eitaa logo
مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی
254 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
735 ویدیو
311 فایل
*نه‌ هر کس‌ شد‌ مسلمان‌ می‌توان‌ گفتش‌ که‌ سلمان شد‌ که‌ اول‌ بایدش‌ سلمان شد و‌ آنگه‌ مسلمان‌ شد.* «مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی» ‌درمنطقه‌مرکزی‌تهران‌دائرشده‌وباهدایت‌ خادم الشریعه شیخ محمدحسین شکروی ودیگراساتیدانجام‌وظیفه‌می‌کند.
مشاهده در ایتا
دانلود
پرتو نور حق بود روشني جمال تو هستي ما خلق بود در كنف كمال تو هركه زروي صدق دل وصل توراطلب كند محرم راز مي‌شود در حرم جلال تو دانة دام عاشقان در رخ تست آشكار طاير دل بجان زند نقش خيال خال تو تا كه جمال روي تو منظر چشم جان شود مُژّه به هم نمي‌زنم در هوس خيال تو تا كه خلاص يابم از درد فراق، هر شبي تا به سحر نخفته‌ام در طلب وصال تو خوش به خرام درچمن باقد معتدل كه تا كور شوند كافران از قد اعتدال تو سحر سخن گشائي ار، با لب لعل موسوي جمله سخنوران بود لال ز قيل و قال تو تا كه كنار مي‌زني از رخ خود نقاب را دل به تحيّر افتد از طلعت بي‌مثال تو يافت نجات هر كسي بر تو چو اقتدا نمود حبل متين حق بود آيت اتصال تو جلوة نور احمدي(ص)زادة آل حيدري(ع) جمله خصال اوليا هست به حق خصال تو كن نظري ز مرحمت «فاني» غم كشيده را تا كه به عمر خود كنـد مدح خصال آل تو.
اي محو كمالات تو هر عارف كامل اي كون و مكان واله آن حُسن و شمايل اي كان كرم معدن عرفان و فضيلت اي آنكه جهان از تو كند كسب فضايل اي حجّت حق مير هدي كنز حقايق اي لطف تو بر عالميان فايض و شامل آيينة اوصاف خداوند ودودي آري به رخت هست عيان جمله خصايل در روي نگارين تو با آن همه خوبي بر قدرت خلاّق ازل هست دلايل بر ديدن رخسار تو اي چشمة خورشيد جز ديدة اعمي نبود حاجب و حايل خورشيد صفت تا كه ز رخ پرده گشودي بُردي تو به يك جلوه، دل و دين ز قبايل هست آن رخ دلجوي توچون شمس هدايت بر سالك عرفان تو در طيّ منازل مشتاق توأم اي به جهان مونس جانم باز آي خدا را كه دل و جان به تو مايل جوياي تو در كوي طلب بوده و هستند هر عاشق شوريده و هر سالك عاقل لطفي كن و از دل بزدا زنگ علايق اي آن كه به يك غمزه كني حلِّ مسائل «فاني»كه بود تا سخن از وصف تو گويد؟ يك بندة مسكين به در لطف تو سائل.
