#واحد_حضرت_رقیه(س)
#واحد_شب_سوم
تا وقتی که زنده م به پای این اعتقادات هستم
غلام ارباب و نوکر رقیه سادات هستم
هیچ وقت قلبم و نَشْکستی خانوم
کاش میشد بگیری دستی خانوم
من به یک نگاهت امّیدوارم...
تو باب الحوائج هستی خانوم
یارقیه جان ، ما سینه زنا تا به ابد نوکرتیم
یارقیه جان ، تا لحظه ی آخر همه فرمانبَرِتیم
یارقیه جان ، گریه کنِ روضه ی دو چشم تَرِتیم
(یارقیه جان یا رقیه رقیه رقیه جان)
خودم هستم عبدت مادرم کنیزِتِه بی بی جان
بمیره هرکی که به وجود تو نداره ایمان
تو عشق و وفا رو معنا کردی
با اشکای چشمت غوغا کردی
دل از عمه زینب جانِت بُردی
وقتی اقتدا به زهرا کردی
یارقیه جان ، جِنُّ و مَلَک و اِنس همه ریزه خورِتَن
یارقیه جان ، أنبیا دخیلِ یک نخِ چادُرِتَن
یارقیه جان ، زَن های بهشت خادمه های دُورِتَن
(یارقیه جان یا رقیه رقیه رقیه جان)
به لطفِ بی حَدِّت تا ابد حسینی ها مدیونن
توی روضه ت بی بی همه ی ملائکه گریونن
مثل فاطمه قلبت پُر خونه
دردای دل تو بی درمونه
ویرونه که جای شهبانو نیست
جات آغوش گرم باباجونه
یارقیه جان ، جون عالَمین فدای اشکای چشات
یارقیه جان ، عالم بمیره برای اون تاولِ پات
یارقیه جان ، تو سفارشِ ماهارو هم کُن به بابات
(یارقیه جان یا رقیه رقیه رقیه جان)
✍ بهمن عظیمی
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#زمزمه
🔹بابا خوش اومدی🔹
چشمم به در خشک شد و
نیومدی، با سر اومدی
خوب شد به دخترت، بابا سری زدی
نبودی ببینی
به زخم ما چهجور نمک زدند
نبودی ببینی
چهجور رقیهتو کتک زدند
حالا که اومدی، پیشم بمون
بابا خوش اومدی، ای مهربون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بابا بگو چی شده
لبای تو، من فدای تو
دیشب بازم اومد، بابا صدای تو
برا چی میخواستن
یه جوری پرت بشه حواس من
نگفته باباجون
هیچکسی ماجرا رو واسه من
واسهم بگو خودت، چی شد بابا
بابا بگو چیه، طشت طلا
شاعر: #جمعی_از_شاعران
نغمهپرداز: #سیدعلیاکبر_حسینپور
➖➖➖➖➖➖➖
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
هدایت شده از کانال متن و روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
توی طبق با روی پوشونده
امشب شدی مهمون ناخونده
حالا که با سر اومدی پیشم
بابا بگو تنت کجا مونده
گوش کن باهات درد و دلا دارم
اینجا کسی ندید عزادارم
پاشو بریم به دخترای شام
میخوام بگم منم بابا دارم
مسخره کردن منو با عروسکاشون
بازی ندادن منو توی بازیاشون
خنده میکردن تا صدامو دربیارن
لَنگ میزدن هی که ادامو دربیارن
... بابا حسین بابایی جونم ...
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
دنیا سرم شده خراب بابا
کی به سرت داده عذاب بابا
خسته ی راه شدی بیا امشب
توو بغلم یه کم بخواب بابا
جامو میخوام پیش تو بندازم
صحبت کنم تو هم کنی نازم
یاد شبا که خونمون بودیم
بابا برام قصه بگو بازم
لک زده قلبم که باهام بخندی بابا
گوشواره هامو تو برام ببندی بابا
کاشکی میشد که تا ابد پیشم بمونی
هر شب بیای و لالایی برام بخونی
... بابا حسین بابایی جونم ...
