مدح و میلادیه حضرت امام زمان عَجّلََ اللهُ تعالی فَرَجَهُ الشَّریف
آیت الله محمد حسین غروى اصفهانى ( کمپانی )
فیض روح قدسى باز، طبع مرده را جان داد
عندلیب نطقم را دستگاه دستان داد
بلبل غزل خوان را جاى در گلستان داد
طوطى شکر خا را ره بشکرستان داد
کام تشنه ما را خضر آب حیوان داد
موج عشق بى پایان قطره را بدریا برد
باد، مشت خاکى را برتر از ثریا برد
دستبرد اسکندر هر چه داشت دارا برد
عشق یار شهر آشوب عقل را بیغما برد
از تنم توانائى برد و آه سوزان داد
آسمان به آزادى کوس خیر مقدم زد
زهره با دو صد شادى نغمه دمادم زد
عشرت خدا دادى ساز عیسوى دم زد
صورت پریزادى راه نسل آدم زد
فتنه رخش بر باد نقد دین و ایمان داد
شمع شاهد وحدت باز در تجلى شد
نقش باطل کثرت محو لا و الا شد
تا که رایت نصرت زیب دوش مولا شد
ساز نغمه عشرت تا بعرش اعلى شد
عیش و کامرانى را شاه عشق فرمان داد
شادباش اى مجنون صبح شام غم آمد
با قدى بسى موزون لیلى قدم آمد
اسم اعظم مکنون مظهر اتم آمد
گنج گوهر مخزون معدن کرم آمد
تخت پادشاهى را عز و شان شایان داد
آفتاب لاهوت از مشرق ازل سر زد
تا ابد شرر اندر آفتاب خاور زد
باز سینه سینا شعله از جگر بر زد
باز پور عمران را مرغ شوق دل پر زد
دور باش غیرت داد در حریم امکان داد
صورتى نمایان شد از سرادق معنى
طلعتى بسى زیبا قامتى بسى رعنا
فرق فرقدان سایش زیب تاج کرمنا
رانده رفرف همت تا مقام او أدنى
بزم ((لى مع الله )) را رونقى بپایان داد
سر مستسر آمد در مظاهر اعیان
غیب مستتر آمد در مشاهد عرفان
شاه مقتدر آمد در قلمرو امکان
سیر منتصر آمد در ممالک امکان
درد دردمندان را حق صلاى درمان داد
آنکه نسخه ذاتش دفتر کمالاتست
مصحف کمالاتش محکمات آیاتست
اولین مقاماتش منتهى النهایاتست
طور نور و میقاتش پرتوى از آن ذاتست
جلوه دلارایش جان گرفت و جانان داد
مبدأ حقیقت را اوست اولین مشتق
خطه طریقت را اوست هادى مطلق
مسند شریعت را اوست حجت بر حق
کشور طبیعت را اوست صاحب سنجق
بندگان او را حق حشمت سلیمان داد
بزم غیب مکنون را اوست شاهد مشهود
ذات حق بیچون را اوست فیض نامحدود
عاشقان مفتون را اوست غایت مقصود
دوستان دلخون را اوست مهدى موعود
در قلوب مشتاقان نام نامیش جان داد
اى ز ماه تا ماهى بندگان فرمانت
مسند شهنشاهى لایق غلامانت
بزم لى مع اللهى خلوتیست شایانت
جلوه اى بکن گاهى تا شویم قربانت
جان ز کف توان دادن لیک یار نتوان داد
اى حجاب ربانى تا بچند پنهانى
اى تو یوسف ثانى تا بکى بزندانى
شد محیط امکانى همچو شام ظلمانى
جلوه کن به آسانى همچو صبح نورانى
بیش از این نشاید تن زیر بار هجران داد.
