eitaa logo
مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی
254 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
735 ویدیو
311 فایل
*نه‌ هر کس‌ شد‌ مسلمان‌ می‌توان‌ گفتش‌ که‌ سلمان شد‌ که‌ اول‌ بایدش‌ سلمان شد و‌ آنگه‌ مسلمان‌ شد.* «مجمع‌الذاکرین‌سلمان‌فارسی» ‌درمنطقه‌مرکزی‌تهران‌دائرشده‌وباهدایت‌ خادم الشریعه شیخ محمدحسین شکروی ودیگراساتیدانجام‌وظیفه‌می‌کند.
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام ! ای ساکن محنت سرای کربلا! السلام ! ای مستمند و مبتلای کربلا! السلام ! ای هر بلای کربلا را کرده صبر! السلام ! ای مبتلای هر بلای کربلا السلام ! ای بر تو خار کربلا تیغ جفا! السلام ! ای کشته ی تیغ جفای کربلا! السلام ! ای متصل با آب چشم و آه دل! السلام ! ای خسته ی آب و هوای کربلا! السلام ! ای غنچه ی نشکفته ی گلزار غم، مانده از غم تنگدل در تنگنای کربلا! السلام ! ای رشک برده زنده های هر دیار، در جوار مرقدت بر مرده های کربلا! یا شهید کربلا! کردم به گرد طوف تو، رغبت سیر فضای غم فزای کربلا یاد اندوه و غمت کردم شد از اندوه و غم از دل من تنگتر، بر من فضای کربلا ریخت خون در کربلا از مردم چشم قضا از ازل این است گویا مقتضای کربلا هر که اندر کربلا از دیده خود دل نریخت غالباً آگه نشد از ماجرای کربلا چرخ، خاک کربلا را ساخت از خون تو گل کرد تدبیر نیاز، آن گل برای کربلا جان آن باشد که گر بویند، آید بوی خون تا بنای دهر باشد، از بنای کربلا سرورا! با یاد لب های به خون آلوده ات خوردن خون است کارم، چون گیای کربلا اجر من این بس که گر میرم، شود سر منزلم خاک پاک جانفزای دلگشای کربلا کربلا خوان عطای توست، گردون دم به دم می رساند بر همه عالم صلای کربلا هر که می آید به قدر سعی و استعداد خود بهره ای می گیرد از بحر عطای کربلا نیست سبحه این که بر دست است مارا، بلکه هست دانه ی چندی ز درِّ بی بهای کربلا یا شهید کربلا! از من عنایت کم مکن چون تو شاه کربلایی، من گدای کربلا در دلم دردی ست، استیلای بیم معصیت شربتی می خواهم از دالشفای کربلا! روزگاری شد که مأذوای «فضولی» کربلاست نیست او را میل مأوایی، ورای کربلا هست امیدم که هرگز بر نگردد تا ابد روزی ما از کعبه ی حاجت روای کربلا همچو سعی مروه، لطف حق نبخشد اجرها سعی ما را در زمین پر صفای کربلا! نیست اهل درد را جز درگهت دارالشفاا! بی دوا دردی کز این درگه نمی یابد دوا بود بی دردی مرا مانع ز ذوق وصل او ، بنده ی دردم، که شد سوی تو دردم رهنما! نیست جز ما دردمندی کز تو درمانی نیافت ، غالبا واقف نه ای از دردمندی های ما درد ما را می دهد درمان، لب لعلت مگر، کرده در حکمت ارسطوی زمان را اقتدا...
