eitaa logo
کانال متن و روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
40هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
367 فایل
﷽ جدیدترین اشعار،نوحه وروضه بامتن درکانال ما خوش آمدید 🌺 مدیریت وتبلیغات👇تبلیغ پزشکی نداریم @khadeem110 @majmazakerinee لینک کانال👆 https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چیست دیگر فرق گل با خار وقتی نیستی نیست دنیا جز سرای نار وقتی نیستی امر بر منکر، کنار نهی از معروف هاست جاده ی بدعت شده هموار وقتی نیستی مانده در پشت نقاب  ِزهد هر روی سیاه دین شده بازیچه ی گفتار وقتی نیستی جای تقوا ارزش هر کس مشخص می شود با ملاک درهم و دینار وقتی نیستی زشت و زیبایند درهم،صف به صف یوسف نما جمع گردیدند در بازار وقتی نیستی نیست حتی یک‌نشان واضح از سرّ درون مانده صدها رنگ بر رخسار وقتی نیستی نه فقط درمان نگردد دردهای لاعلاج هر طبیبی هم شده بیمار وقتی نیستی می کشم‌ با حبّ تو تنها نفس،حقّم بده باشم از این زندگی بیزار وقتی نیستی پشت این لبخندهای تلخ، غمهای جهان  شد همیشه بر سرم آوار وقتی نیستی جملگی دیروزها، امروز و فرداها یکیست شد تمام لحظه ها تکرار وقتی نیستی منتظر هستی که من لایق شوم اما چه سود برگناهان می کنم اصرار وقتی نیستی بنگر ای آب حیات شیعیان،از زندگی سیر گشته تشنه ی دیدار وقتی نیستی انتظار من کجا و انتظار مادرت دم به دم بین در و دیوار وقتی نیستی منتقم برگرد تا کی با شکایت،روضه خوان روضه ها می خواند از مسمار وقتی نیستی گفت با گریه رقیه ،ای عموجانم ببین می روم تا شام با اجبار وقتی نیستی ای عموجان می دهد زجرم صدای زجر پست درد دارد گوش من بسیار وقتی نیستی بر سر نیزه ببین که ردشدن سخت است سخت از میان مست ها هر بار وقتی نیستی ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
بسم الله الرحمن الرحیم عاقبت دروازه‌ی ساعات وقتی باز شد قافله در ازدحامِ میزبانش گیر کرد با طنابی دورِ گردن  دخترک ترسیده بود در شلوغی‌ها شبیه عمه‌جانش گیر کرد از صدای عمه پیدا کرد راهش را  ولی حیف در زنجیر ، پای ناتوانش گیر کرد وای از شام از مسیرِ کوچه‌هایش بارها موی او در پنجه‌ی پیرزنانش گیر کرد هُل شد آمد که بگوید : بآ.‌.. بابا داشتم بیشتر با خنده‌ی طفلان  زبانش گیر کرد این یکی هول داد او را  آن یکی زد پشتِ پا تا نفَس در سینه‌ی هِق‌هِق کُنانش گیر کرد عاقبت خرما و نانی  سهم او شد تا که خورد خورد سنگی... در گلویش تکه‌نانش گیر کرد ای بمیرد زجر، زخمِ پهلویش سر باز کرد آه دردی لابلای استخوانش گیر کرد (حسن لطفی ۴۰۳/۰۴/۱۷)
بسم الله الرحمن الرحیم خواست بابا گفتنِ او بی صدا باشد نشد عمه می‌کوشید از این سر  جدا باشد نشد خوب می‌دانست بابایش بیاید  می‌رود کاش می‌شد بینِشان قدری دوا باشد نشد داد بر دیوار تکیه تا کمی بازی کند عمه دستش را گرفته رویِ پا باشد نشد با پدر می‌گفت با گریه  عمویم پس کجاست کاش می‌شد آرزوهایش دوتا باشد نشد چند باری دخترک چرخاند سر را در بغل گشت شاید که برای بوسه جا باشد نشد آمد آهسته بگوید روسری‌هایم چرا... مثل رگهای گلویت نخ نما باشد نشد آه میبخشی که اینجا را بهَم من ریختم هرچه کردم که سرت ویران‌سرا باشد نشد آرزویم بود با اصغر بخوابم باز هم دخترت می‌خواست تا در بوریا باشد نشد خواست گوید با همان وضعی که دارد سینه‌ات حتم دارم جا برای ما سه تا باشد نشد زجر را گفتند اما باز در گوشش نرفت ضربه‌های تو نباید بی هوا باشد نشد (حسن لطفی
