eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
عيان می‌كرد رازِ دل، امان می‌داد اگر وقتش ميان قتلگه، كوتاه بود و مختصر وقتش بجاي درد دل، كاري مهمتر داشت بر عهده بيان عشق و شرح غم، بماند بعد در وقتش قرار اين بود تا فتح برادر را كند كامل غنيمت بود در آن معركه، از هر نظر وقتش در آن دربار و آن بازار، با اينكه معطل شد در آن ساعات طولاني، نشد هرگز هدر وقتش اسارت رفت فرزند خليل الله؟؟؟ نه... هرگز بتي در شام باقی بود، زينب رفت سروقتش تبر در بر، درآورد او دمار از روزِ شامي‌ها قيامت را رقم می‌زد چو می‌شد بيشتر وقتش هرآنكس جان خود را وقف زينب كرد، طوبى له و الا بي ثمر عمرش؛ وگرنه بي اثر وقتش
نقل زَمَخشَری‌ست كه روزی ابولهب یك سنگریزه جانب احمد روانه كرد ریگی به طول و عرض نخود در كَفَش گرفت از روی كین، نبی خدا را نشانه كرد «تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَب» از آسمان رسید فوراً لهیب خشم الهی زبانه كرد فرمود: هر دو دست وی از تن بریده باد نفرین بر آنكه این عملِ ظالمانه كرد یک دست او فقط به كمین نبی نشست خشم خدا به دست دگر هم كمانه كرد با این حساب، كیفر اهل سقیفه چیست؟؟ حق كسی كه حمله بر این آستانه كرد؟! قرآن اگر هنوز می‌آمد چه می‌نوشت؟ در وصف آن‌كه خون به دلِ " اهل خانه" كرد با مصطفى نكرد در آنجا ابولهب با فاطمه هرآنچه كه اهل زمانه كرد دشمن، تقاص لات و هبل را ازو گرفت كار علی و باغ فدك را بهانه كرد با هر دو دست، بست و شكست و كشید و كُشت جان بتول را هدف تازیانه كرد "آتش به آشیانه‌ی مرغی نمی‌زنند" نفرین بر آن‌كه شعله در این آشیانه كرد
نقل زَمَخشَری‌ست كه روزی ابولهب یك سنگریزه جانب احمد روانه كرد ریگی به طول و عرض نخود در كَفَش گرفت از روی كین، نبی خدا را نشانه كرد «تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَب» از آسمان رسید فوراً لهیب خشم الهی زبانه كرد فرمود: هر دو دست وی از تن بریده باد نفرین بر آنكه این عملِ ظالمانه كرد یک دست او فقط به كمین نبی نشست خشم خدا به دست دگر هم كمانه كرد با این حساب، كیفر اهل سقیفه چیست؟؟ حق كسی كه حمله بر این آستانه كرد؟! قرآن اگر هنوز می‌آمد چه می‌نوشت؟ در وصف آن‌كه خون به دلِ " اهل خانه" كرد با مصطفى نكرد در آنجا ابولهب با فاطمه هرآنچه كه اهل زمانه كرد دشمن، تقاص لات و هبل را ازو گرفت كار علی و باغ فدك را بهانه كرد با هر دو دست، بست و شكست و كشید و كُشت جان بتول را هدف تازیانه كرد "آتش به آشیانه‌ی مرغی نمی‌زنند" نفرین بر آن‌كه شعله در این آشیانه كرد شاعر:
رُخش سبزه ست و مویش مشکی و لب:قرمز اُخرا کــــأنّ المصطفی قــد عــادَ یـولَــد مــــــرّةً أخــــری یـقـین روح مـحمـد رفـته در جــسم علی اکبــــــــر اگــر مــا مــی پذیـــرفـتـیـم مفـــهـوم تناســـخ را هزاران خسرو و فرهاد و یوسف، می شود مجنون همینــکه زادۀ لیــلا هــــویـــدا مـــی کـــند رخ را ســــپاه شـمرِکافرکیش، مـــات جلوه ی حُسنش ســـوار اسب خود، وقتی نـمـایـان می کند رخ را به جُرم چهره اش شد کشته یا اسمش؟ نمی دانم نمــی فهمیم علت را ... نمــی یابیم پــــاسخ را عـــطش، آتــش شد اما با لب بـابـا گلستان شد چـــنانـکه آتــش نمــــرود، ابــــــــراهیم تــارخ را
عيان می‌كرد رازِ دل، امان می‌داد اگر وقتش ميان قتلگه، كوتاه بود و مختصر وقتش بجاي درد دل، كاري مهمتر داشت بر عهده بيان عشق و شرح غم، بماند بعد در وقتش قرار اين بود تا فتح برادر را كند كامل غنيمت بود در آن معركه، از هر نظر وقتش در آن دربار و آن بازار، با اينكه معطل شد در آن ساعات طولاني، نشد هرگز هدر وقتش اسارت رفت فرزند خليل الله؟؟؟ نه... هرگز بتي در شام باقی بود، زينب رفت سروقتش تبر در بر، درآورد او دمار از روزِ شامي‌ها قيامت را رقم می‌زد چو می‌شد بيشتر وقتش هرآنكس جان خود را وقف زينب كرد، طوبى له و الا بي ثمر عمرش؛ وگرنه بي اثر وقتش
عيان می‌كرد رازِ دل، امان می‌داد اگر وقتش ميان قتلگه، كوتاه بود و مختصر وقتش بجاي درد دل، كاري مهمتر داشت بر عهده بيان عشق و شرح غم، بماند بعد در وقتش قرار اين بود تا فتح برادر را كند كامل غنيمت بود در آن معركه، از هر نظر وقتش در آن دربار و آن بازار، با اينكه معطل شد در آن ساعات طولاني، نشد هرگز هدر وقتش اسارت رفت فرزند خليل الله؟؟؟ نه... هرگز بتي در شام باقی بود، زينب رفت سروقتش تبر در بر، درآورد او دمار از روزِ شامي‌ها قيامت را رقم می‌زد چو می‌شد بيشتر وقتش هرآنكس جان خود را وقف زينب كرد، طوبى له و الا بي ثمر عمرش؛ وگرنه بي اثر وقتش
رُخش سبزه ست و مویش مشکی و لب:قرمز اُخرا کــــأنّ المصطفی قــد عــادَ یـولَــد مــــــرّةً أخــــری یـقـین روح مـحمـد رفـته در جــسم علی اکبــــــــر اگــر مــا مــی پذیـــرفـتـیـم مفـــهـوم تناســـخ را هزاران خسرو و فرهاد و یوسف، می شود مجنون همینــکه زادۀ لیــلا هــــویـــدا مـــی کـــند رخ را ســــپاه شـمرِکافرکیش، مـــات جلوه ی حُسنش ســـوار اسب خود، وقتی نـمـایـان می کند رخ را به جُرم چهره اش شد کشته یا اسمش؟ نمی دانم نمــی فهمیم علت را ... نمــی یابیم پــــاسخ را عـــطش، آتــش شد اما با لب بـابـا گلستان شد چـــنانـکه آتــش نمــــرود، ابــــــــراهیم تــارخ را