eitaa logo
کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهل بیت علیه السلام🎤
47.8هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
389 فایل
﷽ 💚مقدمتان را به کانال ✅ پرمحتوا ✅ و ارزشمند مجمع الذاکرین گرامی میداریم💚 @majmazakerinee مدیریت👇 @khadeemeh110 تبلیغات پزشکی نداریم❌ https://eitaa.com/joinchat/272171029Cdda5575628 لینک گروه 👆 https://rubika.ir/maajmaozakerine کانال ما درروبیکا👆
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 بسم االله الرحمن الرحیم روضه در و دیوار شهادت حضرت زهرا سلام الله خانه‌ای که شُده خاکِ سه امامش، جبریل خانه‌ای که نرسد بر سرِ بامش جبریل خانه‌ای که به سویش بود قیامش جبریل خانه‌ای که به درش بود سلامش جبریل صبح‌ها بعدِ پیمبر به ادب می‌آمد تا که نانی ببرد از سر شب می‌آمد آری آن خانه که جبریل گرفتارش بود دست بر سینه همیشه پس دیوارش بود بوسه میزد به در  باز بدهکارش بود نگران پدر و گریه‌ی بیمارش بود دائما از درِ این غمکده خواهش میکرد اهل آن را به درِ خانه سفارش میکرد گفت خانم دو سه روزی است مریض احوال است چند وقتیست که از گریه کمی بی حال است پدرش رفته و سهمش غم و آه و ناله است گفت با در ولی این درب چه بد اقبال است چقدر زود غم آمد شبِ غربت را دید وای،در از طرف کوچه جماعت را دید تازه فهمید همان روز سفارش‌ها را تازه دانست دلیل همه خواهش‌ها را دید در یک طرفش هیزم و آتش‌ها را بعد از آن دید در آن بین کِشاکشِ‌ها را طرفی آتش و هیزم طرفی فاطمه بود طرفی ضربه‌ی چندم طرفی فاطمه بود چند ضربه که به در خورد زِ جایش اُفتاد مادری خم شد و از درد صدایش اُفتاد درِ آتش زده رویِ سر و پایش اُفتاد پدری آب شد از شانه عبایش اُفتاد رحم بر آن تنِ بی تاب نیاورد کسی چادرش شعله ور و آب نیاورد کسی رفت در کوچه کمربندِ علی در دستش تا جدایش بکند گفت بزن بر دستش دخترش داد زد ای وای برادر دستش خُرد شد قامت او از همه بدتر دستش تا که آئینه تَرَک خورد علی را بردند پیشِ دختر که کتک خورد علی را بردند  داغِ غمهایِ جمادی به محرم اُفتاد راه آن مشت حرامی به حرم هم اُفتاد جای یک دست به گلبرک چه محکم اُفتاد آه از آن شعله که اینبار دمادم اُفتاد دختری تشنه‌ی آب است در آتش می‌سوخت دستِ عمه به طناب است...در آتش می‌سوخت (حسن لطفی) ➖🔴
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم روضه‌ی دوم چرا امشب به بستر جان نداری ندارم هیچ باور... جان نداری سَرَت برشانه‌ات می‌اُفتد ای وای بمیرم مثلِ مادر جان نداری بخوان روضه که خون شد حاصلِ تو که خون می‌جوشد از درد و دلِ تو شبیه قاتلانِ مادرم باز به من خندید بابا  قاتلِ تو بخوان روضه عصایش را شکستند غرورِ مجتبایش را شکستند بخوان ای سر شکسته نیم روزی زدند و هفت جایش را شکستند دو دستش رویِ سینه با ادب رفت تو گفتی فاطمه با تاب و تب رفت همینکه نامِ زهرا را شنید او سرش پایین به سمت در عقب رفت به او گفتی امانِ زینبم باش بمان عباس  جانِ زینبم باش اگر حتی به رویِ نیزه رفتی به نیزه سایبانِ زینبم باش کنارش باش کمتر غم ببیند که با تو دردها را کم ببیند سپردم بر تو؛ حتی سایه‌اش را مبادا چشمِ نامحرم ببیند دلم خون است همپایه ندارد بجز عباس همسایه ندارد مرا او سایبان می‌گردد اما سرِ کج رویِ نِی سایه ندارد مرا گفتی به شهپر می‌سپاری به دستِ شش برادر می‌سپاری ولی دست چه کس در شام و کوفه مرا با چند دختر می‌سپاری (حسن لطفی ۹۸/۰۳/۰۵)
بسم الله الرحمن الرحیم صلی الله علیک یا مولای یا باب الحوائج دستیم اگر به دامنِ موسی ابن حعفریم تا جیره خوارِ خرمنِ موسی ابن جعفریم پای برهنه آمده‌ام  بِشْرِحافی ام با خاکِ کوی و برزن موسی ابن جعفریم آزاد نه ، که بنده‌ی الطافِ این دریم رو بر حریمِ  روشن موسی ابن جعفریم حافظ چه خوب گفت به محراب ابرویش دستِ دعا به گردن موسی ابن جعفریم* نان و پنیرِ نذریِ مادر‌بزرگ هاست امروز اگر به دامن موسی ابن جعفریم عالم به بندِ اوست که خاکش گره گشاست پس ما اسیرِ  خواندن موسی ابن جعفریم يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ غمت مَسَّنایِ ماست تا مُستکین مسکن موسی ابن جعفریم باب الحوائجی‌اش رهامان نمی‌کند شکرش به ذِیل مأمَنِ موسی ابن جعفریم کمتر نِه‌ایم از آنهمه زنجیر ، حلقه‌ایم دل بسته‌های گلشن موسی ابن جعفریم زنجیرها ضریحِ تنِ زخمی‌اش  شدند حالا دخیل جوشن موسی ابن جعفریم با مادرش اسیرِ غمِ روضه خوانیِ کنجِ بدون روزنِ موسی ابن جعفریم... *حافظ: محراب ابروان بنما تا سحر گهی دست دعا برارم و در گردن آرمت (حسن لطفی ۴۰۱/۱۱/۲۵)
بسم الله الرحمن الرحیم همین که تیغ بَر سر  بر جبین خورد میانِ خانه‌اش زینب زمین خورد نه  تیغ اینقدر‌ها زوری ندارد غلط گفتم که میخی آتشین خورد - - - علی را عاقبت از پا درآورد که با خود تیغ یادِ مادر آورد چنان زد تیغ هم نالید از درد چنان زد دادِ زهرا را درآورد - - - سرِسفره دلِ دختر تَرَک خورد فقط سه لقمه امشب با نمک خورد علی امشب هوایِ روضه‌ها داشت فقط میگفت بودم او کتک خورد - - - همان‌هایی که بانو را شکستند خدایا بِینِ اَبرو را شکستند چنان زد فاطمه اُفتاد از پا گمانم باز پهلو را شکستند - - - چه با این مَرد این شمشیر کرده چه با این فرق این تقدیر کرده چنان بد زد نشد بیرون کشانَد گمانم تیغ در سر گیر کرده - - - حسن با داغِ خود درگیرتر شد  تمامِ مسجد از شمشیر تر شد علی اُفتاد رویِ دامنِ او حسن پیر است حالا پیرتر شد - - - نه مرحم نه دوا آورده بودند فقط آه و نوا آورده بودند فقط یک ضربه خورده بود اما برای او عبا آورده بودند - - - زمین اُفتاد و می‌نالید بابا که هر گوشه علی می‌دید بابا عبا آورده بودند و کمش بود علی را روی هم میچید بابا - - - علی جانش علی جانش زمین ریخت که حتی آه مژگانش زمین ریخت کشیدش در بغل این بارِ آخر ولی از بین دستانش زمین ریخت - - - صدا زد آتشِ دل را نشانید مرا بر شانه‌های خود کشانید جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر درِ خیمه رسانید حسن لطفی