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
بابا ببین که از خودم سیرم
من آخر از غم تو میمیرم
روضه برات میگم ولی بابا
با دستم این گوشاتو میگیرم
جای غذا سیلی و چک خوردم
از حرمله چوب فلک خوردم
تنها شدم توو کوچه های شام
از دختر یزید کتک خوردم
هر کسی اومد دستشو برام بلند کرد
زجرو نگم که منو از موهام بلند کرد
انگشت نمای دست مردم شده بودم
توی بیابون چند دفعه گم شده بودم
... بابا حسین بابایی جونم ...
#زمینه
#حضرت_رقیه
➖➖➖➖➖➖➖
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
هدایت شده از کانال متن و روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
غلامم اینه اولین کلام و آخرین کلامم
غیر این خونه اگه برم باشه حرامم
خروده خادم رقیه از ازل به نامم
من روزی بگیر دستای رقیه ام
من خاکِ دقیقاً پاهای رقیه ام
هر دفعه که میرم اربعین مشایه
مهمون یه دونه امضای رقیه ام
با رقیه زندگیم سر میشه
رزق اشکام چند برابر میشه
حال و روزم خیلی بهتر میشه
... یا رقیه ، جان رقیه بی بی ...
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
محاله دست خالی رد کنه کسی رو این سه ساله
جون بدی براش اگه توو روضه ها حلاله
خدا هم به این ستاره ی حسین میباله
صد آسیه مریم مجذوب حجابش
صد حوا و هاجر مخدوم رکابش
تنها نَه ملائک تحت اختیارش
خم کرده ابوفاضل سر بر جنابش
با رقیه سرتو بالا کن
شب و روز دنیاتو زیبا کن
رزقتو با ابجدش پیدا کن
... یا رقیه ، جان رقیه بی بی ...
#شور
#حضرت_رقیه
➖➖➖➖➖➖➖➖
#کانال_متن_روضه_مجمع_الذاکرین
با عرض معذرت از ساحت مقدس صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه الشریف (زمزمه جانسوز شهادت #حضرت_رقیه سلام الله علیها
درسته رو نیزه نشستی اما
این که میگن یتیم شدم دروغه
سایت هنوزم بالای سرم هست
شاید سرِ رو نیزه هم دروغه
شاید دارم خوابای بد میبینم
سنگی که خورده به سرت دروغه
خونی که داره میچکه رو نیزه
از تو رگای حنجرت دروغه
بگو دروغه که
شب و سپر کردی توی تنور
بگو دروغه که
داری میری بی من یجای دور
روزم رو شب کنم بیتو چه جور
بند دوم
میخوام که درد دل کنم بابایی
مونده تو قلبم حرفای نگفته
اما میون زنها پنهون میشم
تا که چشات به صورتم نیافته
آخه دیگه چیزی نمونده از من
نگام کنی بال و پرم میریزه
یجوری سوختم توی شعله ها که
نازم کنی موی سرم میریزه
فقط اگه میشه
از اون بالا بخند توو روی من
مثه تو میسوزه
از تشنگی هنوز گلوی من
رو نیزه ها نشستی روبروی من
بند سوم
حالا که اومدی بیا بشینیم
خستگی در کن روی دامن من
پاک کنم این غبارو از رو چشمات
اگرچه خاکیه پیراهن من
لباس من خاکی تر از زمینه
اما تو خاکی تری از لباسم
چقد عوض شدی ولی هنوزم
همون بابای مهربونی واسم
منم عوض شدم
چقد بابا شبیه دختره
تو بی انگشتری
دخترتم بدون معجره
ولی هنوز چشات نازمو میخره
#زمزمه_شب_سوم_محرم