#غروی_اصفهانی
#کمپانی
مدح حضرت امام رضا علیه السلام
مرحوم شیخ محمد حسین غروی اصفهانی ( کمپانی )
دل فسرده من همچو طالع منحوس
چنان نخفته که خیزد ز جا به بانگ خروس
دلی که عکس جمال ازل بدی ز اول
در آخر آمده از شومی عمل معکوس
دلی که بود خود آئینه تجلی شد
ز زنگ معصیت و سیر قَهقَری منکوس
دلی که طائر قدس است وز آشیان جلال
ز بهر دانه در این خاکدان بود محبوس
ز لوح دل نتوان زنگ معصیت بردن
مگر به سودن برخاک آستانه طوس
مطاف عالم اسلام و کعبه ایمان
حریم محترم قدس حضرت قدوس
یگانه روض مقدس که هفت گنبد چرخ
بر آستان رفیعش زند هزاران بوس
مقام عالی شاهی که در زمین و زمان
به بام عرش معلّی به سلطنت زده کوس (1)
امیر علوی و سفلی ز ملک تا ملکوت
ملیک حق و ملک، مالک عقول و نفوس
رضا نبی و وصی را سلاله نامی
خدای عزوجل را بزرگ تر ناموس
ملک ستاده پی خدمتش علی الاقدام (2)
به جان و دل خط فرمان نهاد فوق رئوس
غلام حکمت و رأیش دو صد ارسطالیس
مریض دار شفایش هزار بطلمیوس (3)
چو از مدینه خور آسا سوی خراسان رفت
فتاد مشرق و مغرب به ناله و افسوس
خیانتی که ز مأمون بروز کرد، نکرد
به هیچ بنده یزدان پرست و هیچ مجوس (4)
اگر چه داشت از آن بی وفا ولایت عهد
و لیک بود بر او ملک طوس همچو خنوس (5)
به دشت غربت اگر زهر خورد و جان بسپرد
ولی به جذبه انس خدای شد مأنوس
چو شمع، گرم تجلای شاهد وحدت
که شهد بود بر او زهر آن کفور یئوس (6)
چو شاهد آیدت از در، به شاخ گل منگر
چو شمع انجمن آمدت خموش شد فانوس
به آفتاب حقیقت شعاع سان پیوست
که از سموم بلا سوخت جان شمس شموس
ز دست زاغ سیه زهر خورد از انگور
ز شوق، جلوه مستانه کرد چون طاووس
ــــــــــــــــــ
(1)کوس: تنه زده
(2)علی الاقدام: بر روی قدم هایش، کنایه از اینکه همواره گوش به فرمان آن حضرت است.
(3)ارسطالیس و بطلمیوس: از حکما و ریاضی دانان و اطبای معروف یونان قدیم.
(4)مجوس: آتش پرست.
(5)خنوس: بی ارزش.
(6)کفوز: بسیار ناسپاس. یئوس: نا امید از رحمت خدای (یعنی مامون.)
#کمپانی
مرحوم علامه محمد حسین غروی اصفهانی (کمپانی)
امشب شب وصالست روز فراق فرداست
در پرده حجازى شور عراق فرداست
امشب قرآن سعد است در اختران خرگاه
یا آنکه لیلة البدر روز محاق فرداست
امشت زلاله رویان فرخنده لاله زاریست
رخسارهاى چون شمع در احتراق فرداست
امشب نواى تسبیح ازشش جهت بلند است
فریاد وا حسینا تا نه رواق فرداست
امشب به نور توحید خرگاه شاه روشن
در خیمه آتش کفر دود نفاق فرداست
امشب زروى اکبر قرص قمر هویداست
آسیب انشقاق از تیغ شقاق فرداست
امشب شگفته اصغر چون گل به روى مادر
پیکان و آن گلورا بوس و عناق فرداست
امشت خوشست و خرم شمشاد قد قاسم
رفتن به حجله گور با طمطراق فرداست
امشب نهاده بیمار سر روى بالش ناز
گردن بحلقه غل پا در وثاق فرداست
امشب بروى ساقى آزادگان گشاده
بند گران دشمن بر دست و ساق فرداست
امشب نشسته مولا بر رفرف عبادت
پیمودن ره عشق روى براق فرداست
امشب شب عروجست تا بزم قاب و قوسین
هنگام رزم و پیکار یوم السباق فرداست
امشب شه شهیدان آماده رحیل است
دیدار روى جانان یوم التلاق فرداست
امشب بگو به بانو یک ساعتى بیارام
هنگامه بلا خیز مالا یطاق فرداست
امشب قرین یارى از چیست بى قرارى
دل گر شود زطاقت یک باره طاق فرداست.