 بسم الله الرحمن الرحیم تشنه‌ای در پنجه‌ای سیراب گیر اُفتاده است کودکی در حمله‌ی اعراب گیر اُفتاده است بعدِ بابا آبِ خوش از حنجرش پایین نرفت در گلویش جرعه‌های آب گیر اُفتاده است کاش در تاریکیِ صحرا نمی‌دیدش کسی دخترک از دستِ این مهتاب گیر اُفتاده است بارها از رویِ نِی بابا به داداش می‌رسید آی خواهر زودتر بشتاب  گیر اُفتاده است زجر آوردش به روی ناقه‌ای انداختش مثل آن ماهی که در قلاب گیر اُفتاده است این طرف از زجر می‌خورد آنطرف از حرمله مثل آن برگی که در سیلاب گیر اُفتاده است چشمهایش گرم می‌شد می‌پرید از خوابِ ناز بسکه طفلی زیرِ پا در خواب گیر اُفتاده است هیچکس در بینِ کوچه احترامش را نداشت آه با نان‌هایِ در پرتاب گیر اُفتاده است (حسن لطفی
بسم الله الرحمن الرحیم آنقدر ناله زدم تا که طبق سر آورد آنقدر گریه شُدم تا سَرت آخر آورد دیشب عمه چقدر گریه کنارم می‌کرد تا که از شانه‌یِ من مویِ مرا در آورد باز در گوشه‌ی ویرانه رُبابت غَش کرد باد از نیزه که بویِ علی‌اصغر آورد تازه آموخته بودم که بخوانم لالا تازه دلخوش شده بودم که برادر آورد هرکه از دستِ تو با اهل و عیالش نان بُرد رفت و نان خشک برایم دو برابر آورد ماکه مدیون همان مردِ مسیحی هستیم سرِ خاکستری‌ات بُرد و مُعطر آورد آمدی حیف تو را تشتِ شرابش انداخت چه بلایی به لبت چوبِ ستمگر آورد خیزران بود و تو بودی و مُکرر دیدم که چه‌ها بر سرِ دندان تو آخر آورد روسری‌هایِ مرا یک به یک آتش سوزاند خوب شد با خودش عمه دو سه معجر آورد زجر آنقدر مرا زد نفَسش بند آمد تا تلافیِ عمو را سرِ من در آورد (حسن لطفی
بسم الله الرحمن الرحیم بابا رسید و آورد  گُل بوسه‌های خود را عمه بیا درآور  رختِ عزایِ خود را من‌که نمُرده بودم  بر روی نیزه باشی آماده کردم از اشک  ویران‌سرای خود را خوابم اگر نبرده  تقصیرِ عادتم بود بابا بکش به رویم  امشب عبای خود را انگشتهای لَمسم  انگار حس ندارند بر دامنم تو بنشان  رأسِ جُدای خود را طفلی که داده بودم  دیشب شفای او را انداخت پیشم امروز قدری غذای خود را ای وای خیزران زد  مثل حصیر گَشتی بدجور بر لبانت   انداخت جای خود را خون  گریه کرد نیزه  بر حالِ دخترانت داده عمو به نیزه  حال و هوای خود را تقصیر هیچ کس نیست  در سینه‌ام نفس نیست زجر امتحان نموده  هِی ضربِ پایِ خود را چیزی نخورده بودیم  بر حالِ ما دلش سوخت دیدی تعارفم کرد  ته مانده‌های خود را فهمیدم از سرِ تو  از وضعِ حنجرِ تو رفته سنان و داده  بر شمر جای خود را تا دق کنیم در راه  از دیدنش دوباره آن بی حیا نَشُسته  خونِ ردای خود را بویِ تو را گرفته  دستانِ سرخِ خولی دادی چرا به دستش  مویِ رهای خود را تنها نه نیزه‌ها را  تنها نه تیغ‌ها را پیش فرات می‌شُست  پیری عصای خود را (حسن لطفی)
بسم الله الرحمن الرحیم در کوچه‌ام زدند صدایم درآورند طفلان رسیده‌اند اَدایم درآورند با گوش‌های پاره نیازی نداشتم از گوش‌های خویش طلایم درآورند فهمیده‌اند بچه یتیمم، رسیده‌اند اشکِ مرا میان دعایم درآورند سنگی زدند تا که بدانند زنده‌ام چنگی زدند رختِ عزایم درآورند دیدند گیسویِ من و رفتند عمه‌ها مو از میانِ شانه برایم درآورند دورِ من‌اند زینب و کلثوم با رُباب شاید که خار از کفِ پایم درآورند (حسن لطفی)
بسم‌الله الرحمن الرحیم خودم را می‌کِشم سویت دو پایِ ناتوان را نَه غمم از یاد بُردم   طعنه‌های کودکان را نَه سرِ تو رفت و قولت نه   یقینم بود می‌آیی به عمه صبر دادی  دخترِ شیرین زبان را نَه تمام دختران خوابند زیرِ چادرِ عمه یتیمت را ببر  سربارم  اما  عمه‌جان را نَه خداصبرت دهد دیدی که می‌خندند بر وضعم که بر هر زخم طاقت داشتم  زخم زبان را نَه شنیدم غارتت کردند و عریانت  به خود گفتم که دزدان را نمی‌بخشم  خصوصا ساربان را نَه حلالت می‌کنم ای تازیانه سنگِ خاکستر حلالت می‌کنم ای خار  اما خیزان را نَه همینکه چوب می‌خوردی لبانم چاک می‌خوردند به او گفتم بزن من را  ولیکن آن دهان را نَه طنابی در تمام شهر دورِ گردنِ ما بود فقط گفتم بکش مویم  ولی این ریسمان را نَه گذشتم با مکافات از حراجی یهودی‌ها من عادت داشتم بر درد دردِ استخوان را نَه به من برمی‌خورَد ، ما سفره‌دارِ عالمی هستیم بیاندازید سویم سنگ  اما تکه نان را نَه اگرچه کودک و پیرش هولم دادند و مو کندند پدر بخشیدم آنان را   ولی پیرِزنان را نَه (حسن لطفی)