#زمزمه_جانسوز
#پیشنهاد_دانلود
#شب_سوم_محرم
#مناجات_مهدوی_محرمی_جدید
#شب_سوم_محرم
#شهادت_حضرت_رقیه_علیهاالسلام
چیست دیگر فرق گل با خار وقتی نیستی
نیست دنیا جز سرای نار وقتی نیستی
امر بر منکر، کنار نهی از معروف هاست
جاده ی بدعت شده هموار وقتی نیستی
مانده در پشت نقاب ِزهد هر روی سیاه
دین شده بازیچه ی گفتار وقتی نیستی
جای تقوا ارزش هر کس مشخص می شود
با ملاک درهم و دینار وقتی نیستی
زشت و زیبایند درهم،صف به صف یوسف نما
جمع گردیدند در بازار وقتی نیستی
نیست حتی یکنشان واضح از سرّ درون
مانده صدها رنگ بر رخسار وقتی نیستی
نه فقط درمان نگردد دردهای لاعلاج
هر طبیبی هم شده بیمار وقتی نیستی
می کشم با حبّ تو تنها نفس،حقّم بده
باشم از این زندگی بیزار وقتی نیستی
پشت این لبخندهای تلخ، غمهای جهان
شد همیشه بر سرم آوار وقتی نیستی
جملگی دیروزها، امروز و فرداها یکیست
شد تمام لحظه ها تکرار وقتی نیستی
منتظر هستی که من لایق شوم اما چه سود
برگناهان می کنم اصرار وقتی نیستی
بنگر ای آب حیات شیعیان،از زندگی
سیر گشته تشنه ی دیدار وقتی نیستی
انتظار من کجا و انتظار مادرت
دم به دم بین در و دیوار وقتی نیستی
منتقم برگرد تا کی با شکایت،روضه خوان
روضه ها می خواند از مسمار وقتی نیستی
گفت با گریه رقیه ،ای عموجانم ببین
می روم تا شام با اجبار وقتی نیستی
ای عموجان می دهد زجرم صدای زجر پست
درد دارد گوش من بسیار وقتی نیستی
بر سر نیزه ببین که ردشدن سخت است سخت
از میان مست ها هر بار وقتی نیستی
✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_سوم_محرم_حضرت_رقیه_سلامالله
عاقبت دروازهی ساعات وقتی باز شد
قافله در ازدحامِ میزبانش گیر کرد
با طنابی دورِ گردن دخترک ترسیده بود
در شلوغیها شبیه عمهجانش گیر کرد
از صدای عمه پیدا کرد راهش را ولی
حیف در زنجیر ، پای ناتوانش گیر کرد
وای از شام از مسیرِ کوچههایش بارها
موی او در پنجهی پیرزنانش گیر کرد
هُل شد آمد که بگوید : بآ... بابا داشتم
بیشتر با خندهی طفلان زبانش گیر کرد
این یکی هول داد او را آن یکی زد پشتِ پا
تا نفَس در سینهی هِقهِق کُنانش گیر کرد
عاقبت خرما و نانی سهم او شد تا که خورد
خورد سنگی... در گلویش تکهنانش گیر کرد
ای بمیرد زجر، زخمِ پهلویش سر باز کرد
آه دردی لابلای استخوانش گیر کرد
(حسن لطفی ۴۰۳/۰۴/۱۷)
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_سوم_محرم_حضرت_رقیه_سلامالله
خواست بابا گفتنِ او بی صدا باشد نشد
عمه میکوشید از این سر جدا باشد نشد
خوب میدانست بابایش بیاید میرود
کاش میشد بینِشان قدری دوا باشد نشد
داد بر دیوار تکیه تا کمی بازی کند
عمه دستش را گرفته رویِ پا باشد نشد
با پدر میگفت با گریه عمویم پس کجاست
کاش میشد آرزوهایش دوتا باشد نشد
چند باری دخترک چرخاند سر را در بغل
گشت شاید که برای بوسه جا باشد نشد
آمد آهسته بگوید روسریهایم چرا...
