eitaa logo
کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
47.9هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
389 فایل
﷽ 💚مقدمتان را به کانال ✅ پرمحتوا ✅ و ارزشمند مجمع الذاکرین گرامی میداریم💚 @majmazakerinee مدیریت👇 @khadeemeh110 تبلیغات پزشکی نداریم❌ https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّهِ،بمُوالاتِکُمْ تُقْبَلُ الطّاعَهُ الْمُفْتَرَضَهُ ، وَ لَکُمُ الْمَوَدَّهُ الْواجِبَهُ وَ الدَّرَجاتُ الرَّفیعَهُ وَ الْمَقامُ الْمَحْمُودُ وَ الْمَکانُ الْمَعْلُومُ عِنْدَ اللّهِ عز و جل وَ الْجاهُ الْعَظیمُ وَ الشَّأْنُ الکَبیرُ وَ الشَّفاعَهُ الْمَقْبُولَه آن گونه که در عالم نام خدا بماند نام حسین رویِ لب‎های ما بماند از ابتدایِ دنیا تا انتهای دنیا عشق حسین تنها در قلب ما بماند ما نذر گریه داریم در روضۀ محرم یا ربّ مباد حتی یک قطره جا بماند دل کو به کو به هر دشت تا پا گذاشت برگشت اما همیشه می‎خواست در کربلا بماند این اربعین برات وصل است یا که هجران؟ سخت است دل میان خوف و رجا بماند این عمر می‎شود طی آخر غروب تا کی؟ ما می‎رویم و تنها این روضه‎ها بماند نوکر به سر هوایِ سلطان شدن ندارد اینجا گدا همیشه باید گدا بماند هر سی شبِ محرم «نوحوا علی الرقیه» باید برایِ داغش دل در عزا بماند آخر چه گویم از او ناگاه در هیاهو لکنت گرفت با تو ، اینکه چرا؟ بماند ________ به غارت برده دشمن دودمانم، دیده ای یا نه؟! غروب عمر را در آسمانم دیده ای یا نه؟! همان دُ دختر شیرین زبا بان تُ تو هستم گرفته آبرویم را زبانم دیده ای یا نه؟! پدر مویِ سرم شانه زدن دیگر نمی خواهد شرر را در میانِ گیسوانم دیده ای یا نه؟! شدم سرگرمی خندیدن طفلان این کوچه دلیلِ خنده های این و آنم، دیده ای یا نه؟! هر آن که رد شد از ویرانه با حیرت نشانم داد ورم کرده سر و چشم و دهانم دیده ای یا نه؟! دوتایی سنگ ها خوردیم، بابا من تو را دیدم تو هم من را، بگو تا که بدانم دیده ای یا نه؟! بیا تا زجر خوابیده بگیرم بین آغوشت به لب آمد ز هجرانِ تو جانم، دیده ای یا نه؟! اگر من را پذیرفتی، شهادت را نصیبم کن صلاحم را به ترکِ آشیانم دیده ای یا نه؟! شاعر : محمد جواد شیرازی *دیگه نفسش بالا نمیومد .. یه وقت دیدن داره با اشاره رو لبایِ بابا دست میکشه .. دیدن اشک میریزه لب هارو دست میکشه .. آروم بغل کرد سرُ .. لبها رو گذاشت رو لب هایِ بریده بریده شدۀ بابا .. بابا از مدینه تا حالا منو بوسیدی؟ نه والله .. بابا من کارمُ تموم کردم .. دعاکن من پیش تو برگردم .. یه سوال دارم از خانم؟ خانم چرا میگه منو برگردون پیش خودت بابا؟ بابادیگه خیلی ناراحتِ عمه ام زینبم .. از وقتی که از ناقه افتادم دیگه نمیتونم راه برم عمه منو بغل میگرفت آروم میزاشت زمین دوباره بغل میکرد .. انقدر محبت کرده .. * از ضرب کعب نی بدنم درد می کند از مشت استخوانِ سرم درد می کند اوباش ناز کردنشان جورِ دیگر است دارد هنوز مویِ سرم درد می کند .. ________ در ویرانه ، مهمان دارم امشب ماهِ تابان دارم میگردم دورِ تو تا جان دارم کنج خرابم با سرت آمدی برای بردن دخترت آمدی یا ابتا حسین .. ای از آبِ دریا محروم بینِ روضه میگم آروم صل الله علیک یا مظلوم کنج خرابم با سرت آمدی برای بردن دخترت آمدی یا ابتا حسین .. سیلی خوردم با بی رحمی هستم زخمی هستی زخمی درد مرا تنها تو می فهمی مثل تو پهلویم مثل تو ابرویم مثل عبای تو رفته النگویم یا ابتا حسین .. جا ماندم از عمه آن شب جانم آمد بابا بر لب زجر آمد دنبالم جای زینب رقیه تاکنون چکمه نخورده بود عمه اگر نبود رقیه مرده بود یا ابتا حسین ..
