eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.7هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
آئینه‌ی مزارش اگر چه مکدر است از آسمان پریدن بالش فراتر است عالم غلام  آنکه به کرّات گفته بود عمرم تمام وقف کنیزی حیدر است خواندش به نام فاطمه او گفت یا علی امّ‌البنین بگو به من اینگونه بهتر است در وصف او بس است بگوییم با غرور او شیر بانویی است که عباس‌پرور است
چگونه وصف کنم، فخر بانوان عرب را زنی که برده ابالفضل از او به ارث، ادب را دوان دوان نگرد هاجران تشنه‌لب از پی اگر که توسن فضلش کند نگاه، عقب را سوادِ آینۀ عفّت است چادر پاکش بیاض دیدۀ حجب است، بنگرید لقب را زنی ز قوم رشادت، ز خاندان شجاعت که شرح داده عقیل از همین قبیل، نسب را یکی از آن‌همه عامر که جدّ مادری اوست که خود گرفته به بازی سرِ سنان غضب را کمر به هزم ببندد حِزام، معنی‌اش این است اَبی که ام بنین پرورد، جلالتِ اَب را! بنی کلاب، همان شرزه شیر کز دم شمشیر به بزم رزم، قفاخور کند سگان عرب را مگر ز سفرۀ ام‌البنین مدد شود این طبع وگرنه خورده قلم طی کند چگونه تعب را زنی که بر تن عباس کرده بافۀ غیرت چنان که یاد علی کرد هر که دید سلب را مهِ عشیره و عبدلله ست و جعفر و عثمان هماره چارقد ستر، آن عفیفۀ رب را یگانه‌ای ست که بسته ز چارسوی حوادث چهار فرزندش، راهِ قوم جنگ طلب را به‌شرح‌جنگ ابوفاضلش‌چه‌گویمت؟این بس که ذوالفقار علی واکند دومرتبه لب را برید دشمن دون سر، از آن نخیل تناور که‌مرگ‌راخوش‌می‌داشت،چون‌عرب‌که رطب‌را برید دست و نبرید عهد دوست، گواهم علم که دید یزید و سرود بانگِ عجب را اگرچه او همه‌صبر و رضاست، شاکر از آنم که چشم مادر غیرت ندید بزم طرب را نگفت جعفر و عباس...گفت وای حسینم به درک او نرسیدم ز من مپرس سبب را چنان ز داغ‌حسینش‌گریست در همۀ عمر که پلک‌زخم، بهم‌دوخت صبح و تیرۀ شب را
  باران ز باغ گريه هايش خوشه چين است  هفت آسمان چشم او عين اليقين است  از او به نيكى ياد كرده ذهن تاريخ نامش بر انگشت شرف نقش نگين است  نسل نجابت ، دخترى از ايل شمشير خاتون غيرت حضرت ام البنين است  در شأن او بس اينكه بعد از كوچ كوثر كدبانوى بيت اميرالمومنين است  از سينه‏ اش شير محبت خورده عباس بين تمام عاشقان عاشقترين است  انگار بعد از سالها اين داغ ديده در غربت خاك بقيع اندوهگين است  گوش دلت را باز كن آيد صدايش او روضه خوان ساقى قطع الوتين است  حتى دل سنگ از نوايش مى‏شود آب از بسكه سوز ناله هايش آتشين است  در گريه مى‏گويد: «حسينا واحسينا» شور و شعور مادر احساس اين است
لطف تو بود شد پسرم یاورت حسین فرقش عمود خورد فدای سرت حسین پیش تو آخرین نفسش را کشید و رفت با تو که بود در نفس آخرت حسین؟! مادر نداشتی که کند گریه در عزات من زار می‌زنم عوض مادرت حسین من مقتل تو را نشنیدم، که دیده‌ام در گیسوان زینب غم پرورت حسین باور نمی‌کنم که دو ساعت پس از وداع حتی نمی‌شناخت تو را خواهرت حسین باور نمی‌کنم که همان کهنه پیرهن بیرون شد آخر از بدن اطهرت حسین باور نمی‌کنم که ز ضرب سم ستور تاب کفن نداشت دگر پیکرت حسین آنقدر مادرانه نشستم به راه تو شاید بگویم و نشود باورت حسین با یک جهان امید، لباس دو سالگی می‌بافتم برای علی اصغرت حسین عباس با رباب نشد روبرو ولی من ماندم و خجالتم از همسرت حسین می‌رفت خون ز جسمت و می‌گفتی العطش ای من فدای ناله بی جوهرت حسین نزد تو گر شفاعت من هست معتبر حاجت روا رَواد «فقیر» از درت حسین