مثل رگهای گلویت نخ نما باشد نشد
آه میبخشی که اینجا را بهَم من ریختم
هرچه کردم که سرت ویرانسرا باشد نشد
آرزویم بود با اصغر بخوابم باز هم
دخترت میخواست تا در بوریا باشد نشد
خواست گوید با همان وضعی که دارد سینهات
حتم دارم جا برای ما سه تا باشد نشد
زجر را گفتند اما باز در گوشش نرفت
ضربههای تو نباید بی هوا باشد نشد
(حسن لطفی
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_سوم_محرم_حضرت_رقیه_سلامالله
تشنهای در پنجهای سیراب گیر اُفتاده است
کودکی در حملهی اعراب گیر اُفتاده است
بعدِ بابا آبِ خوش از حنجرش پایین نرفت
در گلویش جرعههای آب گیر اُفتاده است
کاش در تاریکیِ صحرا نمیدیدش کسی
دخترک از دستِ این مهتاب گیر اُفتاده است
بارها از رویِ نِی بابا به داداش میرسید
آی خواهر زودتر بشتاب گیر اُفتاده است
زجر آوردش به روی ناقهای انداختش
مثل آن ماهی که در قلاب گیر اُفتاده است
این طرف از زجر میخورد آنطرف از حرمله
مثل آن برگی که در سیلاب گیر اُفتاده است
چشمهایش گرم میشد میپرید از خوابِ ناز
بسکه طفلی زیرِ پا در خواب گیر اُفتاده است
هیچکس در بینِ کوچه احترامش را نداشت
آه با نانهایِ در پرتاب گیر اُفتاده است
(حسن لطفی
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_سوم_محرم_حضرت_رقیه_سلامالله
آنقدر ناله زدم تا که طبق سر آورد
آنقدر گریه شُدم تا سَرت آخر آورد
دیشب عمه چقدر گریه کنارم میکرد
تا که از شانهیِ من مویِ مرا در آورد
باز در گوشهی ویرانه رُبابت غَش کرد
باد از نیزه که بویِ علیاصغر آورد
تازه آموخته بودم که بخوانم لالا
تازه دلخوش شده بودم که برادر آورد
هرکه از دستِ تو با اهل و عیالش نان بُرد
رفت و نان خشک برایم دو برابر آورد
ماکه مدیون همان مردِ مسیحی هستیم
سرِ خاکستریات بُرد و مُعطر آورد
آمدی حیف تو را تشتِ شرابش انداخت
چه بلایی به لبت چوبِ ستمگر آورد
خیزران بود و تو بودی و مُکرر دیدم
که چهها بر سرِ دندان تو آخر آورد
روسریهایِ مرا یک به یک آتش سوزاند
خوب شد با خودش عمه دو سه معجر آورد
زجر آنقدر مرا زد نفَسش بند آمد
تا تلافیِ عمو را سرِ من در آورد
(حسن لطفی
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_سوم_محرم_حضرت_رقیه_سلامالله
بابا رسید و آورد گُل بوسههای خود را
عمه بیا درآور رختِ عزایِ خود را
منکه نمُرده بودم بر روی نیزه باشی
آماده کردم از اشک ویرانسرای خود را
خوابم اگر نبرده تقصیرِ عادتم بود
بابا بکش به رویم امشب عبای خود را
انگشتهای لَمسم انگار حس ندارند
بر دامنم تو بنشان رأسِ جُدای خود را
طفلی که داده بودم دیشب شفای او را
انداخت پیشم امروز قدری غذای خود را
ای وای خیزران زد مثل حصیر گَشتی
بدجور بر لبانت انداخت جای خود را
خون گریه کرد نیزه بر حالِ دخترانت
داده عمو به نیزه حال و هوای خود را
تقصیر هیچ کس نیست در سینهام نفس نیست
زجر امتحان نموده هِی ضربِ پایِ خود را
چیزی نخورده بودیم بر حالِ ما دلش سوخت