در فراق یار توسل به امام رضا (ع) و معجزۀ امام رضا (ع) زهی دمادم به بوی زلفت مذاق من خوش، دماغ من تر، مرا زمانی مباد بیرون، خیالت از دل، هوایت از سر زلال وصلت شراب کوثر، حریم کویت فضای جنت ، بلای هجرت عذاب دوزخ، شب فراقت صباح محشر تویی بتان را شکسته رونق، گل از تو برده هزارخجلت ، گلی تو اما گل سخنگو، بتی تو اما بت سمنبر به دور حسنت شده فسانه، به بت پرستی ، هزار مؤمن، به تیغ عشقت، بریده الفت، به طاعت بت، هزار کافر دل از توبیخود،توفارغ از من، ز هجرمردم ،چه چاره سازم؟ نه با من الفت، تو را مناسب، نه بی تو طاقت، مرا میسر نکرده رحمی به چشم پرخون، به جان محزون ، ز ما نهفتی: دو لعل خندان، دو زلف پیچان، دو چشم فتّان،دو روی زیور بدان امیدی که بازآیی، بماند ما را در انتظارت: دو دست در دل ، دوپای درگل، دوچشم در ره ، دوگوش بر در تویی ربوده ز عاشقانت به دلربایی نموده هردم : لب دُرافشان، دُر درخشان، قد خرامان، خط معنبر منم گزیده ره ملامت، به دور حسنت شده فسانه : به چشم گریان،به جسم عریان، به جان سوزان،به حال مضطر ز روی سرعت سرشک گلگون، به روی زردم بریده صد جو ، چو می نویسد بیان حالم، صحیفه ای را کشیده مسطر تویی کشیده به صیدهر دل، به قصد هر سر به زجرهر تن ، به بی وفایی،ز غمزه تیری، ز عشوه تیغ و ز ناز خنجر مرا فتاده به فکرآن رخ، به یاد آن قد، به بوی آن خط ، به بی قراری، دلی پر آتش ، سری به بالین، تنی به بستر بسوخت اختر ز آتشی کان، برآمد از دل، شب فراقت ، کنون فلک را شده است زینت ، شراره ی آن به جای اختر چنین که درمن زشمع رویت، فتاد آتش، کشید شعله ، چنین که اشکم ز شدت غم، نمود طغیان،گذشت ازسر اگر نیابد نم سرشکم، مدام نقصان، ز آتش دل، وگر نریزد همیشه آبی، بر آتش دل، ز دیده ی تر، ز سیل اشکم به نیم قطره، برآید ازجا، بسیط غبرا ، ز برق آهم به یک شراره، بریزد از هم، سپهر اخضر ز برق آه جهانفروزم، تو راست شامی، چو صبح روشن، ز هجر زلف سیاه کارت، مراست روزی، به شب برابر ز درد عشقت ضعیف و زارم، به چاره سازی کسی ندارم امیدوارم که برگشاید، گره ز کارم، امام اظهر امام برحق، ولی مطلق، امین قرآن، گزین انسان، امیر مردان ، شه خراسان ، علی موسی، رضای جعفر خجسته ذاتی که گرنبودی اساس هستی،بنای ذاتش ، نبودی الفت پی تناسل ز هفت آبا به چار مادر امانت دین ز بهر تمکین بدو سپرده شه ولایت ، ولایت حق به ارث شرعی، بدو رسیده ز شاه قنبر طریق علمش کشیده راهی ز هفت دریا به چار منبع ، نسیم خلقش گشوده عطری ز هشت گلشن به هفت کشور ز انتساب به ارتفاعش، عرب موفق به خط اوفی ، ز فیض طوف حریم کویش، عجم مشرف به حج اکبر به شاه انجم اگر ندادی قبول مهرش، لوای نصرت ، نگشتی او را خلاف عادت به بی سپاهی جهان مسخر هزار باره به قدر برتر غلامی او ز پادشاهی، کسی که یابد قبول گردد به درگه او کمینه چاکر نمی نشیند به خاک ذلت، نمی دهد دل به تخت خاقان ، نمی گزیند ره مذلت، نمی نهد سر به تاج قیصر ز معجزاتش غریب نقلی به یاد دارم ادا نمایم ، کز استماعش دل و دماغت، سرور یابد شود معطر چنین شنیدم که بود روزی کنار بحری پی معیشت ، ز مخلصانِ رضا جوانی فقیر حالی بسی محقر ارادت حق به چهره ی او در سعادت گشود ناگه، ز خلقِ آبی یکی برون شد ز بحر ...
