eitaa logo
کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
47.9هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
389 فایل
﷽ 💚مقدمتان را به کانال ✅ پرمحتوا ✅ و ارزشمند مجمع الذاکرین گرامی میداریم💚 @majmazakerinee مدیریت👇 @khadeemeh110 تبلیغات پزشکی نداریم❌ https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
لذا وقتی ابن الملجم دستگیر کردن .امام حسن صدا زد گفت حسن جان نکنه یه وقتی جای بدی زندانیش کنی .یه جای خوب گرم ونرم زندانیش کن هرچی خودت میخوری به اینم بده فلذا لحظه آخر ظرف شیری امام حسن آورد،میگه حضرت نصف از این شیر خوردن دیگه برگردون حسنم برو بده به ابن ملجم بخوره آقا قاتل شماست؟کمر مارو شکونده آقا فرمود اسیره با اسیر مداراکن ای قربون آدم چیز فهم روضه فهم کجارفتیا؟ مردم این شهردیدن این صحنه هارو که چه جوری امیرالمومنین با اسیر مدارامیکنه سالها گذشت ، یه عده آوردن تو شهر یکی داد میزد خارجی آوردن 😭،یه عده نون وخرما پرت میکردن جلوی اینا، بچه ها همه گرسنه وتشنه ان، همچین که لقمه نونا میدیدن برمی‌داشتند، روایت میگه: بچس گرسنشه بی بی زینب از لابه لای بچه ها میرفت لقمه هامی‌گرفت صدقه برماحرامه امیرالمومنین راه افتاد ازدرخونه دخترش به سمت مسجد همچین که ازدرخونه اومد بیرون بره عبای مبارک به دستگیره در گیرکرد انگاردستگیره درم میخواد مانع رفتن مولا بشه حجت خداست همه مامورن، مرغابی ها پرنده ها، همه اومدن جلوی حضرت گرفتن میشه نری آقا جان، ولی مولا منتظره سی ساله لحظه شماری میکنه این لحظه برسه میگه اومد تو مسجد دید این نانجیب خوابه ازخواب بیدارش کرد گفت بلندشو موقع اذان حضرت خودش رفت قاتلش و ازخواب بیدارکرد بیدارش کرد میگن تو نافله بوده حضرت وقتی شروع کرد به نماز خوندن، بزار قبلش بگم رفت از پله های مناره بالا شروع کرد به اذان گفتن : الله اکبر همچین که دخترش از توخونه صدای بابارو شنید بدنش شروع کرد به لرزیدن الله اکبر" هی بی‌بی زیر لب میگفت بابا چرا صدات میلرزه؟هیچ وقت اینجوری با این لحن اذان نمیگفتی چرا اینجوری اذان میگی بابا رفت به محراب نماز بست الله اکبر همچین که رفت به سجده اون نانجیب بلند شد میگه همچین که امیرالمومنین سر ازسجده بلندکرد اونم ضربه زد صدای آه علی بلند شد آه فاطمه جان، فزت ورب الکعبه *دیگه راحت شدم دیگه علی صحنه ها روجلوی چشماش نمیبینه. آخه وقتی میدید یه زنی زمین میخوره گریه میکرد،دیگه علی صحنه هارو جلوی چشماش تصور نمیکنه راحت شد *فرق سرم وا شد ولی دردم دوا شد حیدر از این دنیای بی‌زهرا رها شد فُزتُ و ربّ الکعبه رو گفتم بدونن زخم سرم زخم دلم بوده که وا شد زخم بدن راحت‌تر از زخمای نیشه زخم زبون می‌زد به من دنیا همیشه گفتن که ماهش توی کوچه خورده سیلی حق داره خب تو کوچه آفتابی نمی‌شه یادم میاد گفتی که تا آخر باهاتم ای یاس من از تو چی مونده غیر ماتم روی در و دیوار، ثبته خاطراتت پَرپَر شدی تو بین دفترخاطراتم گفتم چرا به رفتنت اصرار داری گفتی باید ثابت کنم تو یار داری یادم نمیره با سراپای وجودم گفتم نرو زهرای من تو بارداری تو قبر