دیدی تعارفم کرد ته ماندههای خود را
فهمیدم از سرِ تو از وضعِ حنجرِ تو
رفته سنان و داده بر شمر جای خود را
تا دق کنیم در راه از دیدنش دوباره
آن بی حیا نَشُسته خونِ ردای خود را
بویِ تو را گرفته دستانِ سرخِ خولی
دادی چرا به دستش مویِ رهای خود را
تنها نه نیزهها را تنها نه تیغها را
پیش فرات میشُست پیری عصای خود را
(حسن لطفی)
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_سوم_محرم_حضرت_رقیه_سلامالله
در کوچهام زدند صدایم درآورند
طفلان رسیدهاند اَدایم درآورند
با گوشهای پاره نیازی نداشتم
از گوشهای خویش طلایم درآورند
فهمیدهاند بچه یتیمم، رسیدهاند
اشکِ مرا میان دعایم درآورند
سنگی زدند تا که بدانند زندهام
چنگی زدند رختِ عزایم درآورند
دیدند گیسویِ من و رفتند عمهها
مو از میانِ شانه برایم درآورند
دورِ مناند زینب و کلثوم با رُباب
شاید که خار از کفِ پایم درآورند
(حسن لطفی)
بسمالله الرحمن الرحیم
#شب_سوم_محرم_حضرت_رقیه_سلامالله
خودم را میکِشم سویت دو پایِ ناتوان را نَه
غمم از یاد بُردم طعنههای کودکان را نَه
سرِ تو رفت و قولت نه یقینم بود میآیی
به عمه صبر دادی دخترِ شیرین زبان را نَه
تمام دختران خوابند زیرِ چادرِ عمه
یتیمت را ببر سربارم اما عمهجان را نَه
خداصبرت دهد دیدی که میخندند بر وضعم
که بر هر زخم طاقت داشتم زخم زبان را نَه
شنیدم غارتت کردند و عریانت به خود گفتم
که دزدان را نمیبخشم خصوصا ساربان را نَه
حلالت میکنم ای تازیانه سنگِ خاکستر
حلالت میکنم ای خار اما خیزان را نَه
همینکه چوب میخوردی لبانم چاک میخوردند
به او گفتم بزن من را ولیکن آن دهان را نَه
طنابی در تمام شهر دورِ گردنِ ما بود
فقط گفتم بکش مویم ولی این ریسمان را نَه
گذشتم با مکافات از حراجی یهودیها
من عادت داشتم بر درد دردِ استخوان را نَه
به من برمیخورَد ، ما سفرهدارِ عالمی هستیم
بیاندازید سویم سنگ اما تکه نان را نَه
اگرچه کودک و پیرش هولم دادند و مو کندند
پدر بخشیدم آنان را ولی پیرِزنان را نَه
(حسن لطفی)
🎵 سبک : #شور
#امام_حسین علیه السلام
🍀🍀🍀🍀
یک عمره منم غلام حسین
همچون صیدی ام در دام حسین
امشب پر میگیرم و میشینم
تا روز ابد بر بام حسین
یار من حسینه و، کار من حسینه و
من هم میثمم، دار من حسینه و
یا اباعبدالله ذکر رو لبهایی
من یقین دارم که شافع عقبایی
هرکجا میرم من از شما میخونم
وقتی که هر لحظه شما به فکر مایی
یا اباعبداله الحسین
🍀🍀🍀🍀
ارباب منه صاحبه فلک
پر باز کرده از لطف او مَلَک
به به اونی که در بند توعه
دینش با حسین میخوره محک
کربلا وجودمه، نقش تارو پودمه
نوکر تو منم، همین مقصودمه
من به تو برگشتم تا صدایم کردی
به همه گفتم که حسینه اوجِ مردی
آی رفیق درد داری کربلا راهی شو
شاه حسین درمون کرده وقتی برمیگردی
یا اباعبداله الحسین
🍀🍀🍀🍀
به قلم✍️:
#محمد_امین_معطری
2024_07_07_12_06_57.mp3
1.23M
🎶 #سبک_شعر
بند اول
2024_07_07_12_10_14.mp3
1.11M
🎶 #سبک_شعر
بند دوم