مدح امام رضا (ع)
مرحوم میرزا یحیی مدرس اصفهانی
هر صبحگاه سجده برد چرخ آبنوس
بردرگه انیس نفوس آفتاب طوس
اول بر آستانه او سر نهد بعجز
هر صبح کافتاب درآید بپای بوس
در کارخانه اش همه از انبیا جباه
برآستانه اش همه از اولیا رؤس
تسبیح او غرض بود ار چرخ را ملک
تقدیس او سبب بود ار عرش را خروس
خلاق مور و مار و خداوند جن و انس
منجای ترک و دیلم و ملجای روم و روس
دریای رحمتش چه تلاطم کند چه فرق
غرق اندر او شوند اگر مسلم و مجوس
بهرام و مشتری که وکیوان و زهره چون
بی عون او مدار سعودند یا نحوس
آن بنده ایست مانده بدربار خاکسار
این چاکریست گشته بدرگاه چاپلوس
آن خادمی سپید رخ این هندوی سیاه
این چاکری گشوده کف آن بنده عبوس
بهرام راست تا بابد از ازل قیام
بر درگهش نیافته رخصت جلوس
شمس هدایتند رسل چونکه گشته اند
زیور بران ز شمسه ایوان او شموس
آدم بدام دانه گندم اگر فتاد
آمد بچشم او دو جهان کمتر از سبوس
بر باد رفت ملک سلیمان و تا ابد
دانم از اوست از لمن الملک بانگ کوس
گر فیض روح بخش دم او نبد نشد
هرگز دم مسیح بخاصیت فلوس
شطرنج راست فیلی و آن فیل را کجا
یارا بود برابری فیل منکلوس
میکرد اگر بگاو و بماهی نگاه قهر
نه گاهو داشت زهره و نه حوت را فلوس
بعد از هزار و سیصد و اند از کرامتی
آراست چهر مذهب اسلام چون عروس
شد روی دین وطلعت شیعی چه ارغوان
شد ملک روس و چهره روسی چه سندروس
یک روسی از شقاوت اگر یکخطا نمود
در ملک روس کرد اثر چون شقاقلوس
باقی نماند روسی هتاک را مگر
اندر جگر شرر بدل آذر بلب فسوس
گشتند خوک منزلتان مختفی چه موش
ماندندمار خاصیتان بی هنر چه سوس
در ساحت مقدس او روسیان شوم
جمعی ز بنگ بنگ و گروهی ز خند روس
کردند ترک حرمت و توپ کروپشان
میخواست بقعه عظمت را شود طموس
فارغ نگشته زان عمل ازکبریا رسید
قعساً لکم خطاب بآن فرقه تعوس
برخوان ملک پیر اجل گشتشان مضیف
از کاس مرگ ساقی غم دادشان کئوس
«اصبحت لا جئا بک یا بهجة الرسول
امسیت راجیاً بک یا مونس النفوس»
ای خاک طوس چون ز جوار تو مانده دور
دل با محن انیس و قرین گشته بابئوس»
من بی فلوسم و ره مقصود بس دراز
#یحیی چگونه طی کند این راه بی فلوس
از جذبه بجانب خودکش که چاره نیست
چون طبع من قنوط شد و بخت من بئوس
دارم امید از تو نه از سیر روز و شب
کین ادهمی است مدلهم آن مشهبی شموس
نار فراق سوخت و خاکم بباد داد
رحمی نما که خود بیم رحمتی غموس
#مدرس_اصفهانی
خواست چون نجل زناظلم خود اتمام کند
جور افزوده بر آغاز در انجام کند
کار بر کار خود اندر طلب کام کند
بر همه گونه جفا و ستم اقدام کند
رفت روزی بسوی مسجد و با کبر یزید
حضرت سید سجاد حزین را طلبید
خواست درجامع و درمجمع آن جمع خطیب
گفت حرفی که براو لعن خدا گشت نصیب
داد بر آل زنا مدح و ثنا زینت و زیب
بست برآل علی عیب جلی قدح عجیب
گشت ازآن غایله هایله در خشم امام
گفت خاکت بدهان باد از این زشت کلام
پس بفرزند معاویه چنین کرد خطاب
کاذن منبر ده و بشنو سخنی عین صواب
خواست تا منع کند تا نشود کشف حجاب
حاضران واسطه گشتند چه از شیخ و چه شاب
که علیل است ورا نیست چه یارای سخن
بفضاحت کشدش کار در اجرای سخن
اذن حاصل چه ازآن کافر بدگوهر گشت