طاعتی کان در حقیقت موجب قرب خداست‌، طوف خاک درگه مظلوم دشت کربلاست ای خوش آن مردم که بهر قوّت نور نظر، در نظر او را مدام آن قبله‌ی حاجت رواست ای خوش آن طالب که در هنگام حاجت خواستن‌ ، خاک راه کربلا در چشم او چون توتیاست! ای خوش آن زایر که او را در چنان حاجت گهی‌، گه نماز بی‌رعونت، گه نیاز بی‌ریاست! گه به یاد تشنه‌ی آن بادیه اشکش روان‌، گه برای سجده‌ی آن خاکِ در، قدش دوتاست گاه چون پرگار، گرد نقطه‌ی مرقد، دوان‌، گاه چون ‌نقطه پی احرام طاعت پا به جاست کربلا گنجی‌ست در ویرانه‌ی دیرین دهر، لیک آن گنجی که نقدش نقد شاه اولیاست خازن حکمت نهاده در چنان گنج شریف‌، طرفه صندوقی که پر از دُرّ درج لافتاست یا گلستانیست آن روضه که گر بینند باز، رنگ گلهایش ز خون رنگ آل مصطفاست حدّت ار دارد هوای بقعه‌اش، نبود عجب‌، آتش دلهای سوزان در مزاج آن هواست شور اگر خیزد ز خاکش آب دارد جای آن‌، چون همیشه چشمه‌ی آن آب، آب چشم ماست در میان روضه و آن بقعه تا یابند فرق‌، در میان جان و دل، انواع بحث ماجراست بحث دارد جان که آن روضه شبیه روضه است‌ دل مغارض می‌شود کان هر دو از هم کی جداست؟ با وجود آن همه رفعت که دارد آسمان‌، گر زمین از آسمان خود را فزون گیرد، رواست از زمین جزء است صحرای شریف کربلا، کربلا جای حسین ابن علی مرتضاست! آن امام ظاهر و باطن که از محض صفا، همچو ظاهر، باطنش آیینه‌ی گیتی نماست کی رود ناکام، هرکس کآورد رو سوی او؟ کی شود محروم،هرکس را که با او التجاست؟ رتبه‌ی گردی که خیزد از ره زوّار او، از ره رفعت قرار بارگاه کبریاست شهسوار یثرب و بطحا، امام انس و جان‌، پادشاه صورت و معنی، شه هر دو سراست زندگی بخش دل ارباب صدق اعتقاد، کشته‌ی تیغ جفای ناکسان بی‌وفاست عاصیان خیر را از قتل آن معصوم پاک‌، صد خجالت روز حشر از حضرت خیر النّساست تا اثر دارد جهان در دعوی خون حسین‌، صد هزاران بی‌ادب در معرض فوت و فناست باد نصرت نیک بختی را که دایم در جهان‌، از ره اخلاص دارد نیّت این باز خواست السّلام! ای نور بخش دیده‌ی اهل نظر السّلام! ای آنکه درگاه تو حاجت‌گاه ماست! دردمندی نیست کز لطف تو درمانی نیافت، خاک درگاه تو اهل درد را دارالشّفاست سایۀ لطف خود از فرق «فضولی» وا مگیر زآنکه هم بیچاره و هم بی کس و هم بی نواست از غریبی ره ندارد بر سلوک خود هنوز، هر چه میخواهد کند در خاطرش بیم خطاست چشم دارم آن عمل توفیق حق روزی کند، کا پریشان را در و نفع و تو را در وی رضاست.
السلام ! ای ساکن محنت سرای کربلا! السلام ! ای مستمند و مبتلای کربلا! . السلام ! ای هر بلای کربلا را کرده صبر! السلام ! ای مبتلای هر بلای کربلا . السلام ! ای بر تو خار کربلا تیغ جفا! السلام ! ای کشته ی تیغ جفای کربلا! . السلام ! ای متصل با آب چشم و آه دل! السلام ! ای خسته ی آب و هوای کربلا! . السلام ! ای غنچه ی نشکفته ی گلزار غم، مانده از غم تنگدل در تنگنای کربلا! . السلام ! ای رشک برده زنده های هر دیار، در جوار مرقدت بر مرده های کربلا! . یا شهید کربلا! کردم به گرد طوف تو، رغبت سیر فضای غم فزای کربلا . یاد اندوه و غمت کردم شد از اندوه و غم از دل من تنگتر، بر من فضای کربلا . ریخت خون در کربلا از مردم چشم قضا از ازل این است گویا مقتضای کربلا . هر که اندر کربلا از دیده خود دل نریخت غالباً آگه نشد از ماجرای کربلا . چرخ، خاک کربلا را ساخت از خون تو گل کرد تدبیر نیاز، آن گل برای کربلا . جان آن باشد که گر بویند، آید بوی خون تا بنای دهر باشد، از بنای کربلا . سرورا! با یاد لب های به خون آلوده ات خوردن خون است کارم، چون گیای کربلا . اجر من این بس که گر میرم، شود سر منزلم خاک پاک جانفزای دلگشای کربلا . کربلا خوان عطای توست، گردون دم به دم می رساند بر همه عالم صلای کربلا . هر که می آید به قدر سعی و استعداد خود بهره ای می گیرد از بحر عطای کربلا . نیست سبحه این که بر دست است مارا، بلکه هست دانه ی چندی ز درِّ بی بهای کربلا . یا شهید کربلا! از من عنایت کم مکن چون تو شاه کربلایی، من گدای کربلا . در دلم دردی ست، استیلای بیم معصیت شربتی می خواهم از دالشفای کربلا! . روزگاری شد که مأذوای «فضولی» کربلاست نیست او را میل مأوایی، ورای کربلا . هست امیدم که هرگز