#امام_حسین علیه السلام
#شب_عاشورا
#کمپانی
#میلادیه حضرت امام زمان عَجّلََ اللهُ تعالی فَرَجَهُ الشَّریف
#آیت الله محمد حسین غروى اصفهانى ( کمپانی )
همرهِ بادِ صبا، نافۀ مُشکِ خُتَن است
یا نسیمِ چمن و بوی گل و یاسمن است
دیدۀ دل شده روشن، مگر ای بادِ صبا
همرهت پیرهنِ یوسفِ گل پیرهن است
شد مشامِ دلِ آشفتۀ غمگین، خوشبوی
مگر از طَرفِ یمن ،بویِ اُوِیسِ قَرَن است
یا مسیحا نفسی می رسد از عالمِ غیب
که دل مرده دلان تازه تر از نسترن است
نفخه ای می وزد از عالَمِ لاهوت بلی
نه نسیمِ چمن است و نه زِ طَرفِ یمن است
ای صبا با خبرِ مقدمِ یار آمده ای
خیرِ مقدم، که نسیم تو، روانِ بدن است
گر از آن سروِ چَمان نیست تو را تازه بیان
صفحۀ رویِ زمین، بهرِ چه صحنِ چمن است
ورنه تاری است از آن طُرّۀ طَرّار تو را
از چه دلها همه در دامِ تو صیدِ رَسَن است
عرصۀ دهر پر از نغمۀ یا بُشری شد
خبر ار هست از آن غبغب و چاهِ ذَقَن است
و هم پنداشت که دارد نفسِ بادِ صبا
شرحِ آن نقطۀ موهوم که نامش دهن است
گر ندارد خبری زان لبِ لعلِ شکرین
طوطی طبعِ من، از چیست که شکّر شکن است؟
ورنه حرفی است از آن خسروِ شیرین دهنان
بلبلِ نُطقِ من از چیست که شیرین سخن است؟
گر حدیثی نبُوَد زان دُرِ دندان به میان
از چه رو، ناطقه ام معدنِ دُرِّ عدن است؟
ای نسیمِ سحری این شب روشن چه شب است؟
مگر امشب مَهِ من شمعِ دلِ انجمن است؟
مشرقِ شمسِ ابد، مطلعِ انوارِ ازل
صاحبُ العصر ،اَبوالوَقت، امامِ زَمَن است
مَظهَرِ قائمِ بالقسط حجاب ازلی
مُعلِن سرّ خفیّ، مُظهِر ما قَد بَطَن است
مرکز دایرۀ هستی و قطبُ الاَقطاب
آن که با عالم امکان مَثَلِ روح و تن است
مالکِ کُن فَیَکون و مَلِکِ کَون و مکان
مَظهَرِ سلطنتِ قاهرۀ ذی المنن است
بحرِ مَوّاجِ ازل، چشمۀ سرشارِ ابد
کاندر آن صبح و مسا ،روحِ قُدُس غوطه زن است
طورِ سینایِ تجلّی که لبی همچو کلیم
اَرِنی گو لبِ کویش همگی را وطن است
یوسفِ مصرِ حقیقت که دو صد یوسفِ حُسن
نتوان گفت که آن دُرِّ ثَمین را ثَمَن است
منشیِ دفترِ انشاء، قلمِ صُنعِ خدا
ناظمِ عالَم امکان به نظامِ حَسَن است
آن که در کشورِ اِبداع مَلیک است و مُطاع
واندر اقلیم بقا مقتدر و مؤتمن است
کِلکِ لطفش زده بر لوحِ عدم نقشِ وجود
دستِ قهرش شررِ خرمنِ دهرِ کُهن است
هم فلک را حَرَکت از حرکاتِ نَفَسَش
هم زمین را زِ طُمَأنینۀ نَفسَش سَکَن است
دل والا گهرش مخزنِ اَسرارِ اله
دیدۀ حق نگرش، ناظرِ سِرّ و عَلَن است