خوابیدی و بیدار تو هستم مشتاق مرگ و صبح دیدار تو هستم با خنده و عطر و حنا بعد از تو قهرم من بیست و نه ساله عزادار تو هستم این غصه‌های کهنه جا کرده تو سینه آره دیگه دنیای بی‌زهرا همینه این زینبم غصه زیاد داره، بذارید حداقل دیگه منو این‌جور نبینه آخه امام حسن یه طرف امام حسین یه طرف زیر بقل های علی گرفتن ازمسجد وقتی امام حسن صدای ناله مولا شنید اومد سر مولا بقل گرفت دید بابا دیگه جونی تو رمق نداره روایت میگه اشک از گوشه چشمای حسن روصورت مولا چکيده شد علی چشماش وباز کرد* دوباره حسن سر یه نفر بقل کرد تو کوچه ها وقتی مادرش افتاد سریع بقل کرد،مادرهی دست به صورت مادر می‌کشید ایشالله تو صورت من زده بود همچنین که درخونه رسیدن امیرالمومنین صدازد حسنم صبرکن، جون دلم بابا فرمودحسنم اجازه بده میخوای با پاهای خودم وارد خونه بشم ، چرا بابا؟نمیشه زخم سر عمیقه.صدازد زينب که میشناسی زینب حساسه زینب تا حالا خون ندیده زینب من واینجوری ببینه سرخونی ببینه جون میده آخ اینجا این دختر علی نزاشت سرخونی باباش ببینه کاش یه نفرم بود خرابه نمیزاشت سر باباش ورقیه ببینه آی حسین ....😭 ✍خادمه اهل بیت التماس دعا ➖➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از روضه دفتری
🥀🥀🥀🥀🥀 (2) گریز حضرت رقیه (س) يَا اَبَا الْحَسَنِ، يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ، يا عَلِىَّ بْنَ أَبيطالِبٍ، يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ، يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا، إِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللَهِ، وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا، يا وَجيهاً عِنْدَ اللَهِ، اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللَهِ. 🔸امشب که مهمان منی با چشم تر بابا 🔸خیلی هوایِ وصل داری بیشتر بابا 🔸من را مکن با گریه‌هایت خون‌جگر بابا 🔸از رفتن مسجد بیا و درگذر بابا شاید هوایِ روضه‌های فاطمه داری 🔸انّا الیه الراجعون را زمزمه داری 🔸دیدم که با خونِ جگر افطار می‌کردی 🔸بر خوردن نان و رُطَب اصرار می‌کردی 🔸نام خدا را زیر لب تکرار می‌کردی 🔸گاهی شکایت از در و دیوار می‌کردی 🔸وقت اذان صبح دیدم اشک می‌باری 🔸یافاطمه یافاطمه روی لبت داری 🔸سی سال درد سینه را با چاه می‌گفتی 🔸این روزهای آخری جانکاه می‌گفتی 🔸در سجده‌هایت ذکر یا الله می‌گفتی 🔸سُبحان یا قدّوس را با آه می‌گفتی 🔸آهِ دلت را امشب از سینه برون کردی 🔸قلب مرا قصد سفر کردی و خون کردی 🔸باید بمانی سایۀ بالاسرم باشی 🔸دلواپس جسم حسین و معجرم باشی 🔸ای دل شکسته ، قوت بال و پرم باشی 🔸حالا که مادر نیست جایِ مادرم باشی 🔸سی سال، بعد مادرم مویَت پریشان است 🔸شب‌های بعد فاطمه شام غریبان است 🔸قصد جدایی کرده‌ای از دخترت امشب 🔸دیگر توانی نیست در بال و پرت امشب 🔸خیلی شدی دلتنگِ رویِ همسرت امشب 🔸این چه بلایی هست کآید بر سرت امشب 🔸اصرار من را گوش کن، من دخترت هستم 🔸دلواپس این حال گریه‌آورت هستم 🔸گفتم نرو، رفتی سرت را غرق خون کردی 🔸این قامت استاده‌ات را واژگون کردی 🔸از خون فرقت پیکرت