هدایت شده از روضه دفتری
. 🎙 #⃣ #⃣ #⃣ "اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَولادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن" وَ عَلى اَنصارِ الْحُسَیْن وَ عَلى زَوَّارِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ     مرگ من بود دمي کز تو جدايم کردند درهمان گوشه ي گودال فدايم کردند   دوستانم که نبودند بگِريند به من دشمنانم همگي گريه برايم کردند   *داداش! فقط امروزِ بچه هات سيلي نخوردن، هر وقت بچه هات گفتن: بابا! سيلي و تازيانه خوردن...*   من که خود راهنماي همه عالم بودم سَـِر خونين تو را راهـنمايم کردند  *حسين جانم! خيلي جاها آرزوي مرگ كردم...* هر کجا خواستم از پاي دراُفتم ديدم کودکان دست گشودند و دعايم کردند *خدا نياره آدم يه امانتي بهش بدن، اون وقت اين امانتي خداي نكرده عيبي پيدا كنه...* خجلم از تو كه گم گشته امانت هايت بر سر خار دويدند و صدايم کردند  *خدا هيچ كسي رو دشمن شاد نكنه...* گريه ها داشتم از دوري روي تو ولي خنده ها بود که بر اشکِ عزايم کردند *هر چه من گريه كردم اونا خنديدن، هر چه من ناله زدم اونا خنديدن... چقدر گريه براي سَرِ بريده ي توكردم، حتي زن خولي هم مي گفت: چقدر سرت رو ناشيانه بريدن...  وقتي حضرت زينب سلام الله عليها روز اربعين از ناقه پايين اومد، يه نگاهي به دور و برش كرد، صدا زد: كجاست علي اكبر؟ كجاست قاسم؟...* همرهانم که گرفتند غبار از محمل همه در خاک فتادند و رهایم کردند تا دم مرگ طرفدار تو بودم ای دوست دشمنان یکسره تحسین به وفایم کردند این اسارت همه جا عزّت من بود حسین که پیام آورِ خون شهدایم کردند   👇
هدایت شده از روضه دفتری
❣﷽❣ 🍃 💥 ❣باز آمدم ای همسفر ، ای تشنه کامم ❣ من زینبم ، پیروز بر گشته ز شامم ❣با کودکان خسته ات باز آمدم من ❣ با یک دل پر غصه و زار آمدم من ❣خواهم عزای روز عاشورا بگیرم ❣شاید خدا لطفی کند اینجا بمیرم ❣اینجاتنت رااستخوان بشکسته دیدم ❣برسینه‌ات شمر لعین بنشسته دیدم ❣دیدم نهاده خنجرش زیر گلویت ❣آن لحظه دیدی من آمدم روبرویت ⏹⏹روز اربعین اهل بیت وارد کربلا شدند ، مثل برگ خزان زده ، از بالای شترها روی زمین افتادند ، یکی می گوید: حسینم ، یکی می گوید: برادرم ، یکی می گوید : پسرم ، عمه سادات زینب روضه می خواند گفت : 🍃هُنا ذُ بِحَ الحسینَ بِسَیفِ شمرٍ 🍃 هُنا قَد تَرَّبُوا مِنُُهُ الجَبینا گفت : اینجا همان جائی است که شمر سر حسینم را جدا کرد ، اینجا همان جایی بود که پیشانی او را بر خاک زمین نهادند . 🍃هُنا العَباسُ فی یومٍ عَبوسٍ 🍃 حِیالَ الماءِ قَد اَمسی رَهِینا ً (آمد کنار نهر علقمه ، زنها بیایید ، بنی اسد بیایید ، اینجا همان جایی است که روز عاشورا عباسم را جدا کردند )اینجا همان جایی است که روز عاشورا عباس کنار فرات نگه داشته شد نگذاشتند به خیمه بیاید . 