اشعار شب سوم محرم⬆️⬆️⬆️
🎵 سبک : علیه السلام 🍀🍀🍀🍀 یک عمره منم غلام حسین همچون صیدی ام در دام حسین امشب پر میگیرم و میشینم تا روز ابد بر بام حسین یار من حسینه و، کار من حسینه و من هم میثمم، دار من حسینه و یا اباعبدالله ذکر رو لبهایی من یقین دارم که شافع عقبایی هرکجا میرم من از شما میخونم وقتی که هر لحظه شما به فکر مایی یا اباعبداله الحسین 🍀🍀🍀🍀 ارباب منه صاحبه فلک پر باز کرده از لطف او مَلَک به به اونی که در بند توعه دینش با حسین میخوره محک کربلا وجودمه، نقش تارو پودمه نوکر تو منم، همین مقصودمه من به تو برگشتم تا صدایم کردی به همه گفتم که حسینه اوجِ مردی آی رفیق درد داری کربلا راهی شو شاه حسین درمون کرده وقتی برمیگردی یا اباعبداله الحسین 🍀🍀🍀🍀 به قلم✍️:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
553.4K
_______ گل لاله ی اباعبدالله ای سه ساله اباعبدالله بسم الله *دست خالی مو تو ببین اشک جاری مو تو ببین *همه جا صحبت ازآن باده مستانه ی تو دختر شاه دو عالم همه دیوانه تو *تو انسیه الحواریی چقد مثله زهرایی دل میبری تو از بابا وقتی رو دوش سقایی مددی بی بی یا رقیه جان -*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* تویی دلبند اباعبدالله ذکر سر بنده ابا عبدالله بسم الله * همگی خاک پای تو کل عالم فدای تو *افتخارم اینه هستم عمری زیره پرچمت هرکجا هست روضه تو هست همون جا حرمت *عالمان که بینظیرند که مسن و هستند پیرند از هر کشور و ادیانی حاجت از سه ساله گیرند مددی بی بی یا رقیه جان -*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* سیاهه ای ازکربلایی
آسمون داره برای من گریه میکنه پا به پای گریه‌های من گریه میکنه چشم من دیگه بعیده که وا بشه بابا عمه زینبم به جای من گریه میکنه گوشه منو داد موی منو باد از نفس افتاد دیگه رقیه روی منو چنگ سر منو سنگ آخ شده دلتنگ دیگه رقیه دستام سوخت بابا، پاهام سوخت بابا از بس گریه کردم، پلکام سوخت بابا ** پا برهنه جا میمونمو پشت مرکبا باورم نمیشه که رو نیزس سر بابام من رو خاک ویرونه که خوابم نمیبره شد صدای تازیونه لالایه شبام دلش میگیره که پیره پیره باید بمیره دیگه رقیه نداره معجر روزای آخر شده کبودتر دیگه رقیه شبهای تارم، گریه شد کارم با برده فروشا، توی بازارم ** دونه دونه آبله‌ی پاهامو میشمورم گریه میکنم میسوزمو غُصه میخورم جای دستاشونو میبینی روی صورتم جای چکمه هاشونو ببین روی چادرم قدش خمیده موهاش سفیده نفس بریده دیگه رقیه منو یه نامرد از مو بلند کرد آخ داره سردرد دیگه رقیه خون شد قلبم تا، بسته شد دستا رفتیم با چه وضعی، تو بزمه مستا ******
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای سر من فدای سر تو ای تن من فدای تن تو یه جور بریدن سرتو دیگه نمیشه حلقه کنم دستمو دور گردن تو وای بابا فدای خون حنجرت وای بابا دیدم به روی نی سرت وای بابا دیگه می‌میره دخترت منی که همیشه دعام بود بابایی یه لحظه به ابروی تو چین نیوفته به روزی رسیدم که گفتم الهی سرت از رو نیزه به پایین نیوفته بابایی بابایی بابایی بابایی صحبت من بریده بریده رفتن من خمیده خمیده یه جور زدن دخترتو داره می‌میره خبر داری دختر تو چیا کشیده زخمی‌تر از حنجرتم وای وای درست مثل مادرتم وای وای شرمنده خواهرتم وای وای روزی صد دفعه من بهونه گرفتم روزی صد دفعه خواهرت مرده بابا الهی بمیرم که دیگه نبینم که جای من عمه، کتک خورده بابا بابایی بابایی بابایی بابایی *** ➖➖➖➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا