج کیایی گُزین می‌کند گیوه‌ی پررفو را . علی، آنکه در شام معراج، یزدان به لحنش بنا می‌نهد گفت‌وگو را . علی، آنکه از جان به ایتام کوشد علی، آنکه در دل شناسد عدو را . خدا را که ما را بخواند موالی که در دل نمیرانَد او آرزو را . بنوشند بی او حَمیمًا جَحیما بنوشیم با او شرابًا طهورا . مرا «جوهرِ» اعتقادی‌ست ثابت رقم می‌زنم نکته‌ی مو به مو را علیست محور حق تا که با علی بد کرد مرا مراتب ایمان او مردد کرد به خویش گفتم او همسر پیمبر ماست که سب و لعنت و نفرین او نباید کرد کدام زن چه زنی احترام و حرمت که؟ زنی که خون به دل حضرت محمد کرد؟ زنی که با پدرش بعد قتل پیغمبر تمام مردم را در سقیفه مرتد کرد؟ زنی که مثل زن نوح بی لیاقت بود زنی که مثل زن لوط ظلم بی حد کرد جمل،شتر که زمین خورد زیر لب گفتم خدا به خیر کند با حسن چه خواهد کرد! مدینه...تیر و تابوت....کینه ای شتری و در ادامه ی این شعر گریه باید کرد...
موجیم که تقدیمی بحریم به ساحل اوجیم که از خویش رسیدیم به سافل . در مرتبه‌ی فرش زبان‌بسته و مسئول در مرحله‌ی عرش عنان‌تافته‌سائل . عجزیم سراپا و غروریم سراسر در ظاهر خود شهد و به بطنیم هلاهل . در ساعت تقبیح خودیم از همه فارغ در ساحت تسبیح خدا، بند سلاسل . فردا که به میزان عمل سعی بسنجند کو طاعت و کی طوع و کجا قُرب و نوافل؟ . از مقصد خود رد شده یا ابن سبیلیم یک گام نرفتیم به سویی متعادل . دلداده از این عشوه‌گر پیر به غمزه دلبسته از این کهنه‌رباطیم به منزل . از حیث کمالیم به هر منطقه ناقص در وجه قصوریم به هر ناحیه کامل . دستاروشانیم که از نان و نشانی دور سر خود گشته چنین عاطل و باطل . برخیز و بزن طرح نو ای دهر! که حق را از ما نشود جز بدی و سیئه حاصل . آمد به سخن دهر کای از خاطره غافل! کوتاه سخن کن که نه ای عالم و عامل . گر از همه اقبال گزیدی تو قفا را بنمایمت از وجه اتم، طرح مقابل . تو مرد زبان نیستی ای همهمه! شو گوش تا روی کنم از تو به سویی متمایل . توفیق سخن یافته ام عمّ نبی را توفیق چنین کم بدهد دست به قائل . گفتم که بگو کیست که در عالم امکان او را نبود عِدل و عدیلی و معادل؟ . از من به سخن رو به احد کرد و چنین گفت: ای میر قریش، آیت حق، تیغ‌حمایل . نام تو اگر حمزه شد این عین صواب‌ست ضرغام نبی، شیر خدا، صفدر قابل . ای آنکه ملائک به مواسات تو با حق بودند به توفیق تماشای تو نایل . ای آنکه به میزان عمل، نوح پیمبر من جمله گزیده‌ست تو را شاهد عادل . با صولت هیجای تو دلگرم پیمبر از غیرت والای تو سرد اند غوائل . در عزم مواسات تو با احمد مختار کو واهمه در جان تو از عاجل و آجل . خصمی که به شمشیر به پرخاش تو آمد بر دست نماندش نه اصابع نه انامل . بر پای جوانمردی ات افتاد محامد از ساحت ایمان تو جوشید مناهل . توصیف تو در حدّ نبی بود و علی بود ای عقل به درک تو به هر مرتبه جاهل . ای تربت تو فاطمه را سبحه‌ی اوراد جان‌ها به فدای تو و آن تربت و آن گل . ای "جوهر" ایجاد به فیضت متمسّک ای عالم امکان به مزارت متوسّل . بر گوی چه رازی به حریم تو نهان است زهرا اگر این‌گونه کشد رنج فواصل؟ . داغ تو بزرگ است به ایمان تو سوگند آن داغ که بر قلب پیمبر شده نازل . آن داغ که تنها به عبایی شده پنهان بین تو و خواهر شده این پارچه حائل . صد داغ و صد افسوس از آن لحظه که زینب دید آن سر بر نیزه و سر کوفت به محمل
منوش از خُمِستان غیر آن سبو را که لب تر کند، خشک دارد گلو را . تو در ظلمت و اوست در روشنایی چه نسبت به شب می‌دهی ماه‌رو را؟ . بلاهت رها کن! بلاغت به پا کن! بجوی ای سراسیمه‌گو نکته جو را . چه امّید بستی به راهی به جز او مخوان از سر جهل «لا تقنَطوا» را . جنابت نمی‌يابد این‌سان طهارت بهل ای تن‌آسوده این شست‌وشو را . وضویی که بی حبّ حیدر بسازی به اسراف نسبت دهند آن وضو را . حذر کن! که با شیر نسبت مبندی به تمثیل خود کودک نق‌نقو را . کجا جمع گردد دلم با کسی که ندانست فرق پدر با عمو را . 🔴نخواهم من آن مادری را که در دل تــــــحمّل نکرده‌ست راز مـــــــــگو را . همان زن که با فتــــــــنه‌ی گاه‌گاهش نــبی جای خود، رنج داده‌ست شو را . همان زن که با مادر ما خــــــدیجــــه ز نـــــسبت فقـــط داشت نام هوو را . تو پیمانه‌ای را که نامش غدیرست اگر ریـــــختی، ریـــــختی آبرو را . کجا می‌دهم در قبال سوی اللّٰه ایا دست تقدیر! یک لحظه او را . همان او که از تخت و تاج کیایی گُزین می‌کند گیوه‌ی پررفو را . علی، آنکه در شام معراج، یزدان به لحنش بنا می‌نهد گفت‌وگو را . علی، آنکه از جان به ایتام کوشد علی، آنکه در دل شناسد عدو را . خدا را که ما را بخواند موالی که در دل نمیرانَد او آرزو را . بنوشند بی او حَمیمًا جَحیما بنوشیم با او شرابًا طهورا . مرا «جوهرِ» اعتقادی‌ست ثابت رقم می‌زنم نکته‌ی مو به مو را