🍃هُنا ذَبَحوا لرَّضِیعَ بِسَهمٍ حِقدِ فَما رَحِمُوا الصّغارَ المُرضَعِینا همین جا بود با تیر کینه ، سر علی اصغر شیر خوار را بریدند ، حتی به کودکان شیر خوار رحم نکردند . 🍃هُنا مَزَقوا الخِیامَ و حَرِّ قُوها 🍃و َ قُسِّمَ فَیثُنا فِی الخائِنِینا همین جا بود که خیمه ها را آتش زدند ،اموال ما را به غارت بردند۱ 🏴۱. مقتل الحسین ابو مخنف ، ص ۲۰۱ ، سوگنامه آل محمد ، ص ۵۰
( سلام الله علیها ) زندگی بعدِ تو عذابه رو دستِ من جایِ طنابه تموم گلهاتو آوردم اما یکی موند توو خرابه این نشونی که رو چشامِ سوغاتیِ کوفه و شامِ داداش! اینقده به من سنگ زدن، سَرِ تو رو بالا نیزه زده بودن، به هر کوچه و بازاری که می رسیدیم، یه عده هلهله می کردن، یه عده از بالا پشت بام ها سنگ میزدن، بعضی از سنگ ها به سَرِ تو میخورد، بعضی سنگ ها به من و دخترها میخورد ... این نشونی که رو چشامِ سوغاتیِ کوفه و شامِ چادر خاکی رقیه ببین داداش شال عزامِ هر کاری کردم که بمونه اما نشد، اما نشد، اما نشد نمیره زیر تازیونه اما نشد، اما نشد، اما نشد خواستم سَرِ تو رو نبینه اما نشد، اما نشد، اما نشد همسفرم شه تا مدینه اما نشد، اما نشد، اما نشد غریبِ مادرم کجایی؟ حسینِ من! حسینِ من! شده تنم پر از کبودی هرجا که بردنم تو بودی سَرِ تو رو بالای نیزه چه سنگی زد زنِ یهودی غارت شده انگشتر تو غارت شده روسریِ من حتی زنِ یزید دلش سوخت برایِ بی معجری من داداش! از بالای نیزه خودت داشتی میدیدی، برام صدقه آوُردن، از بالا نیزه میدیدی همه مارو با انگشت بهم نشون میدادن، مسخره میکردن مارو.. خواستم که تو قران نخونی اما نشد، اما نشد، اما نشد خواستم نشه، لب تو خونی اما نشد، اما نشد، اما نشد گفنتم بهش که بسه دیگه اما نشد، اما نشد، اما نشد رقیه نشنوه چی میگه اما نشد، اما نشد، اما نشد غریبِ مادرم کجایی؟ حسینِ من! حسینِ من! بازم به قتله گاه رسیدم صدای مادر رو شنیدم هزار سالم بگذره اینجا یادم نمیره که چی دیدم جلو چشای خواهرِ تو اینجا بریده شد سر تو همینجا بود بوسه گرفتم من از رگای حنجر تو خواستم نشینه رویِ سینه اما نشد، اما نشد، اما نشد تا مادرم زهرا نبینه اما نشد، اما نشد، اما نشد خواستم بگیرم خنجرش رو اما نشد، اما نشد، اما نشد گفتم جدا نکن سرش رو اما نشد، اما نشد، اما نشد من هرچی التماس می کردم اما نشد، اما نشد، اما نشد خواستم به خیمه بر نگردم اما نشد، اما نشد، اما نشد غریبِ مادرم کجایی؟ حسینِ من! حسینِ من! خودم دیدم سرش را می بُریدن بر روی جسمش اسبان می دویدن میدیدم بی هوا بالا پائین می رفت شمشیر و نیزه ها یکی با نیزه میزد اون یکی با عصا حسینِ من! حسینِ من! داداش ! یادته اومدم قتلگاه بدنت رو نشناختم؟ یادته ظهر عاشورا اومدم صدا زدم:"أ أنْتَ أخی؟" آیا تو برادرِ من حسینی؟ من اونجا تو رو نشناختم، الان بعد از چهل رو حق داری زینب رو نشناسی، ببین زینبت چقدر پیر شده، ببین قَدّ زینبت خمیده شده، ای حسین !...