پیاه منبرش از عرش خدا برتر گشت
ظلمت کفر از او جلوه گه داور گشت
مسجد شام همه گوش ز پا تا سر گشت
گفت کی قوم هرآنکس که ندانم نسیم
آگهی میدهمش بر نسب و بر حسبم
ها منم زاده آزاده محبوب خدا
مهبط علم ازل قبله ارباب دعا
مشعر و مروه و حجر و حجرو خیف و منا
زمزم و کعبه و بیت و حرم و سعی و صفا
مستحار و عرفه ترویه و رکن و حطیم
قصد و میقاتگه و تلبیه احرام و حریم
منم از دوده های سبل ختم رسل
چرخ دین شمس ضحی بدردجی هادی کل
سر حق راه هدی کهف وری شمع سبل
شاه دین حق یقین نور مبین طیب نزل
جد من احمد محمود محمد بودا
که بتأیید خداوند مؤید بودا
منم از دوده سالار عجم میرعرب
دست حق صهر نبی سر خدا مظهر رب
چرخ فر قطب ظفر اصل شرف فصل ادب
با پیمبر یکی اندر شرف و فضل و حسب
«صرد صوام حبر لیث قمقام»
«فمن الله ولی و علی الخلق امام»
دست حق صهر نبی سر خفی نور جلی
ضوء مصباح ابد جوهر علم ازلی
مصطفی را و خداراست وصی هست ولی
وارث علم نبی نایب خلاق علی
دین اسلام از او گشت بپا جست قوام
«فمن الله علی تربته الف سلام»
بشناسید اگر حضرت زهرای بتول
بضعه مصطفوی جفت علی بنت رسول
زهره ازهر افلاک شرف نجم افول
که باو منتهی احکام فروع است و اصول
هست افزون ز حد انعام خدا داده او
حالی ایقوم من زاده آزاده او
من بیمار دل افکارم فرزند حسین
که همه ملک خدا راست باو زینت وزین
کشته ازخنجر و از تیر وز شمشیر و سنین
ز قفا شمر ستمکار بریدش و دجین
بر لب آب روان امت جدش ز جفا
با لب تشنه بریدند سر او ز قفا
رفت بر نیزه سر و ماند زمین پیکر او
تاختند اسب جفا بر بدن اطهر او
گه بتنور وگهی توبره جای سر او
ز قفای سر او خواهر او دختر او
تازیانه به بدن خار بپا گرد بسر
آبشان اشک روان بود و غذا خون جگر
حالیا آمدم از کوفه سوی شام اسیر
هر دو دستم برسن بوده دو پا در زنجیر
در خرابه وطن ما شد وخطبی است کبیر
که کسی رحم نیارد بصغیر و بکبیر
زیر پا فرش بود خاک زمین همچو عبید
سایبان بر سر ماست ولی از خورشید
گاه در کوفه ویران و گهی شام خراب
گاه در دیر نصارا و گهی بزم شراب
گاه بشکسته شد از چوب جفا در خوشاب
گاه خسته ز رسن بازوی ما گه ز طناب
چوب بیداد بلعل لب سلطان شهید
گاه از ابن زیاد آمد و گاهی ز یزید
شامیان راسخنش شعله بر افروخت بجان
همه با ناله و زاری همه با آه وفغان
کین جماعت که بما خارجی آمد بگمان
وای برما که بر ایشان ز رسول است نشان
سنگها بر سر ایشان ز سر بام زدیم
طعنه بر شام گهی صبح و گهی شام زدیم
شورش خاص در آن همهمه عام رسید
بمؤذن ز غضب اذن اذان داد یزید
علم الله بشه از قطع کلامش چه رسید
نعره مؤذن چه بتکبیر بتهلیل کشید
گفت سجاد مرا هست همه عضو گواه
که سزاوار عبادت نبود الا الله
بشهادت بزبان نام محمد آمد
شاه گفت ای که تور العن مؤبد آمد
این محمد که فزونش شرف از حد آمد
جد تو بود و یا آنکه مراجد آمد
خوانی ارجدّ خوداین محض غلط عین خطاست
وربود جدّمن این ظلم به نسلش نه سزاست
که بگیرند عیال تو پس پرده قرار
عترت او باسیری و بجمازه سوار
چه غلامان حبش همچو اسیران تتار
بسر کوچه و بازار بهر شهر و دیار
گریه بگرفت چه راه نفس خلق و امام
همچو«یحیی»نشدش فرصت اتمام کلام.