بسم الله الرحمن الرحیم بعد از شهادت برای گریه علی  بی تو کم بهانه ندارد ولی به غیرِ همین هق‌هقِ شبانه ندارد درِ شکسته ، دو دستان بسته ، کوچه‌ای باریک برای گریه علی بی تو کم بهانه ندارد مرا که روز  سکوتِ یتیم‌های تو کُشته‌است به خانه‌ای که دری بین آستانه ندارد خدا کند نرسد صبح   برنخیزم از خاکت کجا رَوَم که علی بی تو آشیانه ندارد هرآنکه دید مرا نیمه شب دراینجا گفت : که این غریبه هرآنکس که هست خانه ندارد به زینب تو فقط سرسلامتی حَسنت گفت مدینه بعدِ تو یک مجلسِ زنانه ندارد نخواستی که بیافتد زمین علی ، چه بد اُفتاد شبیه روضه‌ی تو روضه‌ای زمانه ندارد : رسید طعنه‌ی قنفذ به کودکانِ غریبم چنان زدم که پس از این توانِ شانه ندارد کسی نگفت مغیره بزن! ولی به علی زن زنی که خورده زمین ضربِ تاریانه ندارد (حسن لطفی۴۰۱/۰۹/۲۷)
بسم الله الرحمن الرحیم یاکه دنیا بود ناپیدا اگر زهرا نداشت یا جهنم بود این دنیا اگر زهرا نداشت جای دیگر را برای زندگی می‌خواستیم آسمانِ ما زمینِ ما اگر زهرا نداشت خُرد می‌گشتیم زیر آسیای دشمنان زیر دستاس‌اش دو دنیا را اگر زهرا نداشت در وصیتهای مفقودالاثرها خوانده‌ام تلخ می‌شد سرنوشتِ ما اگر زهرا نداشت گفت لَوْلا فاطمه .... یعنی که در کارِ خدا آفرینش بود بی معنا  اگر زهرا نداشت فاطمه گفت و کنار او ضمیری چند گفت : وای از اهل کِسا آنجا اگر زهرا نداشت* پنچ نوبت فاطمه رو بر خودش می‌ایستاد بود بی جلوه خدا  زهرا اگر زهرا نداشت از علی  خواهش نکرد و از علی چیزی نخواست عشق بود و عشق و بس  اما ، اگر ، زهرا نداشت فاطمه یک نیمه بود و با علی تکمیل شد مرتضی یک نیمه بود اینجا  اگر زهرا نداشت هیچ فتحی را نمی‌دید آذرخشِ ذوالفقار در رجزهایش علی تنها اگر زهرا نداشت در میان رزم‌ها پشتش به زهرا گرم بود داشت بر پشتش زره مولا اگر زهرا نداشت کار دنیا را ببین  کارش به‌دستِ فاطمه است وای بر دنیا و مافیها اگر زهرا نداشت کار دنیا را ببین زانو بغل کرده علی بی پیمبر می‌شکست آقا  اگر زهرا نداشت دستِ مولا بسته و بر گردنش شمشیر بود یک علی و آنهمه حاشا اگر زهرا نداشت حرص‌ها خالی شد و پهلوی مادر را شکست بچه‌ها می‌سوختند آنجا اگر زهرا نداشت دختران را زیر بالِ خویش زینب جمع کرد وامصیبت شامِ عاشورا اگر زینب نداشت... *هُمْ فَاطِمَةُ وَ اَبُوهَا.... (حسن لطفی ۴۰۲/۰۹/۱۹)
بسم الله الرحمن الرحیم شب است و در سکوت شب صدای باد می‌پیچد شب است و در مدینه گریه‌های باد می‌پیچد کسی در کوچه‌های سنگیِ تاریک اینجا نیست کسی در راههای خاکیِ باریک آیا نیست ؟ کسی در شهر پیدا نیست ولی انگار می‌آید صدای رفتنی اینبار صدای رفتنِ جمعی میان کوچه‌ای تب‌دار چرا اینگونه می‌آیند اگرچه غرقه‌ی دردند چرا این چار تَن اینگونه می‌گردند... به روی مرکبی خانومِ پیری است رنجیده  گمانم سالها از داغهایی سخت کاهیده  به خود از درد پیچیده به هر گامی که مرکب راه می‌آید صدای آه می‌آید خدایا این که است این قدر بیمار است؟ چرا از درد سرشار است غریبی یا عزادار است گَهی بر یک طرف خَم می‌شود پهلوش می‌گیرد زمانی دست بر سر می‌گذارد روش می‌گیرد به هر گامی که می‌آیند  با سرفه نفس گیرد  توانش نیست  جانش نیست  می‌آید تا که حق را باز پَس گیرد به رویِ مرکبی خانومِ پیری هست اما نه هرآنکس هست باشد ای مدینه لیک زهرا نه و مَردی پیش مرکب بندِ افسار است در دستش ببین جای طنابی هست بر دستش چرا اینقدر غمگین است چقدر این داغ سنگین است خودش را می‌خورد هرچند گریان نیست ولی شرمندگیِ مرد آسان نیست خودش را می‌خورَد او