از آسمان عصمت خورشيد انور آمد كرّوبيان سرودند ظلمات شب سر آمد آن آفتاب رحمت و آن ماه برج عصمت چون نور مهر رخشان از جيب خاور آمد تا آن مه دل آرا تابيد از مدينه بر جان اهل عصيان صد شعله آذر آمد شد پرتو جمالش مشكات آفرينش آنسان كه از فروغش هستي منوّر آمد از دودمان احمد‌(ص) بار نخست نوري آمد پديد، گفتند سبط پيمبر آمد حوران باغ رضوان فوج ملك شتابان تبريك گو به زهرا‌(س) با درّ و گوهر آمد هم آب و آتش و خاك هم باد با تذلّل بر درگه جلالش هر يك چو چاكر آمد بوسد مگر قدومش، از آسمان چارم امروز صبحگاهان خورشيد انور آمد جويندگان حق را هنگام تشنه كامي چون راح جان فزايي آن روح‌پرور آمد از حسن بي‌مثالش شد مست كون و امكان گويي به جمع مستان ساقي و ساغر آمد آري كمند زلفش در صيد عشقبازان سرگشته ولا را مانند چنبر آمد ازبس كه روي خوبش زيباست، همچو خُويش ديوان حسن را او عنوان دفتر آمد نامش حسن‌(ع) علي(ع) را دلبند و نور ديده جاني به شكل انسان گوئي مصوّر آمد تا از زلال لعلش از بوسه كام گيرد بابش علي(ع) اعلي ساقيّ كوثر آمد زهرا‌(س) چو بوسه‌اي زد بر لعل شكرّينش ارزان بهاي قند و بازار شكّر آمد از مردمان حوران اسپند شد مهيّا بر نقض زخم چشمش از خُلد مجمر آمد گوئي گذر فتاده بر زلف او صبا را كز هر طرف شميمي از بوي عنبر آمد آري زيمن جودش وز دولت وجودش بر جمله كون و امكان الطاف داور آمد تا خلق را رهاند از ظلمت و جهالت نوري زلطف سرمد بر خلق رهبر آمد تا جامعه نماند بي‌مقتدا و سرور بعد از علي به عالم مولا و سرور آمد در نيمه ماه طاعت، از فيض آن ولادت صد لطف و صد عنايت بر هفت كشور آ‌مد شد جمله اهل عصيان غمگين و مات و حيران تا از نژاد خوبان فرزند حيدر آمد از دودة امامت آن مظهر كرامت بر هدم تيرگي‌ها رخشنده اختر آمد چندي زمان گذشت و شد جامعه پرآشوب كز ظلم و جور و طغيان دل‌ها مكدّر آمد آنسان جفا نمودند بر اهل بيت عصمت كز ديدگان عشّاق خوناب احمر آمد تا فتنه‌ها بخوابد در عصر ظلم و طغيان آن مظهر صبوري سردار لشگر آمد آن نو گل رسالت در حلم و بردباري مانند جد پاكش الگو و مظهر آمد چون ديد اهل طغيان غوغا كنند و بلوا تدبير آن چنان كرد تا جمله احقر آمد آن صلح چون جهادش با فوج فتنه جويان چون آتشي به جان قوم ستمگر آمد حلمش چنان شكستي بر لشكر عدو زد گوئي به گشتزاران آفت ز صرصر آمد صبرش شدي چه مطلوب در فتنه‌ها و آشوب كز صولتش هزاران شورش مسخّر آمد ما را چه جاي وصف آن حسن لايزالي است كاندر مديح حسنش عالم سراسر آمد در دل اگرچه بودي وصف جمال آن يار از همّت رفيقان طبعم سخنور آمد ما را تفقّدي كرد آن معدن كرامت كز لطف بي‌شمارش وصفش ميسّر آمد روزي رسد بگوش دلدادگان عشقش كان وارث شفاعت در صفّ محشر آمد گو اي صبا ز فاني عشّاق سرگران را اي بيدلان كجائيد دلدار و دلبر آمد.
اي جوهر جان جمله ذرّات وي گوهر كُنه كلّ آيات اي معدن عزّ و جاه و شوكت وي منبع رأفت و كرامات هستي به يقين و علم و تحقيق بر خلق جهان تو باب حاجات مرآت صفات كبريايي اي آينة تمام آيات اوصاف محيّر العقولت بنموده عقول عاقلان مات احباب تو در جنان غنودند اعداي تو در سَقَر به ظُلمات فرمود نبي:(ص)« تو باب علمي» بر اهل زمين و بر سماوات بر اوج كمال تو رسد فهم؟ پرسيدم و عقل گفت: هيهات! تو صاحب تيغ ذوالفقاري بي شبهه عزيز كردگاري.