حجّت قاطعه و قامعِ اِلحاد و ضَلال
رحمتِ واسعه و کاشفِ کَرب و مِحَن است
حاویِ علم و یقین، حامیِ دین و آیین
ماحیِ زیغ و زَلَل، مُحیی فرض و سُنن است
جامعُ الشَّمل، پس از تفرقۀ اهلِ وفاق
باسطُ العدل، پس از آنکه زمین پر فِتَن است
ای سلیمانِ زمان، پادشهِ عرش و مکان
خاتَم مُلکِ تو تا کِی به کفِ اهرمن است
ای همایِ مَلأِ قُدس و حُمامِ جبروت
تا بکی روضۀ دین مسکن زاغ و زغن است؟
ای رخت قبلۀ توحید و درت کویِ امید
تا به کی کعبۀ دلها همه بیتُ الوَثَن است
پرده از سِرّ اَنَا الله برانداز دمی
تا بدانند که شایستۀ این ما و من است؟
عرش با قصرِ جلالِ تو چو ارض است و سماء
عقلِ فعّال و کمالِ تو چو طفل و لبن است
دل به دریا زده از شوقِ جمالت الیاس
خضر از عشقِ تو سرگشتۀ رَبع و دَمَن است
کعبۀ درگهِ تو قبلۀ ارواح عقول
خاکِ پاکِ رهِ تو ،سجده گهِ مرد و زن است
ای ز رویِ تو عیان، جنّتِ اربابِ جَنان
بی تو فردوسِ برین،بر همه بیتُ الحَزَن است
ای شهِ مُلک قِدَم، یک قَدَم از مَکمَنِ غیب
وی مسیحا ز تو همدم، دمِ باز آمدن است
ای که در ظِلِّ لِوایِ تو کند گردون جای
نوبتِ رایت اسلام، برافراشتن است
ای زِ شمشیرِ تو از بیم، دل دهر دو نیم
گاهِ خون خواهی شاهنشهِ خونین کفن است.
ـــــــــ
✔️ تضمین مرحوم حسینی #سعدی_زمان برای این متن در لینک زیر
#عطر_فردوس_برین_است_ز_طرف_چمن_است
از #آثارالحسینی2،ص247.
#مهدیه_میلادیه
#کمپانی
میلادیه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
شیخ محمد حسین غروی اصفهانی (کمپانی)
بیا به بزم حسینی و بشنو از عشّاق
به گوش هوش نوای حجاز و شور عراق
بکن مشاهدۀ شاهدان شهد سخن
بنوش می ز کف ساقیان سیمین ساق
به یاد مولد سبط دوم امام سوم
فتاده غلغله از شش جهت ز سبع طباق
فلک ز ثابت و سیار از برای نثار
نهد لئالی منثوره را علی الاطباق
بر اوج چرخ مناطق به تهنیت ناطق
بود معاینه جوزا، غلام بسته نطاق
سروده زهره به تبریک حضرت زهرا
چنان به نغمه،که شد مشتری زطاقت، طاق
خطیب عالم ابداع داد، داد سماع
که لا یزال به رقص است این بلند رواق
عطارد از پی انشاء تهنیت رمزی
نگاشت بر صفحات صحائف آفاق
ز ذوق بادۀ وحدت به شکر این نعمت
تمام عالمیان را چو شکّر است مذاق
نمود طالع اسعد به طلعت میمون
چو نور لم یزل از مشرق ازل، اشراق
زدند کوس بشارت ز ملک تا ملوک
به یمن حضرت شاهنشه علی الاطلاق
سلیل عقل، نخستین دلیل اهل یقین
دوم خلیفۀ جد و پدر به استحقاق.
