#امام_حسین_علیه_السلام
#مصائب_شام
#موزون_اصفهانی
آنان که برگزید ز عالم، خدایشان
دادند در خرابهء ویرانه، جایشان
آنها که بود درگهشان تکیهگاه خلق
خشت خرابه گشت، چرا متّکایشان؟
قومی که قوتشان ز نعیم بهشت بود
در راه شام، خون جگر شد غذایشان
آیا بُد این یتیمنوازی؟ که تا یزید
پُرخون سر بُریده فرستد برایشان
از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
بود آه و ناله همدم صبح و مسایشان
بستند اهلبیت نبی را به یک طناب
قومی که بُد یزید لعین، پیشوایشان
ذرّیّههای فاطمه، گلهای باغ دین
از خار غم پُر آبله شد از چه پایشان؟
«موزون»ازاین مصیبت جانسوز، لب ببند
رو اشک ریز، روز و شب اندر عزایشان.
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#خوشدل_تهرانی
خطبهء زینب اگر در سفر شام نبود
ازفداکاری شاه شهدا نام نبود
نه همین نام نبود ازشه خونین کفنان
اثر از مکتب ارزندهء اسلام نبود
ازمدینه ، زن و فرزند به همره بردن
نکته ای بود که اندر خور افهام نبود
ورنه تکمیل شهادت ، به اسارت می شد
جای بانوی حرم در ملأ عام نبود
کاش می بود یکی تا که بگوید به یزید
زن دل سوخته را طاقت دشنام نبود
چوب،چون برلب و دندان شه دین می زد
خواهر غمزده اش را دمی آرام نبود
جست ازجا و همانند پدر راند سخن
که نظیرش به سخن ، در همه ایّام نبود
لرزه بر کاخ ستم ، از «اَمِن العدل» فکند
با نوایی که به جز نعرهء ضرغام نبود
خاصه«یابن الطّلقایش»که شررهاافروخت
که به جز این ره کوبیدن و الزام نبود
اثراز دختر ویرانه نشینی باقیست
گرچه آن روز ، چو او دختر گمنام نبود
لیک نبوَد ز معاویه و پورش اثری
با وجودی که به جز در کفشان ، شام نبود
این دلیلیست که حق باقی وباطل فانیست
فکر دنیاطلبان ، جز غلط و خام نبود
«خوشدل»آنکس که حسینی شد،ازروزنخست
هیچ گه فکر پرستیدن اصنام نبود.
زبان حال حضرت زینب کبری(س)
عهد و پیمان نه چنین بود، میان من و تو
با فلک نیز نه این بود گمان من و تو
که توام نیمره از یاد فراموش کنی
یا کند دور ز هم، چرخ، مکان من و تو
ما به هر واقعه و حادثه همره بودیم
شد چو بر لوح، رقم، نام و نشان من و تو
اوفتد کاش جداییش میان سر و تن!
آن که انداخت جدایی به میان من و تو
کر شود گوش فلک، تیره رخ شمس و قمر
به فلک گر برسد، آه و فغان من و تو
غم دل با که توان گفت به جز ذات خدا؟
نیست آگاه کس از درد نهان من و تو
موج زن آب فرات و تو لبِ تشنه شهید
«وا اخا»، «وا اعطشا»، وِرد زبان من و تو
کوفیان حُرمت ما خوب رعایت کردند
بودشان چون خبرازحشمت وشان من و تو
تو لبِ تشنه شدی کشته و من نیز اسیر
دیگر این قوم چه خواهند زجان من و تو؟
جای من بود به ویرانه، تو در قعر تنور
دوش درکوفه چه خوش بودمکان من و تو!
سر تو نوک سِنان کرده سَنان در برِ من
داده تا دست سنان، چرخ، عنان من و تو
خواست آتش به نُهم کنگرهی چرخ زند
گفت این مرثیه«ذوقی»به زبان من و تو.
