eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. ** بی قراره آسمان گریه داره بی امان از غمِ اسارتِ عمه ی صاحبَ الزمان وای از این درد و بلا کوفیانِ بی حیا دخترِ علی کجا و خولی و شمر و سنان به خدا که سخته ، فکرشم عذابه حرمله همش کنار محملِ ربابه غصه داره زینب ، غرقِ اضطرابه قافله راهی به سوی مجلسِ شرابه ******************* دل غمینه نُه فلک زخم ما خورده نمک دختران اهل بیتو می زنن چرا کتک بر سر و سینه زنان هی میگه رقیه جان عمو عباسم کجاس تا که به من بده کمک عموجون کجایی ، حالا که اسیرم از روی نیزه بیا پایین دارم می میرم می زنن به دستام ، تازیونه اینجا هر موقع که من بهونه ی بابا می گیرم ********************* ✍ 👇
مقابل تو نشستم هلال نيمه من به حال من نظرى ، نظرة رحيمه من ز بى قرارى خواهر ، سه روز ميگذرد از آن دو بوسه آخر سه روز ميگذرد دلم شكست ترا روى نيزه ها ديدم سه روز ميگذرد كه ترا نبوسيدم زمانه بر دل زينب چقدر تنگ گرفت محل بوسه من را چگونه سنگ گرفت ؟ همان دو آيه كه خواندى دل مرا خوش كرد ولى به روى دهان تو سنگ جا خوش كرد تو از بلندى نيزه كجا نيفتادى ؟!؟! به روى دامن زينب چرا نيفتادى چه داشت خانه خولى كه آشيان كردي ؟ چه داشت صندوق اخنس درآن مكان كردى؟ چه داشت گوشه خورجين كه بين آن رفتى؟ مگر عقيله ندارى كه با سنان رفتى؟ بيا دو جمله گلايه بگويمت اي سر به اشك ديده بيا تا بشويمت اي سر بيا دو آيه بخوان غم شود فراموشم به جاى خانه خولى بيا در آغوشم براى ديدن من آمدى؟ چرا اينجا؟ چرا ميانه بازار ؟ بين اين غوغا دلم شکست که دیدی مرا سربازار معذبم جلوی تو میان این اشرار به روی ناقه عریان عقیله را دیدی دلم شکست که با ساربان مرا دیدی دلم شکست که با نیزه تو رقصیدند دلم شکست سرت را به بام کوبیدند ميان كوفه ملاقات بى مصائب نيست ببخش وضعيت خواهرت مناسب نيست تبرکا‌ همه جا نعل تازه می بردند مرا به مجلسشان بی اجازه می بردند نفس بریده به اطفال تو نفس دادم به دلقکان حرامی جواب پس دادم زمانه بعد تو با ما چه کرده ، یا الله که ما مکالمه کردیم با عبیدالله
پنجاه و چندسال از مردم بریده بودم در پشت پرده بودم خلوت گزیده بودم هم صحبتم تو بودی همسایه ام ابالفضل تفسیر آیه کردم قران شنیده بودم امروز اول صبح مثل اسیر جنگی به شهر سابق خود تنها رسیده بودم هرکس که دید خندید بر راه رفتن من دنبال دخترانت از بس دویده بودم ترسیدم از شلوغی حق داشتم حسین جان کوچه ندیده بودم! دعوا ندیده بودم! از شمر طعنه خوردم از حرمله کشیده بغضی شکسته بودم رنگی پریده بودم از شرّ چشمهای سنگین آشنایان بر صورتم نقابی از خون‌ کشیده بودم چادر برایم آورد خرما برایم آورد آن‌ دختری که‌ روزی او را خریده بودم دیدم سرت شکسته! دیدی سرم شکسته؟ دیدم به نیزه بودی! دیدی خمیده بودم؟ در قصر کوفه‌ بت را با خطبه ام شکستم مثل خلیل آنجا من برگزیده بودم