بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا نور الله فی ظلمات ارضه...
🔹 #موسی_الکاظم علیه السلام
🔸 #موسی_بن_جعفر علیه السلام
🔹 #باب_الحوائج
🔸 #کظم_غیظ
🔹 #فرو_برندهی_خشم
سلام بر تو که گوید خدا مدیحت تو
به هر کجا که رَوَم ، بشنوم حکایت تو
به نصّ "یُذهَب عَنکُم"که قولِ حق باشد
کتاب حق ، سند محکم طهارت تو
امام صابر و کاظم که آمده ناظم
به گردشِ همه منظومه ها ، اشارتِ تو
تویی که حضرت باب الحوائجت خوانند
رواج یافته این سکّه ، از کرامت تو
تو آن امام کریمی که تا جهان برپاست
بُوَد زمین و زمان ، زیر بار منّت تو
شهید دار فنایی، شفیعِ مُلکِ بقا
همیشه بوده و باشد کرم ، سجیّت تو
فدای طبع بلندت که چون رسول خدا
نبوده است جز احسان به خلق، عادت تو
گدای کوی تو هستم بگیر دستم را
که راز خویش نگفتم، مگر به حضرت تو
من از همان دم میلاد بر تو دل بستم
خمیر مایۀ من بوده از محبّت تو
عزیز مصرِ وجودم ، تویی تویی ، مولا
گرفته مُلکِ دلم را سپاهِ رحمتِ تو
نداشتم به دلم مِهرِ دشمنان شما
قسم به عصمت زهرا، قسم به عزت تو
به دوشِ ابر، ز چین تا به طالقان بنشست
کسی که داشت به دل، گوهر ولایت تو
تو حکمرانِ جهانی به حکم حضرت دوست
یقین اطاعت حقّ است در اطاعت تو
بنا به امرِ تو شد نقش پرده ، شیر ژیان
درید آنکه همی کرد هتکِ حُرمت تو
کبوتران ِ سبکبال ، در هوایِ تواَند
سپرده اند دل خویش بر امامت تو
روایت است زبانِ پرنده می دانی
فزون ز جاهِ سلیمان بُوَد جلالت تو
الا! که می خری از لطف آبرویم را
چگونه همچو منی ، دم زند ز مدحت تو
بریز شهدِ حلاوت به کامِ شعر ترم
که دلنشین شود ، آید پسند حضرت تو
اراده کرده خدایت، به پهنۀ دنیا
همیشه پهن بُوَد سفرۀعنایت تو
نفس نفس ، لب تو گرم ذکرِ رحمان بود
یکی بُوَد به خدا، خلوتِ تو ، جلوتِ تو
روایت است که هارون، کنیز زیبایی
روانه کرد به زندان ، پیِ اذیّت تو
تو گرم راز و نیاز و نمازِ خود بودی
به هم نخورد دمی، شور و حالِ خلوت تو
کنیز دید، نظر سوی او نیندازی
بگفت: آمدم اینجا به قصد خدمت تو
جواب دادی : بر تو چه حاجتم باشد؟
دلم به لرزه نیفتد ز سیرِ صورت تو
ز لطف و مرحمتت، رهنمای او گشتی
الا! تمام عوالم، فدای عصمت تو
به یک اشارۀ تو ، پرده ها کناری رفت
شناخت آن زن گمراه، شأن و عزّت تو
صفای روضۀ رضوان به کنج زندان دید
و حوریان کمر بسته ، بهر خدمت تو
بدید گوشۀ زندان ، بهشت داری تو
بدید جلوه ای از جایگاه و شوکت تو
نمود سجده و پیشانی اش به خاک گذاشت
دلش به سمتِ خدا رفت با هدایت تو
الا! ولیّ خدا ، ای امام خوبی ها
مدام غوطه ورم در بِحارِ نعمت تو
دلم سفر به سوی کاظمین می خواهد
تمام عمر، تپیده است با محبّت تو
کنم به حشر، مباهات بر همه حجّاج
اگر نصیب شود فرصتِ زیارت تو
وجود تو عَلَم دین و رکن ایمان است
فکنده بر سرِ خورشید، سایه رأیت تو
اگر اشاره کنی مردگان به پا خیزند
که دست قدرت حق است دست قدرت تو
تو ابرِ رحمتی و قلب من کویر، ببار
فزون ز قطرۀ باران بُوَد فضیلت تو
چکید اشک ز چشمم چو یاد آوردم
ز جور سِندی ملعون و رنج و غربت تو
به زهر کشت تو را دشمنِ قسم خورده
شرر فکند به دل، قصّه شهادت تو
به روی تختۀ در، پیکر تو را بردند
شکست پشت فلک، چون شکست حُرمت تو
ز"ایزدی" به صف حشر ، دستگیری کن
که نیست راه نجاتش مگر شفاعت تو
بیا و پاره مَکُن رشتۀ امیدش را
که بوده است از آغاز، در حمایت تو