#خطبه_سجادیه_در_شام
#مجلس_یزید
#مدرس_اصفهانی
شد عنان گیر دلم قصۀ ویرانه شام
وانچه با آل علی گشت بکاشانۀ شام
از ازل کاش نمیگشت بنا خانۀ شام
که بلا موج زنان گشت ز پیمانۀ شام
هر زمان یاد ز دروازۀ ساعات کنم
بخرابی سخن از پیر خرابات کنم
بهر دیدار اسیران حبش خیل تتار
آمد از شام تماشائی هشتاد هزار
همه آکنده دل از کین رسول مختار
همه را بغض نبی کین علی آمده کار
همه مزمار و نی و چنگ و دف و تار زدند
کوس شادیّ برِ کوچه و بازار زدند
سر بی پیکر شاه شهدا زیور نی
ز جلو آن سر و هیجده سر ببریده ز پی
محمل پرده گیان آمده اندر پی وی
چه بنات النعش افتاده دنبال جدی
بسته سر سلسله قوم چه در سلسله بود
از بلا سلسله بر گردن آن سلسله بود
سرخ مو شاهی میشوم دغائی بد کیش
شاد و هلهله کن اسب همی تاخت به پیش
که ره خارجیان باز گشائید ز پیش
ز قفا جمعی با حال حزین موی پریش
شام تاری همه را بر همه انور حاجب
مشک از فر همه را بر گل احمر حاجب
گاهی از خیل یهود آتش کین بر سرشان
گاهی از سنگ ستم خسته شده پیکرشان
بسته اندر غل و زنجیر تن سرورشان
در برابر بسر نیزه سر اکبرشان
پیر زالی بسر غرقه از سنگ جفا
وامصیبت که شکست آینه عرش خدا
شیخی از راه خطا گفت به بیمار علیل
لله الحمد که گشتید شما جمله ذلیل
شد زن و مرد شما بین اسیر و قتیل
شد مقامی که سزا بود شما را تحصیل
شاه فرمود نخواندی تو مگر قرآن را
وانچه واجب بذوی القربی هست احسانرا
گفت مقصود ز قربی بود اولاد رسول
با شما نیست از این آیه غرض شأن نزول
گفت سجاد که مائیم جگر بند بتول
که اسیریم و حقیریم و ذلیلیم و ملول
پیرزد نعره که ای قوم به آل طاها
بیش از این کینه و بیداد مدارید روا.
#ورودشام
#مدرس_اصفهانی
مجلس یزید
پیمود چون ز کوفه، جرس، راه شام را
از صبح کوفه دید توان، شامِ شام را
کمتر ز اهل کوفه نشد، جور اهل شام
شرح کدام گویم و وصف کدام را؟
دادند شام بر سر بازارشان عبور
آل و عیال و عترت «خیرُ الانام» را
از خاندان عصمت و از دودمان فیض
بنْگر چگونه داشت فلک، احترام را
تا بنْگرند عترت «خیر البشر»، اسیر
بزمی نهاد و داد صلا، خاص و عام را
در طشت زر نهاد، سر شاه و کس ندید
طالع ز طشت زر شده، بدر تمام را
میخورْد گاه باده و میزد گهی ز کین
چوب جفا به لب، شه والامقام را
بر پا ستاده داشت به محفل، یزید شوم
زنجیر و غل نهاده به گردن، امام را
پس ظالمی به رسم کنیزی، طلب نمود
نوباوهی رسول، «علیهالسّلام» را
بهر عیال و عترت «خیر البشر» به شام
دادند جا، خرابهی بیسقف و بام را
زین دشت پُر بلیّه و زین راه پُر خطر
«یحیی»! بکش زمامِ سمندِ کلام را
کاین نظم جانگداز، دل مصطفی گداخت
قلب پیمبر و جگر مرتضی گداخت.