این آخر عمری دلم باور ندارد هفت آسمان من یکی اختر ندارد دیروز من را باغ هجده لاله‌ای بود امروز با غم هیچ برگ و بر ندارد ای کاش دستی که بهارم را خزان کرد یک لحظه سر از خاک ذلّت برندارد من که نمردم چشم‌هایم تا قیامت گرید بر آب لب تشنه که مادر ندارد گهوارۀ غارت زده، آغوش خالی یعنی ربابی که علی اصغر ندارد آخر که گفته خنده می‌باشد جواب اندوه شاهی که دگر لشگر ندارد ای نامسلمانان سر بر نیزه رفته بردن کنار محمل خواهر ندارد گفتند از صد سرو در خاک آرمیده از سرو من کس قبر کوچکتر ندارد گفتند عمودی ابروانش را شکسته این روضه را اصلاً دلم باور ندارد
اي دلت بند امير المومنين رشته هاي چادرت حبل المتين مادر ماهي و خورشيد زمين اي كنيز فاطمه ام البنين يك رباعي داشته ديوان تو چار گل روييده بر دامان تو چارقُل خوانديم در قرآن تو همسر شيري و خود شير آفرين مثل قطره آمدي،دريا شدي خاك بودي،تربت اعلي شدي تا كنيز خانه زهرا شدي خانه ات شد قبله عرش برين اي به روح تو سلام اهل بيت عارفي تو بر مقام اهل بيت بچه هاي تو غلام اهل بيت اي غلام خانه ات روح الامين تو همه تن بودى و جان شد علي در كوير تشنه باران شد علي تو شدي قاري و قرآن شد علي اي مفاتيح الجنان بي قرين آنكه حكم صبر از الله داشت پيش چشمت سر درون چاه داشت نيمه شبها روضه اي كوتاه داشت: پيش چشمم خورد زهرا بر زمين وقت رفتن پيش چشم زينبين گفته اي عباس را،اي نور عين بر نميگردي مدينه بي حسين جان تو جان امام من،همين حال آورده بشير از ره خبر كاروان عشق آمد از سفر نه ستاره مانده ديگر نه قمر آه اي ام البنين بي بنين بند قلب دختر زهرا گسست تا كنار علقمه افتاد دست با عمودي فرق عباست شكست خورد با صورت زمين آن مه جبين تا علمدار حرم از حال رفت يوسف زهرا سوي گودال رفت دست دشمن جانب خلخال رفت حمله كردند از يسار و از يمين روز،سينه زن شد و شب گريه كرد شمر تا خنديد زينب گريه كرد نعل مي رقصيد و مركب گريه كرد ذوالجناح آمد به خيمه شرمگين تو نبودي خيمه را آتش زدند عشق را در كربلا آتش زدند بچه ها را بي صدا آتش زدند سوخت آن شب قلب ختم المرسلين خوب شد مادر نبودي،ناگهان سرخ شد از خشم چشم آسمان تا كه در گودال آمد ساربان خاتم آل عبا شد بي نگين خوب شد مادر نبودي،سر شكست در حرم گهواره اصغر شكست بعد سقا حرمت معجر شكست راهي بازار شد پرده نشين
نوحه میخواندند هر چه از پسرها بیشتر او خجالت میکشید از نوحه گرها بیشتر یک به یک بر هر زن و هر طفل میکرد التماس تا دهندش از حسین او خبرها بیشتر کودکان هم منتظر ، تا مادری لب تَر کند تا بگویند از لب خشک پدرها بیشتر نام سقا را که می بردند آتش میگرفت آب میکردش رباب ، از همسفرها بیشتر گرچه دلها آب میشد ، از شرارِ آه او ناله هایش میزد آتش ، بر جگرها بیشتر هر چه با خود حرف میزد در میان کوچه ها گریه میکردند بر او ، رهگذرها بیشتر گر چه چشمش اختر اَفشان بهر هجده ماه بود روضه هایش بود ، از شق القمرها بیشتر هر که دستی بهر دلجوئی سر او می کشید سینه زن میشد بر آن بی دست و سرها بیشتر