#بیا_به_بزم_حسینی_و_بشنو_از_عشاق#حسینیه_میلادیه
#کمپانی
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل #امّ_البنین
آه دل پردهنشین حیا
برده دل از عیسی گردوننشین
دامنش از لخت جگر لالهزار
خون دل و دیده روان زآستین
مرغ دلش زار چو مرغ هزار
داده ز کف چهار جوان گزین
«اربعه مثل نسور الربی»
سدرهنشین از غمشان آتشین
کعبۀ توحید از آن چار تن
یافت ز هر ناحیه رکنی رکین
قائمۀ عرش از ایشان به پای
قاعدۀ عدل به آنان متین
نغمه داودی بانوی دهر
کرده بسی آب دل آهنین
زهره ز ساز غم او نوحهگر
مویهکُنان موی کَنان حور عین
یاد اباالفضل که سر حلقه بود
بود در آن حلقۀ ماتم نگین
اشکفشان سوخته جان همچو شمع
با غم آن شاهد زیبا قرین
نالۀ فریاد جهانسوز او
لرزه در افکنده به عرش برین
کای قد و بالای دل آرای تو
در چمن ناز بسی نازنین
غرّۀ غرّای تو الله نور
نقش نخستین کتاب مبین
طرّۀ زیبای تو سرّ قِدم
غیب مصون در خم او چینچین
همت والای تو بیرون ز وَهم
خلوت ادنای تو در صدر زین
رفتی و از گلشن یاسین برفت
نوگلی از شاخ گل یاسمین
رفتی و رفت از افق معدلت
یک فلکی مهر رُخ و مه جبین
کعبه فرو ریخت چه آسیب دید
رکن یمانی ز شمال و یمین
زمزم اگر خون بفشاند رواست
از غم آن قبلۀ اهل یقین
ریخت چه بال و پر عنقای قاف
سوخت ز غم شهپر روحالامین
آه از این سینۀ سینا مثال
داد ز بیدادی پیکان کین
طور تجلای الهی شکافت
سرّ انا الله به خون شد دفین
تیرِ کمان خانۀ بیداد زد
دیدۀ حقبین تو را از کمین
عقل از این تاب تصور نداشت
آنچه تو دیدی ز عمودِ وَزین
عاقبت از مشرق زین شد نگون
مهر جهان تاب به روی زمین
خرمن عمرم همه بر باد شد
میوۀ من طعمۀ هر خوشهچین
صبح من و شام غریبان سیاه
روز من امروز چه روز پسین؟
چار جوان بود مرا دلفروز
«والیوم اصبحت و لا من بنین
لاخیر فی الحیوه من بعدهم
و کلّهم امسوا صریعاً طعین»
خون بشو ای دل که جگرگوشه کان
«قد و اصلوا الموت بقطع الوتین»
نام جوان مادر گیتی مبر
«تذکرینی بلیوث العرین»
چون که دگر نیست جوانی مرا
«لا تدعوّنی ویک امّالبنین»
«مفتقر» از نالۀ بانوی دهر
عالمیان تا به قیامت غمین.
ایت الله #غروی_اصفهانی(ره)
#کمپانی
┄━═✿♡﷽♡✿═━┄
شهادت حضرت زهرا (س)
مرحوم غروی اصفهانی
تا در بیت الحرام از آتش بیگانه سوخت
کعبه ویران شد حرم از سوز صاحبخانه سوخت
شمع بزم آفرینش با هزاران اشک و آه
شد چنان کز دود آهش سینۀ کاشانه سوخت
آتشی در بیت معمور ولایت شعله زد
تا ابد زانشعله هر معمور و هر ویرانه سوخت
آه از آن پیمان شکن کز کینۀ خم غدیر
آتشی افروخت تا هم خم و هم پیمانه سوخت
لیلی حسن قدم چون سوخت از سر تا قدم
همچو مجنون عقل رهبر را دل دیوانه سوخت
گلشن فرخ فر توحید آندم شد تباه
کز سموم شرک آنشاخ گل فرزانه سوخت
گنج علم و معرفت شد طعمۀ افعی صفت
تا که از بیداد دو نان گوهر یکدانه سوخت
حاصل باغ نبوت رفت بر باد فنا
خرمنی در آرزوی خام آب و دانه سوخت
کرکس دون پنجه زد بر روی طاوس ازل
عالمی از حسرت آنجلوۀ مستانه سوخت
آتشی آتش پرستی در جهان افروخته
خرمن اسلام و دین را تا قیامت سوخته
سینه ای کز معرفت گنجینۀ اسرار بود
کی سزاوار فشار آندر و دیوار بود؟
#فاطمیه #فاطمیه_شهادت #فاطمیه_غروی_اصفهانی #کمپانی