بر نگردد تا ابد روزی ما از کعبه ی حاجت روای کربلا . همچو سعی مروه، لطف حق نبخشد اجرها سعی ما را در زمین پر صفای کربلا! . نیست اهل درد را جز درگهت دارالشفاا! بی دوا دردی کز این درگه نمی یابد دوا . بود بی دردی مرا مانع ز ذوق وصل او ، بنده ی دردم، که شد سوی تو دردم رهنما! . نیست جز ما دردمندی کز تو درمانی نیافت ، غالبا واقف نه ای از دردمندی های ما . درد ما را می دهد درمان، لب لعلت مگر، کرده در حکمت ارسطوی زمان را اقتدا . آن که گر در آفرینش دخل سازد حکمتش ، می شوند از لقوه و فالج بری ارض و سما . آن که خود را گر کند در دأب حکمت امتحان ، وآن که در علم طبابت گر شود طبع آزما، . می تواند کرد زائل ضعف از ترکیب کاه، می تواند برد صفرا را ز طبع کهربا . حاوی قانون فن ، مستخرج تقویم طب ، بوعلی رای و ارسطو سیرت و لقمان لقا . ای ضمیر انورت آئینه ای از فیض حق ! ذات پاکت مودع آثار قدرت را بنا . در طریق علم می گفتی تو را لقمان اگر، چاره ای می کرد لقمان نیز بر فوت فنا . برنمی آید ز عیسا کار فیض حکمتت ، کارعیسا چیست پیش حکمتت ،غیر از دعا؟ . ضبط صحت آن چنان کردی که در عالم نماند ، خسته ای جز چشم بیمار بتان دلربا! . گر نمی شد ظالم و می داشت اندک مردمی ، می گرفت از سرمه دان فیضت آن هم توتیا . شمه ای در اعتدال درد ارکان، فی المثل- گر ضمیر حکمت ، آئین تو را باشد رضا، . حدت خشکی شود از خاک و آتش بر طرف ، گردد افراد رطوبت زائل از آب و هوا. ...
توسل به امام رضا (ع) و معجزۀ امام رضا (ع) زهی دمادم به بوی زلفت مذاق من خوش، دماغ من تر، مرا زمانی مباد بیرون، خیالت از دل، هوایت از سر . زلال وصلت شراب کوثر، حریم کویت فضای جنت ، بلای هجرت عذاب دوزخ، شب فراقت صباح محشر . تویی بتان را شکسته رونق، گل از تو برده هزارخجلت ، گلی تو اما گل سخنگو، بتی تو اما بت سمنبر . به دور حسنت شده فسانه، به بت پرستی ، هزار مؤمن، به تیغ عشقت، بریده الفت، به طاعت بت، هزار کافر . دل از توبیخود،توفارغ از من، ز هجرمردم ،چه چاره سازم؟ نه با من الفت، تو را مناسب، نه بی تو طاقت، مرا میسر . نکرده رحمی به چشم پرخون، به جان محزون ، ز ما نهفتی: دو لعل خندان، دو زلف پیچان، دو چشم فتّان،دو روی زیور . بدان امیدی که بازآیی، بماند ما را در انتظارت: دو دست در دل ، دوپای درگل، دوچشم در ره ، دوگوش بر در . تویی ربوده ز عاشقانت به دلربایی نموده هردم : لب دُرافشان، دُر درخشان، قد خرامان، خط معنبر . منم گزیده ره ملامت، به دور حسنت شده فسانه : به چشم گریان،به جسم عریان، به جان سوزان،به حال مضطر . ز روی سرعت سرشک گلگون، به روی زردم بریده صد جو ، چو می نویسد بیان حالم، صحیفه ای را کشیده مسطر . تویی کشیده به صیدهر دل، به قصد هر سر به زجرهر تن ، به بی وفایی،ز غمزه تیری، ز عشوه تیغ و ز ناز خنجر . مرا فتاده به فکرآن رخ، به یاد آن قد، به بوی آن خط ، به بی قراری، دلی پر آتش ، سری به بالین، تنی به بستر . بسوخت اختر ز آتشی کان، برآمد از دل، شب فراقت ، کنون فلک را شده است زینت ، شراره ی آن به جای اختر . چنین که درمن زشمع رویت، فتاد آتش، کشید شعله ، چنین که اشکم ز شدت غم، نمود طغیان،گذشت ازسر . اگر نیابد نم سرشکم، مدام نقصان، ز آتش دل، وگر نریزد همیشه آبی، بر آتش دل، ز دیده ی تر، . ز سیل اشکم به نیم قطره، برآید ازجا، بسیط غبرا ، ز برق آهم به یک شراره، بریزد از هم، سپهر اخضر . ز برق آه جهانفروزم، تو راست شامی، چو صبح روشن، ز هجر زلف سیاه کارت، مراست روزی، به شب برابر . ز درد عشقت ضعیف و زارم، به چاره سازی کسی ندارم امیدوارم که برگشاید، گره ز کارم، امام اظهر . امام برحق، ولی مطلق، امین قرآن، گزین انسان، امیر مردان ، شه خراسان ، علی موسی بن جعفر ...