را لاله‌گون کردی 🔸نقش زمینت معنیِ هُم راکعون، کردی 🔸رفتی و حالا دخترت ماند و پریشانی 🔸من مانده‌ام با سینه‌ای از غصه طوفانی شب نوزدهم ماه مبارک رمضان امیرالمومنین مهمان دخترش ام کلثوم بودسفره غذا پهن کرد یک ظرف شیر گذاشت یک ظرف نمک تا چشم مولا علی به سفر افتاد صدا زد دخترم تا به حال کی دیدی پدرت سر سفره ای بنشیند که دو خورشت داشته باشد بی بی آمد که ظرف نمک را برداره فرمود دخترم ظرف شیر را بردار امام علی با نان نمک افطار نمود امشب علی گاهی قرآن می خواند گاهی مناجات می کرد گاهی در حیاط خانه می آمد و به ستارگان نگاه می کرد وی گفت آنا لله وانا الیه راجعون یک وقت ام کلثوم صدا زد بابا چرا امشب که خانه من آمدی این قدر ناراحتی می کنی نزدیک اذان صبح شد علی آمد وضو بگیرد دختر عبا وعصا برایش آورد ای خدا عبایش را پوشید وعصایش را دست گرفت خواست از خانه بیرون بیرون برود دید یک دسته مرغابی ها مقابل آقا آمدند و دامنش را گرفتند ام کلثوم بیشتر ناراحت شد وگفت بابا خانه من می آمدی این مرغها ازاین کارها نمی کردند مگر امشب چه خبره امیرالمومنین به طرف مسجد روان شدند بالای مأذنه واذان گفتند که تمام مردم کوفه صدای دلنشینش را شنیدند ای خدا چه بگم که چه شد یک وقت دیدند زینب می دود آمد در اتاق وصدا زد حسن جان حسین جان پا شو خواهر مگر چه خبره صدا زد برادران پاشید ببینید این منادی چه میگه ای خدا منادی چه میگفت صدا زد ای برادران می گوید ای مردم علی را کشتند تا صدای منادی رو بچه ها شنیدند. دوان دوان اومدند به طرف مسجد. تا رسیدند نگاه کردند دیدند. ای وای. محراب مسجد لاله گونه. فرق بابا رو شکافته اند. تمام صورت خونیه.. روی خاکهای محراب هی صدا میزنه... «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ» همین جا بود صدای حسنین به ناله بلند شد. 🔸حسن از یک طرف می کرد زاری 🔸حسین از سوی دیگر بی قراری حسنین اومدند کنار بابا... بابا ديگه رمق در بدن نداره... زیر بغل های بابا رو گرفتند. با فرقه شکافته آوردند به سمت خونه... عرضه بداریم یا امیرالمومنین... طاقت نداشتی دخترت زینب کبری... شما رو با صورت خونی ببینه. اما یاعلی... کجا بودید آقا خرابه شام. وقتی سر بریده حسنیت رو. برا دختر سه ساله اش آوردند. ای وای.. ای وای. بمیرم.. تا نگاهش به سر بابا افتاد. صدا زد: وای بابای خوبم. (مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَ رِيدَيْكَ) بابا بگو ببینم کی سر از تنت جدا کرده...بابا. کی با چوب خیزران به لب و دندانت زده بابا. (مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي) کی منو تو بچگی یتیم کرد. 🔸یتیمی درد بی درمان یتیمی 🔸یتیمی خاری دوران یتیمی بابا نبودی ببینی. از کربلا تا شام. چقدر تازیانه به من زدند...بابا. دیگه طاقت ندارم...بابا ببین تمام بدنم کبود شده.. موهای سرم سفید شده. بابا دیگه منم با خودت ببر. یاعلی.. سه ساله حسینت. انقدر کنار بدن بابا ضجه زد... یکدفعه دیدند دختر یک طرف افتاد سر بابا یک طرف افتاد. وَ سَیَعلمُ الذین ظَلمو ای مُنقَلبٍ یَنقلبون بلند صلوات التماس دعا 🥀🥀🥀🥀🥀🥀