منم سنگ صبور لانه ی عشق منم آن خانه دار خانه ی عشق منم در بزم مظلومانه ی عشق سرود نغز جاویدانه ی عشق اگر چه زن ولی مرد آفرینم كنیز فاطمه ام البنینم پس از عصیانگری های مدینه كه تنها ماند مولای مدینه پس از پرواز زهرای مدینه كه شد آتش سراپای مدینه مرا هفت آسمان قدرم قضا داد فلك دستم به دست مرتضی داد از آنروزیكه رفتم محضر او خرامان تا رسیدم بر در او كه گیرم جای یاس پرپر او به استقبالم آمد دختر او مرا مادر خطابم كرد زینب مرا از شرم آبم كرد زینب از آنروزیكه آن درگاه دیدم چهار اختر بدون ماه دیدیم علی را سر دورن چاه دیدم هزاران صحنه ی جانكاه دیدم به گرد شمعشان پروانه گشتم نه بانو بل كنیز خانه گشتم زمان بگذشت تا نخلم ثمر داد مرا هم چرخ گردون بال و پر داد خدا پاداش كارم یك پسر داد پسر نه در كفم قرص قمر داد سراپا موجی از احساس گشتم كه من هم صاحب عباس گشتم چه عباسی كه هستم هست او بود چه عباسی كه دل پابست او بود برایم قبله چشم مست او بود گره بگشای كارم دست او بود ز طفلی گشت ماه عالمینم غلام حلقه در گوش حسینم از آنروزیكه مظلومانه رفتند كبوترهای من از لانه رفتند همه گلهایم از گلخانه رفتند به كف جان و پی جانانه رفتند چنین گفتم به گوش نور عینم مبادا باز گردی بی حسینم همه رفتند و من جا مانده بودم غریب و زار و تنها مانده بودم میان موج غمها مانده بودم به ره محو تماشا مانده بودم كه شاید كاروان یاس آید حسین و از پی اش عباس آید ولی افسوس دیدم كاروان را كه می آورد با خود خستگان را سیه پوش مصیبت كودكان را زنان خسته حال و نیمه جان را عیان شد هستیم از دست رفته ز دستم هر چه بود و هست رفته
چار جوان بود مرا دلفروز و الیوم أصبحت و لا من بنین لا خیر فی الحیاه من بعدهم فکلهم أمسی صریعاً طعین خون بشو ای دل که جگرگوشگان قد واصلو الموت بقطع الوتین نام جوان مادر گیتی مبر تذکرینی بلیوث العرین چونکه دگر نیست جوانی مرا لا تدعونی ویک ام البنین
من گرد راه حضرت زهرا نمی شوم هرگز به جای ام ابیها نمی شوم   او دختر پیمبر و همتای حیدر است من جز کنیز دختر زهرا نمی شوم   هر خدمتی کنم به یتیمان فاطمه مادر برای زینب کبری نمی شوم   چون بوسه می زنم به قدمهای زینبین بی اذن زینب از قدمش پا نمی شوم   او روح امتحان شده ی قبل خلقت است بی امتحان عشق که حورا نمی شوم   ضربه نخورده ام که کنم سینه را سپر دیوار و در ندیده مهیّا نمی شوم   دین را ز پشت در نفس تازه می دمید صاحب نفس نگشته مسیحا نمی شوم   بی پهلوی شکسته نگردم امین وحی سیلی نخورده سرور زنها نمی شوم   آقا بیا و نام مرا فاطمه مخوان با اسم گل شبیه مسمّا نمی شوم   وقتی حسن به صوت حزین ناله می کند بنشینم از فغان و ز جا پا نمی شوم   دیگر توان زمزمه از دست می دهم وقتی حریف هق هق مولا نمی شوم   اشک حسین اوج گرفتاری من است مرهم برای این همه غمها نمی شوم   عباس من غلام عزیزان فاطمه ست بی دست او که حامی طاها نمی شوم   این دستها به درد علم می خورد حسین هرچند یار بازوی زهرا نمی شوم   این با ادب ترین پسرم نذر کوثر است من بی شهید علقمه معنا نمی شوم   تا کربلا فدا ندهم جان نمی دهم بی چشم تیر خورده من احیا نمی شوم   از بس حدیث عشق تو لبریز شد حسین من بیش از این حریف پسرها نمی شوم   دیگر مرا خطاب به ام البنین نکن بعد از حسین مادر سقا نمی شوم   مثل رباب کنج بقیع خیمه می زنم سایه نشین گنبد خضرا نمی شوم   من با فرات قهرم و شاکی ز علقمه دیگر انیس ساحل دریا نمی شوم   باور نمی کنم که حسینم شهید شد بعد از حسین ساکن دنیا نمی شوم   شاعر: محمود ژولیده