( سلام الله علیها ) صلَّی اللهُ عَلَیْکَ یَا اَبَاعَبْدِالله ... بریم برا اربعین گریه کنیم ، از نشانه های مؤمن اینه که زیارت اربعین بخونه ... یک اربعین برای تو حیران شدم حسین مانند گیسوی تو پریشان شدم حسین با چند قطره اشک دلِ من سَبُک نشد ابری شدم به پای تو باران شدم حسین زُلفی اگر که ماند برای تو پیر شد در اول بهار ، زمستان شدم حسین کوفه به کوفه کوچه به کوچه ، گذر گذر قاری شدی مُفسّر قرآن شدم حسین دیدی چگونه آخر عمری دلم شکست دیدی چگونه پاره گریبان شدم حسین تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم دارم سَرِ مزارِ خودم گ ریه می کنم ای سایۀ بلند سرم، ای برادرم آئینه ی تَرَک تَرَک در برابرم بالم شکسته است و پَرم پَر نمی زند اما هنوز مثل همیشه کبوترم من قول داده ام که بگیرم سرِ تو را از دست نیزه ها و برایت بیاورم حالا سری برای تو آورده ام ولی خاکستری و خاکی ای خاک بر سرم ! بگذار اولِ سخن و شِکوه ام ، تو را ای ماه زینب از نگرانی درآورم هر چند کوچه به کوچه تماشا شدم ولی راحت بخواب دست نخورده است مَعجرم تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم دارم سَرِ مزار خودم گریه می کنم (صدا زد : حسین جان ! ) هم پیرهن که ماند برایم بدن نداشت هم که تنِ تو روی زمین پیرهن نداشت ای بی کفن برادرم ای بوریا نشین این چادرم لیاقت خلعت شدن نداشت؟ آن گونه ای که من وسط خیمه سوختم پروانه هم دل و جگرِ سوختن نداشت مردی نبود اگر، یَلِ اُمُّ البنین که بود هرگز کسی نگاه جسارت به من نداشت گُل های باغت همه از رنگی گرفته اند یعنی کسی نبود که دستِ بزن نداشت تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم دارم سَرِ مزار خودم گریه می کنم هر چند در مسیر سرت اِزدحام بود اما درست مثل همیشه امام بود بی تو سوارِ ناقه ی عریان شدم حسین من که به روی چشم علَمدار جام بود یادم نمی رود سَرِ بالا نشین تو بازیچه ی نگاه اهالی شام بود با دستِ سنگ ، صورت تو خط خطی شده از بس که آفتابِ تو نزدیکِ بام بود ... اومد کنار قبر نشست ، یه مُشتی از خاکِ قبر رو به سر ریخت ، صدا زد : حسین جان ! من اومدم ، داداش! همه رو آوُردم برات غیر از دختر سه ساله ات ... همۀ زن هارو دور خودش جمع کرد ، زینب وسط نشسته میاندارِ روضۀ حسینِ ، اما یه وقت نگاه کرد به دور و برَش ، فرمود : رباب رو نمی بینم ؟ گفتن : بی بی جان ! رفته پشت خیمه های سوخته صورت به خاک گذاشته ... بی بی اومد کنارش ، عروسِ مادرم ! اینجا اومدی برا چی ؟ رباب صدا زد : بی بی جان ! همین جا بود طفلم رو دفن کردن ... ای حسین !
