#حضرت_رقیه_شهادت
مرا مصیبت آن دختری پریشان کرد
که چرخ با پدرش، کج رَوی فراوان کرد
به یک خرابه، شبی تا سحر به یاد پدر
نشست و گریه یتیمانه، همچو باران کرد
گهی ز عمه سراغ پدر گرفت و گهی
به جای اشک، بسی خون دل به دامان کرد
ز بس کشید ز دل، آه و بس ز دیده گریست
در آن خرابه ز آه و سرشک، توفان کرد
ز تیر آه، دل جمله نیزه داران سوخت
به سنگ خاره، عجب رخنه ز آه سوزان کرد
دلش هوای پدر کرده بود، غافل از آن
که ظالمی پدرش را شهید، عطشان کرد
در آن سیاهی شب، آه و اشک آن دختر
تمام لشکریان را ز غم هراسان کرد
ز بس پدر پدر، او کرد، ظالمی آخر
خموش ناله ی آن بلبل خوش الحان کرد
نگویم آنکه چه آورد، آنقَدَر گویم
که در خرابه طلوع، آفتاب تابان کرد
دگر طریق ادب نیست، بیش از این گفتن
که آن یتیم، چه غوغا ز آه و افغان کرد
همین قَدَر، سحر آن دختر اسیر یتیم
نثار بر سرِ دور از تن پدر، جان کرد
ز شاه تشنه لبان، رسم عاشقی آموز
که بی ریا، سر و جان را فدای جانان کرد
هزار جان گرامی، فدای آن عاشق
که خویش را به ره عشق یار، قربان کرد
"نوا" چه شد؟ که نگشتند ظالمان آگه
که آه و اشک یتیمان، چها به دوران کرد
#نوا_اصفهانی
#حضرت_رقیه_شهادت
مرا مصیبت آن دختری پریشان کرد
که چرخ با پدرش، کج رَوی فراوان کرد
به یک خرابه، شبی تا سحر به یاد پدر
نشست و گریه یتیمانه، همچو باران کرد
گهی ز عمه سراغ پدر گرفت و گهی
به جای اشک، بسی خون دل به دامان کرد
ز بس کشید ز دل، آه و بس ز دیده گریست
در آن خرابه ز آه و سرشک، توفان کرد
ز تیر آه، دل جمله نیزه داران سوخت
به سنگ خاره، عجب رخنه ز آه سوزان کرد
دلش هوای پدر کرده بود، غافل از آن
که ظالمی پدرش را شهید، عطشان کرد
در آن سیاهی شب، آه و اشک آن دختر
تمام لشکریان را ز غم هراسان کرد
ز بس پدر پدر، او کرد، ظالمی آخر
خموش ناله ی آن بلبل خوش الحان کرد
نگویم آنکه چه آورد، آنقَدَر گویم
که در خرابه طلوع، آفتاب تابان کرد
دگر طریق ادب نیست، بیش از این گفتن
که آن یتیم، چه غوغا ز آه و افغان کرد
همین قَدَر، سحر آن دختر اسیر یتیم
نثار بر سرِ دور از تن پدر، جان کرد
ز شاه تشنه لبان، رسم عاشقی آموز
که بی ریا، سر و جان را فدای جانان کرد
هزار جان گرامی، فدای آن عاشق
که خویش را به ره عشق یار، قربان کرد
"نوا" چه شد؟ که نگشتند ظالمان آگه
که آه و اشک یتیمان، چها به دوران کرد
#نوا_اصفهانی