#حاج_امیر_ایزدی_همدانی
🔸 #موسی_بن_جعفر علیه السلام
🔹 #باب_الحوائج
🔸 #کظم_غیظ
🔹 #فرو_برندهی_خشم
هر آنکه بر دلِ خود مُهرِ مِهرِ عترت داشت
قرین لطفِ خدا بود و بس سعادت داشت
ولای آل محمّد، رهِ نجات بُوَد
هر آنکه داشت ولایت، اجلّ نعمت داشت
سفینه های نجاتند و رهنمای بشر
که هرکدام به کف، مشعل هدایت داشت
چگونه وصف کنم خاندان پاکی را
که با گواهی داور ، مدال عصمت داشت
خدا ستوده به قرآن و گفته مدحتشان
بیان نموده که این دودمان، طهارت داشت
بر آستانۀ ایشان ، نهاده سر، خورشید
خوشا کسی که بر این در، سرِ ارادت داشت
من و محبّت این خاندان ! خدا را شکر
که مهرشان ز ازل در دلم اقامت داشت
دلم دوباره هواییِّ کاظمین شده
که آن دیار، مرا رنگ و بوی جنّت داشت
با یاد بارگهی که ربوده دل از عرش
به یاد آن حرمی که به بر، دو حجّت داشت
دو نورِ دیده، دو دریای بی کرانِ کرم
دو گل، که برگ و بر از گلشن رسالت داشت
به کاظمینِ جوادین، شهره گردیدند
طوافِ مرقدِ ایشان چقدر لذّت داشت!
دلم به سینه تپد با ولای آن سرور
که از صفای وجودش، جهان طراوت داشت
امام موسیِ جعفر، ولیّ جنّ و بشر
عزیز صادق و هر گفته اش صداقت داشت
به یک پیام ، رُباید ز بشر حافی دل
ز بسکه در سخنش نورِ معنویّت داشت
فرو برندۀ خشم است و روحِ بخشایش
به دشمنانِ قسم خورده هم عطوفت داشت
امام مفترض الطاعتی که در هر حال
به خاک بندگیِ حق، سر اطاعت داشت
کسی که سجدۀ طولانی اش به خلوت شب
به سجده های علیّ ولی ، شباهت داشت
نماز، محوِ خضوع و خشوعِ او میگشت
گهِ نماز، ز خود تا خدای، هجرت داشت
به یک اشارۀ خود، نقش پرده را جان داد
به شیر پرده نشین، حضرتش ولایت داشت
بداد حکم که حمله به ساحری آرد
که بر امامِ زمانش ، سرِ اهانت داشت
درید شیر، تنِ ساحری، نمک به حرام
که پشت کرده به خورشید و رو به ظلمت داشت
خلیفه دید چو این صحنه ، رنگِ رخ را باخت
چو بید، لرزه بر اندامِ خود ز وحشت داشت
ز عجز گفت بدان مقتدای آزاده
الا! که بخشش و عفوت به دهر شهرت داشت
بگو به شیر، پس آرَد دوباره ساحر را
اگر چه در بَرِتان قصد بر جسارت داشت
امام گفت به هارون : اگر عصای کلیم
که اژدها شد و اعجاز را دلالت داشت
هر آنچه خورد از آثار سِحر، پس میداد
بر این قضیّه ، همین شیر نیز، رخصت داشت
شکسته سحرِ دو فرعون از دو موسی شد
که هر کدام فزون از عدد، فضیلت داشت
فدای موسی کاظم، تمامِ هستیِ من
که با چنین جبروتی ، هزار محنت داشت
به جور گشت جدا از حریمِ پیغمبر
ز ظلمِ خصم، به جدّش بسی شکایت داشت
ز خانواده و یارانِ خود جدا افتاد
مکان به قعر سیه چال ، از عداوت داشت
شکنجه های فراوان کشید در زندان
به ساقِ پاش ز زنجیرِ کین، جراحت داشت
ز فرطِ ظلمت زندان و ظلم زندانبان
ز پیشگاه خدا، خواهشِ شهادت داشت
هزار حیف که مسموم شد ز زهر ستم
دلی شکسته ز بیدادها، به غربت داشت
اگرچه وقت شهادت، غریب و بیکس بود
به سمتِ شهر مدینه، نگاهِ حسرت داشت
پس از شهادتِ او ریخت گل به روی تنش
اگرچه بسته به زنجیر بود، حُرمت داشت
هزار شکر، سلیمان بر او کفن آوَرد
زمانِ دفن به همراه خود جماعت داشت
هزار شکر ، تنش زیر سمّ اسب نرفت
نه ساربانِ پلیدی، خیال غارت داشت
فدای آنکه شکستند استخوانهایش
"هزارونهصد و پنجاه و یک "جراحت داشت
به صبح روز قیامت ، گواه من باشید
که "ایزدی" ز فلان و فلان ، برائت داشت
#حاج_امیر_ایزدی_همدانی