(ع) اي به جهان آيت حّي ودود جوهرة جملة بود و نبود با تو بود حق و حقيقت عيان ذات تو از ذات حقيقت نشان جلوة حسن تو صفات خدا صورت تو آينة كبريا دين و ديانت ز تو بالا گرفت لفظ عدالت ز تو معني گرفت هست شها از دل شيداي تو گشته جهان محو تماشاي تو واصل عرفان و حقيقت تويي در ره حق پير طريقت تويي زادگهت بيت خدا اي فتي عين خداوندي و عين خدا حبل ولاي تو به اهل جهان هست ز حق موهبت بي‌كران طالع فرخنده بود هركه را مهر تو افتد به دلش اي فتي يافته‌اند اهل حقيقت عيان در رخ دلجوي تو سّر نهان كار جهان راست شد از اين كلام تا كه بياورد سروش اين پيام: لازمة دين حق است اي رسول امر ولايت، كه بود از اصول منطق اسلام شود بي‌گمان كامل از افكار علي در جهان ناطق قرآن كه بود جز علي(ع)؟ غير علي كيست به خاتم ولّي سر به سر اين مصحف ما وصف اوست اوست كه جز او به جهان ‌هاي و هوست عزّت اين عالم بي منتها مهر علي باشد و اهل ولا فارس ميدان فصاحت بود كاشف اسرار امامت بود صوت نبي(ص) رفت به هفت آسمان گفت به ياران كران تا كران قافله سالار ولايت كجاست؟ پادشه ملك امامت كجاست؟ روز غدير است و جهان جمله شور كون و مكان غرق سرور است ونور شورش محشر شده اندر غدير كرده نبي«اَنفُسنا» را امير تا همه بينند يدالله را كرد بلند آن يد خيبر گشا ثبت شود، هركه منم يار او هست علي سرور و سالار او ختم رسل صاحب آيين و دين كعبة جان قبلة اهل يقين ذوق نمود از قدح لطف يار گفت خدا دشمن او خوار دار ضامن آنم كه بود يار او دشمن آنم كه بود خار او ظلّ خدا در همه كون و مكان مظهر خلّاق حق لامكان غير علي نيست در اين ماسوا روح نبي(ص) جان جهان فانيا گرچه بود مثنوي‌ات ناتمام بيت دگر گوي و بگو والسّلام شعر موشَّح شده از ابجد است لطف خداوند حق سرمد است.
(س) ای از تو عفاف را تفاخر از صبر تو صبر در تحیّر از درک وقار نفس پاکت درمانده عقولِ در تحجّر کی قدر تو را توان سنجش نشناخته خشت خام از دُر هرگز نرسد به درک فضلت ارباب عقول از تفکّر از آن همه رنج ها که بُردی هر اهل دل است در تاثّر بالله که تو برتری و والا از هر چه خرد کند تدبّر محتاج عنایت تو هستند از خُرد و کلان و بنده و حُر مام فلک از تو هست نازان تا روز جزا به اهل عرفان در دام غم تو پای بندم صید تو بسته کمندم جان تو که از جهان هستی جز یاد تو را نمی پسندم سرگشتۀ وادی جنونم بیهوده دهد حکیم پندم سوگند به عشق آتشینت دل جز به لقای تو نبندم . ای بانوی هفت ملک هستی بنما نظری که مستمندم تو چارۀ هر چه دردمندی من نیز علیل و دردمندم بهبود من از عنایت توست زهر است اگر شکر دهندم بر لطف و عطایت آرزومند بر آتش عشق تو سپندم زینب قسمت دهم به زهرا (س) از حق بطلب شفای ما را.
@fanitabrizi ای از تو عفاف را تفاخر از صبر تو صبر در تحیّر از درک وقار نفس پاکت درمانده عقولِ در تحجّر کی قدر تو را توان سنجش نشناخته خشت خام از دُر هرگز نرسد به درک فضلت ارباب عقول از تفکّر از آن همه رنج ها که بُردی هر اهل دل است در تاثّر بالله که تو برتری و والا از هر چه خرد کند تدبّر محتاج عنایت تو هستند از خُرد و کلان و بنده و حُر مام فلک از تو هست نازان تا روز جزا به اهل عرفان در دام غم تو پای بندم صید تو و بسته کمندم جان تو که از جهان هستی جز یاد تو را نمی پسندم سرگشتۀ وادی جنونم بیهوده دهد حکیم پندم سوگند به عشق آتشینت دل جز به لقای تو نبندم ای بانوی هفت ملک هستی بنما نظری که مستمندم تو چارۀ هر چه دردمندی من نیز علیل و دردمندم بهبود من از عنایت توست زهر است اگر شکر دهندم بر لطف و عطایت آرزومند بر آتش عشق تو سپندم زینب قسمت دهم به زهرا (س) از حق بطلب شفای ما را.