روز اربعین و شب جمعهِ و شب زیارتی ابی عبدالله ، دلا بره کربلا ، فرمودند : اگه نتونستید کربلا برید و دلتون هوای کربلا کرد ، متوجه قبر شش گوشۀ عزیز فاطمه بشین ، سه مرتبه بگین : صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ... اول زائر امروز ، جابرِ ، تو آب فرات غسل کرد ، اومد کنار قبر ابی عبدالله ، هی صدا میزنه : " حبیبی یا حسین" جواب نمیشنوه ، چی شده آقا ؟ دوست جواب دوستش رو نمیده ؟ خودش جواب خودش رو داد ، چگونه جواب بده ؟ آقایی که بینِ سر و نازنین بدنش جدایی اُفتاده ... حسین ... شنید صدای زنگ قافله داره میاد ، گفت : عطیه برو ببین چه خبره ؟ رفت ، برگشت ، صدا زد : زجا برخیز جابر دلبر جانانه می آید قدم از خانه بیرون نِه که صاحبخانه می آید ( زینب داره میاد ، امام زین العابدین داره میاد ، کلثوم داره میاد ... ) زجا برخیز و خود را کُن مهیا بهر استقبال که از ره بلبل و شمع و گل و پروانه میآید ( تا نزدیک شدن ، دیگه نگذاشتن شتران رو روی زمین بخوابانند ، مثل برگ خزان ریختند رو زمین ... ) هر یکی سوی مزاری میدوید هر یکی قبری درآغوش میکشید لیک یک بانوی قد خمیده ای قد خمیده مو پریشان خسته ای گفت یارب ، من چه سازم « یا کریم » رو سوی قبر که سازم « یا رحیم » ناگهان آمد به خود با شور و شین دید بنشسته سر قبر حسین ... ... یاحسین ، زینبت آمد زسفر بر سر قبر تو ای تشنه جگر آمدم عقده ی دل باز کنم با تنِ بی سر تو راز کنم ارغوانی شده رنگ رویم شد سفید از غم داغت مویم آنچنان رنج اسیری دیدم سیر از زندگی ام گردیدم عزیز دلم ، یادم نمیره همینجا بود اومدم ، شمشیر شکسته ها و نیزه شکسته هارو ، از روی بدنت کنار زدم ... نازنین بدنت رو دیدم ... پاره پاره ، غرق به خون ، صدا زدم : آیا تو برادر منی !؟ ... حسین من ! تو را آنروز من نشناختم اما مرا امروز تو نشناسی ... حسین...
