eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
اثری نیست به جا ازجگر شعله ورت پاره پاره شده از زهر تمام جگرت بین حجره به روی خاک بخود می پیچی پدرت نیست ببیند که چه آمد به سرت پاکشیدی به زمین همسر تو می خندید بود خوشحال که می دید روی خاک سرت وسعت حجره کجا تنگی گودال کجا شکرحق نیزه دراینجا نبود دور وبرت به روی بام تنت ماند ولی چکمه نخورد شکرحق پای کسی نیست به روی کمرت یک دوبیتی نتواند که بگوید شائق ز ره لطف نباشد اگر آقا نظرت
. ۳۱۳ سوخت در حجره ی در بسته همه بنیادم کس در این حجره نباشد برسد بر دادم نفسی نیست مرا بس که به خود پیچیدم پا به سر آتش و خاموش بود فریادم جگرم سوخت ولی یاد مدینه هستم آن در سوخته پیوسته دهد بر بادم یادم از خد تریب آمده و از گودال تا به حجره رخ خود روی زمین بنهادم خنده ها پشت در حجره دلم سوزاندند یاد غارت شدن اهل حرم افتادم همه با خنده سوی غارت طفلی رفتند گوش خونی شده هرگز نرود از یادم .
. "یاعلی گفت با تمام وجود تا همه‌عمر با علی باشد با علی باشد و طنین دلش دم‌به‌دم ذکر یاعلی باشد آمد و چشم خانه روشن شد از حضورش، تلألؤ نورش آمد و جلوه کرد تا با عشق، محو نور خدا، علی باشد خانه یعنی بهشتی از احساس، زن این خانه تا که فاطمه است خانه یعنی جهانی از امید، مرد این خانه تا علی باشد شرح این زندگی فقط عشق است داستانی که خط‌به‌خط عشق است حرفی از درد نیست وقتی که یار دردآشنا علی باشد شب جشن است آمدم مادر! شاعر لحظه‌هایتان باشم شعر زیباست تا زمانی که نور این بیت‌ها علی باشد به دعای تو سخت محتاجم! مهربانِ علی دعایم کن! تا دلم آنچان که می‌خواهی شیعۀ مرتضی علی باشد ورد لب‌های من به لطف شما از ازل ذکر یاعلی بوده لطف کن باز تا که ذکر لبم تا ابد نیز یاعلی باشد .
. ‍( عالم آل نبی ) یا امام الرئوف علیک آلاف التحیه و الثناء ... دور تا دور ضریحت دیدم اقیانوس را می کنی دلشاد هر دلخسته و مایوس را می شوم در مرقدت مهمان ، نگاهی کن به من از شمالِ شرقیِ ایران نگاهی کن به من عاجز و درمانده ام آقا ! اسیرم من ، اسیر سائل کوی توام شاها ! فقیرم من ، فقیر عالمِ آل نبی ! فرمانروای ملک دین مرقد نورانی ات بر کشورِ ما شد نگین از زمانی که دلم جَلدِ خراسان گشته است کار من با گوشه ی چشمت چه آسان گشته است زائر کوی شما سلطان خوبان می شود سنگ در صحن شما دُرِّ درخشان می شود کوریِ چشم تمام عنکبوتانِ ذلیل بسته ام تنها به درگاه شما بندِ دخیل باز هم جبریل آمد فرشِ شَهپَر باز کرد حافظ از شیراز آمد باز دفتر باز کرد " ای که بر ماه از خطِ مشکین نقاب انداختی لطف کردی سایه ای بر آفتاب انداختی " هیچ چیزی که ندارم یک نگاه آورده ام " بر امام مهربانِ خود پناه آورده ام " هر که خوشبخت است تنها مرغِ بختش مشهد است کشور ما تا قیامت پایتختش مشهد است هر چه دارم می دهم تا که بیایم پای بوس چشم ما و بارگاه حضرت شمس الشموس با نگاهش حال ما را او دگرگون می کند عشق او ، "خورشید" را این گونه مجنون می کند ...
. بارگاه سلطانی حرم قدس رضا حال و هوایی دارد این حریم ملکوتی چه صفایی دارد بانگ نقاره ی او تا ز حرم می آید خوش تر از نغمه ی داوود صدایی دارد هرکه فیضی برد از نور ولایت پیداست دلش از پرتو خورشید ضیایی دارد با دل خویش به پابوسی او باید رفت دل بشکسته ی ما راه به جایی دارد گر شفا می طلبی روی براین درگه کن که طبیبانه به هر درد دوایی دارد ما نداریم جز این کعبه دگر قبله ی عشق هر دلی کعبه ای و قبله نمایی دارد به نگاه کرمش در همه جا محتاجم که نگاه کرم و عقده گشایی دارد بنویسید براین بارگه سلطانی که به همسایگی خویش گدایی دارد روضه ی ابن شبیب اش به همه گفت که او در میان دل خود کرب وبلایی دارد سر زخاک در این روضه کجا بر دارد چون «وفایی» به رهش هر که وفایی دارد .
. امام مهربان باز با قصد زیارت برشما دارم سلام برامام و رهبرو برمقتدا دارم سلام منتظرهستم علیکم بشنوم از حضرتت هر زمانی سوی مشهد برشما دارم سلام زیر ابر رحمت و بارانی ات یابن کریم مثل یک سائل نه مثل یک گدا دارم سلام گرچه بی قیمت تر از خاکم ولی در محضرت روبه روی گنبد زرد طلا دارم سلام گاه درمشهد ،گهی دربین ره، گه دروطن برامام مهربان خود سه جا دارم سلام مرکز نورهمه خورشید ها ،شمس الشموس برتو مثل ماه وخورشید ازسما دارم سلام همره فوج ملائک بهر عرض احترام جبرئیل آید که آقا از خدا دارم سلام مادرم یک روز با گریه شفایم را گرفت من غریبه نیستم بر آشنا دارم سلام با سفارش های فبک للحسین ات بارها همره چشمان تر برکربلا دارم سلام دیده ام در عالم رؤیا که با عهد شما چون «وفایی» درسه جا من برشما دارم سلام .
. از خدا خواستم گدا باشم سائل خانه ی شما باشم نوکر دائم رضا باشم در ره حضرتت فدا باشم چکنم بی بضاعتم آقا پس خودت کن شفاعتم آقا توشه ام، اشک و سوز و آه من است به نگاهت فقط نگاه من است بار سنگینی ام، گناه من است خانه ی امن تو پناه من است رد مکن کلب آستانت را در شمار آر میمهمانت را ای امام رئوف و نورانی کیستی تو که کعبه جانی قبله ی قلب دوستدارانی تو طبیب دل محبانی دردها را تو خود مداوایی هم دعا هم اجابت مایی حرمت آشیانه دلهاست پرچمت بر فراز منزلهاست نام زیبات نَقل محفلهاست یک نظر از تو، رفع مشکلهاست تو که سرچشمه حیات منی تو امید شب ممات منی نغمه های نقاره ات زیباست نقش های مناره ات زیباست بر گرفتار، چاره ات زیباست در ضمانت اشاره ات زیباست منم آهوی راه گم کرده بسوی تو پناه آورده بی پناهم پناه میخواهم بخششت از گناه میخواهم توشه ی بین راه میخواهم چون شهیدان نگاه میخواهم تا دلم مبتلای تو افتد سر من پیش پای تو افتد من شنیدم دل تو غمگین است داغ جدت ز بسکه سنگین است روضه اش بر تو رسم دیرین است پلکهایت ز گریه زَخمین است چه گذشته به او در آن گودال آنزمانی که شد تنش پامال آنزمانی که خیمه غارت شد بر حریم حرم جسارت شد بعد از آن نوبت اسارت شد خصم در نقشه حقارت شد خون بباریم آن اسیران را راسِ بر نیزه ی شهیدان را .
. سلام ما به حریم مقدسش برسد کسی که فیض عظیمش به ما بود ممتد شهنشهی که جهانی شده است ریزه خورَش و جبرئیل به درگاه او پناه آرَد عقول عالمیان خیره از کرامت اوست به حیرت است ز جودش مدام درک و خرد کسی که نور دو چشم رضاست بی تردید (به سینه احدی دست رد نخواهد زد ) اگر قسم بدهی تو به حق مادرِ او یقین ز درگه خود عبد را نمی راند همیشه بابِ مراد است و سفره اش پهن است تفاوتی نکند نزدِ او چه خوب و چه بد برای عاشق دلداده هیچ فرقی نیست چه کاظمین چه باب الجواد در مشهد بهشت پای ضریحِ جواد می باشد بهشت هست یقین زیرِ آن دوتا‌ گنبد برو گدایی درگاه او نما (یونس) مگر خدا به جز از این چه چیز میخواهد؟ سروده: (یونس) .
. پرچم تو باد را این سو و آن سو می‌بَرد گنبدت خورشید را هر روز از رو می‌بَرد عده‌ای را گنبدت، یک دسته را گلدسته‌ات... گاه دل را چشم جادو، گاه ابرو می‌بَرد بسته به ایمانِ خویش از آب سقاخانه‌ات_ یک نفر آب و کسی می‌گفت دارو می‌بَرد پلک، گردی را نمی‌گیرد، نمی‌داند که چیست_ لذتی را که از این درگاه جارو می‌بَرد مهربانیِ تو جای خود، که حتی در عتاب سمت زائر خادمت تنها پَرِ قو می‌بَرد می‌تکاند از غبارِ بی‌کسی اول مرا بعد دربانت مرا با دست خود توو می‌بَرد از فراوانی مهمانان تو فهمیده‌ام هر گدا از ماجرای سفره‌ات بو می‌برد .
تکه یخی که عاشق ابر عذاب می‌شود سر قرار عاشقی همیشه آب می‌شود به چشم فرش زیر پا، سقف که مبتلا شود روز وصالشان کسی خانه خراب می‌شود کنار قله‌های غم نخوان برای سنگ‌ها کوه که بغض می‌کند سنگ مذاب می‌شود باغ پر از گلی که شب به آسمان نظر کند صبح به دیگ می‌رود، غنچه گلاب می‌شود چه کرده‌ای تو با دلم که از تو پیش دیگران گلایه هم که می‌کنم شعر حساب می‌شود
غربت هیچ کسی مثل تو مولا نشود مرهم زخم دلت؛زخم زبانها نشود جگرت سوخته از زهرو دلم می سوزد جگر سوخته با خنده مداوا نشود به لب تشنه ی تو همسر تو می خندید طعنه می زد که دگر ابن رضا پا نشود بازهم شکر که با نیزه نخوردی به زمین خاطرت جمع سرِ راس تو دعوا نشود هلهله بود به دور تو ولی حرمله نه به روی سینه ی تو پای کسی وا نشود دور ناموس تو را جمع حرامی نگرفت دخترت در ملاعام تماشا نشود
گر چه از زهر به هم ریخته بال و پر تو هیچ کس نیست در این حجره شود یاور تو بی حیا پشت در حجره به تو می خندد شرم ننمود ز جد و پدر و مادر تو کاشکی بود یکی همسر تو مثل رباب زآتش زهر نمی سوخت دگر حنجر تو او سر خونی شوهر ز دل طشت گرفت ولی از کینه شده قاتل تو همسر تو صورتت در وسط حجره اگر خاکی شد خاطرت جمع،نخورده لگدی بر سر تو سایبان بدنت بال کبوتر ها شد نعل کوب از سم مرکب نشود پیکر تو