#امام_حسین علیه السلام
#حضرت_زینب سلام الله علیها
#ذوقی_اصفهانی
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#قاسم_سرویها
زینب آمدشام رایکباره ویران کردورفت
اهل عالم را زکارخویش حیران کردورفت
اززمین کربلاتاکوفه وشام خراب
هرکجابنهادپافتحی نمایان کردورفت
بالسان مرتضی ازماجرای نینوا
خطبه ی جانسوزاندرکوفه عنوان کردورفت
باکلام جانفزا اثبات دین حق نمود
عالمی رادوستداراهل ایمان کردورفت
برفرازنی چو آن قرآن ناطق را بدید
باعمل آن بی قرین،تفسیرقرآن کردورفت
دردیارشام برپاکرداز نو انقلاب
سنگراهل ستم راسست بنیان کردورفت
خطبه ی قرّابیان فرموددرکاخ یزید
کاخ استبدادراازریشه ویران کردورفت
شام،غرق عیش وعشرت بوددروقت ورود
وقت رفتن شام راشام غریبان کردورفت
زین خطب اتمام حجت کردبرکافردلان
کافران رامستحقّ نارونیران کردورفت
ازکلام حق پسندش شدحقیقت آشکار
اهل حق راشامل الطاف رحمان کردورفت
دخت شه رابعدمردن درخرابه جاى داد
گنج رادرگوشه ی ویرانه پنهان کردورفت
زآتش دل برمزار دختر سلطان دین
دروداع آخرین شمعى فروزان کردورفت
با غم دل چونکه میشدواردبیت الحزن
«سروىِ»دل خسته رامحزون ونالان کردورفت.
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
گر چنین است چه کردهست ندانم با عرش
آه! طفلی که غریب است و اسیر است و یتیم
از چه ویران نشدی ای فلک آندم که شدند
اهلبیت شه بییار به ویرانه مقیم
ساخت ویرانهنشین ظلم عدو قومی را
که خداوند ثنا گفته به قرآن کریم...
گشت آن سلسله را روز و شب و صبح و مسا
آه و فریاد انیس و، غم و اندوه ندیم
بود با یاد قد تازه جوانان همه را
قدی از هجر دوتا و دلی از غصّه دو نیم
دید در خواب رقیّه که به دامان پدر
کرده جا با دلی آسوده ز هر وحشت و بیم
بگُشودی دهن از شوق پدر بهر سخن
بشکفد غنچه به وقت سحر از فیض نسیم...
با پدر گرم نوا بود که بگرفت از نو
دشمن دون پی آزردن جانش تصمیم
گشت بیدار و برآورد خروش و سر شاه،
آمد از بهر تسلّای وی از لطف عمیم
داشت از بهر پذیرایی مهمان عزیز
نیمهجانی به تن و کرد همان دم تسلیم
دل بیتاب«صغیر»است وغم عشق حسین
نی دگر شوق جنان داردونی خوف جحیم.
#صغیر_اصفهانی
دختربچه ای که طاقت نمیاره و به شمر تعزیه سیلی میزنه،اگه کربلا وشام رومیدیدچیکارمیکرد.
#استاد_فانی_تبریزی
#حضرت_زینب(س)
ای از تو عفاف را تفاخر
از صبر تو صبر در تحیّر
از درک وقار نفس پاکت
درمانده عقولِ در تحجّر
کی قدر تو را توان سنجش
نشناخته خشت خام از دُر
هرگز نرسد به درک فضلت
ارباب عقول از تفکّر
از آن همه رنج ها که بُردی
هر اهل دل است در تاثّر
بالله که تو برتری و والا
از هر چه خرد کند تدبّر
محتاج عنایت تو هستند
از خُرد و کلان و بنده و حُر
مام فلک از تو هست نازان
تا روز جزا به اهل عرفان
در دام غم تو پای بندم
صید تو بسته کمندم
جان تو که از جهان هستی
جز یاد تو را نمی پسندم
سرگشتۀ وادی جنونم
بیهوده دهد حکیم پندم
سوگند به عشق آتشینت
دل جز به لقای تو نبندم
.
ای بانوی هفت ملک هستی
بنما نظری که مستمندم
تو چارۀ هر چه دردمندی
من نیز علیل و دردمندم
بهبود من از عنایت توست
زهر است اگر شکر دهندم
بر لطف و عطایت آرزومند
بر آتش عشق تو سپندم
زینب قسمت دهم به زهرا (س)
از حق بطلب شفای ما را.
#حضرت_رقیه(س)
دیشب مه من، دلبر و دلدارِ که بودی
من فکر تو بودم، تو گرفتار که بودی
در خواب تو را دیدم و بیدار شدم لیک
ای دلبر گم گشته تو بیدار که بودی
در طشت طلا دیده ات آن سو نگران بود
آرامِ دل من، پی دیدار که بودی
پیش نظرت گشت عدو مشتریِ من
ای یوسف زهرا، تو خریدار که بودی
ویرانه شده منزل ما خاک نشینان
ای جان جهان گنج گهربار که بودی
پروانه صفت گرد سرت گردم و سوزم
تا فاش شود شمع شب تار که بودی
زود از بر من رفتی و ناگفته بسی ماند
جز ما تو مگر محرم اسرار که بودی.
#سید جواد مظلوم پور