بسم الله الرحمن الرحیم ای باعث آرامش احوال مولا با تو همیشه خوب می‌شد حال مولا آسایشی در عمق جان خویش می‌دید هربار می‌رفتی به استقبال مولا در هر کتابی دیده‌ام، بسیار والاست شان تو در آیینه‌ی اقوال مولا از کودکی دنبال یک آیینه بودی تعبیر شد خواب تو در تمثال مولا ارث شجاعت داشت عباس تو از تو ارث ادب را برده بود از آل مولا جای تو حتی لحظه‌ای خالی نمانده در سینه‌ی از عشق مالامال مولا از چشم‌هایت اشک شادی شد سرازیر گفتند تا؛ "مادر" به تو اطفال مولا ای نام تو در نوع خود از بهترین‌ها هستند مدیونت همه «ام‌البنین‌»ها آن‌گونه که مهتاب زینت داده شب را نام تو زیبا کرده مفهوم ادب را "ام‌البنین" را "مادر شیران" نوشتد روزی که مولا بر تو بخشید این لقب را گفتی کنیز فاطمه هستی و دیدی نقش رضایت بر لب شاه عرب را در دامنت شیرین‌سخن‌ها پرورش یافت از نخل می‌گیرند محصول رطب را صفیّن می‌داند چه اندازه شجاعی چون پهلوانش داشته از تو نسب را دیدیم مهر مادری در چشم‌هایت در اخم تو دیدیم تمثال غضب را ما صاف‌وساده کربلا درخواست کردیم چون ساده کردی صنعت حسن‌طلب را در آستان توست کار ما گدایی ای مادر عباس‌های کربلایی زانو زده در محضر مادر اباالفضل درس ادب خوانده از این منبر اباالفضل آن دم که ایمان و وفا تقسیم می‌شد ساقی کوثر شد علی، ساغر اباالفضل یک‌عمر مشق او فقط نام حسین است ننوشته جز این درس در دفتر اباالفضل از بس ادب دارد که هرگز پیش زینب بالا نیاورده‌ست حتی سر اباالفضل پیدا نمی‌شد خم به ابرویش، اگرچه می‌بود رو در روی یک‌لشکر اباالفضل کافی‌ست از اوصاف او تنها بپرسی در معرکه از مالک اشتر؛ «اباالفضل!» با چشم خود یک روز می‌بینیم آخر محشر به‌پا کرده‌ست در محشر اباالفضل هستند با اذن خدا روز قیامت دستان عباس تو اسباب شفاعت بعد از تو دیگر هیچ‌کس ام‌البنین نیست دیگر زنی مانند تو مردآفرین نیست اُم‌ُّ اَدَب...، اُم‌ُّ وَفا...، اُم‌ُّاَبَاالفَضل... غیر از تو وصف هیچ‌شخصی این‌چنین نیست شاگرد درس صبر مولا بوده‌ای که با این همه غم روی پیشانیت چین نیست در گریه‌ات جایی ندارد داغ فرزند قصد تو از این کار غیر از حفظ دین نیست وقتی که اشک دشمنان را هم درآورد پس خطبه‌ای چون خطبه‌ی تو آتشین نیست فرقی ندارد مدح تو با مدح عباس حتی گریز روضه‌ات هم غیر از این نیست؛ یا روی پای فاطمه یا روی نیزه است یعنی سر عباس تو روی زمین نیست... آن‌جا صدایت می‌زند؛ «مادر کجایی؟ آیا به دیدار عزیز خود می‌آیی؟»
بعد از تو دیگر هیچ کس ام البنین نیست یعنی زنی مانند تو مرد آفرین نیست ام الادب، ام الوفا، ام الاباالفضل غیر از تو وصف هیچ شخصی این چنین نیست شاگرد درس صبر مولا بوده ای که با این همه غم روی پیشانیت چین نیست در گریه ات راهی ندارد داغ فرزند قصد تو از این کار غیر از حفظ دین نیست وقتی که اشک دشمنانت را در آورد پس خطبه ای چون خطبه هایت آتشین نیست مدح تو چون با مدح عباست گره خورد دیگر گریز روضه هایت هم جز این نیست شور رجزهایش نمی آمد به آن که در راه حفظ دین خود قطع الیمین نیست آه! ای خوشا بر حال آن مردی که در جنگ وقتی که دستش قطع شد بر روی زین نیست! این چند برگ از متن قرآن است بر خاک؟ یا دست های اوست که در آستین نیست؟ یا روی پای فاطمه یا روی نیزه است! یعنی سر عباس بر روی زمین نیست...