صَلَّى اللهُ عَلَیْکَ یا مَظلوم یا اَباعَبْدِاللَّهِ ، وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَلاجَعَلَهُ اللَّه آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ما هیچ نبودیم ولی قسمت ما کرد با پای پیاده سفر کربُبلا را ... حسین جان ، میدونی ان شاءالله نتیجه ی این حسین گفتن ها رو کی می بینی ؟ درروایت میگه : مادر سادات وقتی میخوان وارد بهشت بشن ، توقف می کنند ، پشت سرشون رو نگاه می کنند ، هر چی میگن : خانم وارد بهشت بشین ، بهشت رو برای شما آماده کردن ، همه منتظر قدوم شما هستن ، بی بی پشت سرش رو نگاه میکنه،میگه : تا بچه هام وارد نشن من وارد نمیشم ، تا محبینم وارد نشن من وارد نمیشم ، تا گریه کن های حسین وارد نشن من وارد نمیشم . تصور کن این منظره روهمه تون دور فاطمه ی زهرا حلقه می زنید ان شاءالله ... مینویسه : وقتی دور فاطمه حلقه زدی ، فاطمه ی زهرا شروع میکنه روضه ی حسین رو خواندن ، تصور کن توی صحرای محشر شما بشید گریه کن ، فاطمه ی زهرا بشه روضه خوان ، میدونی روضه خواندن مادرت فاطمه چه طوره ؟ یه وقت نگاه میکنی می بینی پیراهن خونی حسین رو روی دست بلند کرد ، حسین جان ... پیاده روی اربعین وقتی چند کیلومتری راه میری ، به پاهات فشار میاد ، کف پات تاول میزنه ، هر چند تا موکبی یه عده آماده اند زائرها بیان ، خستگی ِ زائرها رو در کنند ، پذیرایی کنند ، مَرهم به کف پای این بچه ها بگذارند ، حالا تصور کن آدم بزرگ ، جوان ، نیرومند ، این طور تحلیل میره ، اما دلا بسوزه برا بچه های حسین ، حسین ... نمیگذاشتن پا به پای بزرگترها راه برن ،زن و بچه رو با طناب به هم بسته بودن ، این بچه ها روی زمین می افتادن با تازیانه بچه هارو بلند می کردند ، آی بمیرم براتون ،کسی نبود این بچه هارو تحویل بگیره ،کسی نبود مَرهم به پای این بچه ها بذاره ، آی حسین ... وقتی جابر رسید کنار قبر مطهر ابی عبدالله ، دست رو قبر گذاشت ، خودش رو روی قبر انداخت ، شروع کرد اشک ریختن و ناله زدن ، شروع کرد با حسین در و دل کردن ، اینقدر ناله زد بی هوش شد ، کنار قبر روی زمین افتاد ، آب به صورتش پاشیدن ، جابر رو بلند کردن ، اما بگم جابر کجا بودی وقتی زینب اومد وارد گودال قتلگاه شد ؟ عجب زیارتی کرد از بدن حسین ، جابر آب رو صورتت ریختن بلندت کردن ، اما کجا بودی بچه های حسین رو با چه وضعیتی از بدن مطهر جدا کردن ؟ « فَاجْتَمَعَتْ عِدَّهٌ مِنَ الْأَعْرَاب » سکینه رو چه طور از بدن حسین جدا کردن ، با تازیانه و کَعْبِ نِی ... حسین ... گفت : داداش ، گودال پُر از خون شد و ما سوی مدینه ... رو کرده و گفتیم رسول ِ دو سرا را : « یَا جَدّا ، صَلَّى عَلَیْکَ مَلَائِکَهُ السَّمَاءِ هَذَا الْحُسَیْنُ بِالْعَرَاءِ ، مَسْلُوبُ الْعِمَامَهِ وَ الرِّدَاءِ وَ بَنَاتُکَ سَبَایَا » ... داداش این منو داره میکُشه ... افسوس ، کمی رحم نکردند و ربودند پیراهن و عمامه و نعلین و عبا را ... جان از تن ما رفت در آن لحظه که دیدیم چوب و لب و دندان ِ تو و تشت طلا را ... این بچه ها همه نشسته بودن یه گوشه ای از مجلس ، بچه هایی که رنگ رخسارشون رو آفتاب هم ندیده ، این بچه ها پشت مُخدّرات ، خودشون رو پنهان کرده بودن با این معجر پاره ها سرها رو پوشونده بودن ، اما یه وقت دیدن ده ساله ی حسین رو پنجه ی پا بلند شده ، یه جا رو داره نشان میده ، هی میگه : عمه جان زینب ! عمه جان نگاه کن سر بابام حسین ِ، دارن با چوب خیزران به لب و دندان بابام حسین ، حسین ...