#مجلس_یزید
#مدرس_اصفهانی
مدح امام رضا (ع)
مرحوم میرزا یحیی مدرس اصفهانی
هر صبحگاه سجده برد چرخ آبنوس
بردرگه انیس نفوس آفتاب طوس
اول بر آستانه او سر نهد بعجز
هر صبح کافتاب درآید بپای بوس
در کارخانه اش همه از انبیا جباه
برآستانه اش همه از اولیا رؤس
تسبیح او غرض بود ار چرخ را ملک
تقدیس او سبب بود ار عرش را خروس
خلاق مور و مار و خداوند جن و انس
منجای ترک و دیلم و ملجای روم و روس
دریای رحمتش چه تلاطم کند چه فرق
غرق اندر او شوند اگر مسلم و مجوس
بهرام و مشتری که وکیوان و زهره چون
بی عون او مدار سعودند یا نحوس
آن بنده ایست مانده بدربار خاکسار
این چاکریست گشته بدرگاه چاپلوس
آن خادمی سپید رخ این هندوی سیاه
این چاکری گشوده کف آن بنده عبوس
بهرام راست تا بابد از ازل قیام
بر درگهش نیافته رخصت جلوس
شمس هدایتند رسل چونکه گشته اند
زیور بران ز شمسه ایوان او شموس
آدم بدام دانه گندم اگر فتاد
آمد بچشم او دو جهان کمتر از سبوس
بر باد رفت ملک سلیمان و تا ابد
دانم از اوست از لمن الملک بانگ کوس
گر فیض روح بخش دم او نبد نشد
هرگز دم مسیح بخاصیت فلوس
شطرنج راست فیلی و آن فیل را کجا
یارا بود برابری فیل منکلوس
میکرد اگر بگاو و بماهی نگاه قهر
نه گاهو داشت زهره و نه حوت را فلوس
بعد از هزار و سیصد و اند از کرامتی
آراست چهر مذهب اسلام چون عروس
شد روی دین وطلعت شیعی چه ارغوان
شد ملک روس و چهره روسی چه سندروس
یک روسی از شقاوت اگر یکخطا نمود
در ملک روس کرد اثر چون شقاقلوس
باقی نماند روسی هتاک را مگر
اندر جگر شرر بدل آذر بلب فسوس
گشتند خوک منزلتان مختفی چه موش
ماندندمار خاصیتان بی هنر چه سوس
در ساحت مقدس او روسیان شوم
جمعی ز بنگ بنگ و گروهی ز خند روس
کردند ترک حرمت و توپ کروپشان
میخواست بقعه عظمت را شود طموس
فارغ نگشته زان عمل ازکبریا رسید
قعساً لکم خطاب بآن فرقه تعوس
برخوان ملک پیر اجل گشتشان مضیف
از کاس مرگ ساقی غم دادشان کئوس
«اصبحت لا جئا بک یا بهجة الرسول
امسیت راجیاً بک یا مونس النفوس»
ای خاک طوس چون ز جوار تو مانده دور
دل با محن انیس و قرین گشته بابئوس»
من بی فلوسم و ره مقصود بس دراز
#یحیی چگونه طی کند این راه بی فلوس
از جذبه بجانب خودکش که چاره نیست
چون طبع من قنوط شد و بخت من بئوس
دارم امید از تو نه از سیر روز و شب
کین ادهمی است مدلهم آن مشهبی شموس
نار فراق سوخت و خاکم بباد داد
رحمی نما که خود بیم رحمتی غموس
#مدرس_اصفهانی