با دلی پُر خون خودش را می‌خورَد آورده او ناموس حق را باز  هم بیرون اگرچه غم فراوان است ولی باور کنید این مردِ خیبر قبله‌گاه شیر مردان است ولی باور کنید او پهلوان جنگجویان است همه باور کنید از یک نگاهش کوه می‌ریزد چرا امشب از این رو اینهمه اندوه می‌ریزد چرا او سر به زیر است مثلِ بانویش  خودش پیر است... عَرقها از جبینِ خیس آن مظلوم می‌آیند و در پشت سرش دو کودک معصوم می‌آیند دو کودک با حواسِ جمع تا مادر نیافتد از رویِ مَرکب  دلِ این شب مبادا باز این شیشه ترک بردارد از غمها خدایا بارِ شیشه دارد او آیا؟ حسین از آنطرف با قلب پُر آتش حسن از این طرف می‌آید و هِی می‌تپد قلبش دوباره  پیشِ مادر هست  خدایاشکر حیدر هست... چهل شب می‌شود اینگونه می‌آیند در شبها چهل شب می‌شود  خانه به خانه می‌روند اما فقط یک خانواده نیمه شب آواره‌اند اینجا علی شاهد برای خویش آورده علی شاهد برای اینهمه مردم منم مَردِ غدیرِ خُم و این است شاهدم زهرا و زهرا شاهد آورده است با آن حال که من هم ارث می‌گیرم که من هم دختر پیغمبرم این است تقصیرم؟ علی در می‌زند ، در باز می‌کردند انصار و مهاجرها نگو یارانِ پیغمبر بگو اغیار و تاجرها یکی در باز کرد و گفت شرمنده نمی‌آیم یکی هم گفت  یادِ من نمی‌آید غدیر خم امان از حرف نامردم یکی در باز کرد و روی خود را آنطرف کرد یکی هم داشت مولا حرف می‌زد  بِینِ حرفش زود  در را بست دلِ زهرا چه بد بشکست علی ماند و سلام او فقط زهرا جوابش داد  اگرچه گریه‌اش اُفتاد فقط زهرا جوابش داد علی با فاطمه تنها به پشتِ دربها بودند چهل شب پشت درها در پِیِ یک آشنا بودند چهل شب رَدِ غم پیداست از خانه به هر کوچه چهل شب رفته‌اند و جز سه تَن یک یار و یاورنیست بجز سلمان و مقداد و ابوذر نیست ولی آنروز در کوچه ولی آنروز در خانه میانِ جمع اوباش و اراذِلها و بیگانه چهل تَن یا که سیصد تَن روایتها فراوان است خدایا کینه عریان است غلافِ تیغ پنهان است حرامی هم رجز خوان است تلافیِ غدیرِ خُم  فقط آتش  فقط هیزم امان از دستِ نامردم به پیش طفلِ سر در گُم حسن چشمانِ زینب بست که مادر پشت دربِ خانه‌ی خود هست زمین اُفتاد و در اُفتاد امان از چادر زهرا  امان از رد شدن‌ها و امان از پا زدن‌ها و  امان از رفت و آمدها خدایا میخ لج  کرده خدایا راه کج کرده.... (حسن لطفی ۴۰۰/۱۰/۱۵)
بسم الله الرحمن الرحیم آنکه حکمت به لب او جریان داشت که بود آنکه علم از نفس او فوران داشت که بود آنکه اندیشه از او شیره‌ی جان داشت که بود آنکه ایمان به وجودش ضربان  داشت که بود خانه‌ای در حرم هر  دل عاشق دارد شیعه امروز از او  وعده‌ی صادق دارد همه جا سایه فیض‌اش به  سرِ سرورها است حُکمِ او حکمت او ژرفترین باوررها است  چقدر خطبه‌ی او خط به خطِ دفترها است قالَ صادق همه‌جا تاج سر منبرها است از اشارات نگاهش لب ما جان دارد از احادیث لبش مذهب ما جان دارد آنقدر گفت علی  روز و شب از حال علی که جهان پُر شده از قالَ علی قال علی فیض او بود که دل رفت به دنبال علی که فقط آل علی آل علی آل علی آنقدر گفت علی بر لب ما جام علیست کوری دشمن مولا همه‌جا نام علیست باده نوشان زِ دَمش راز مگو ساخته‌اند خاک راهش همه بردند و سبو ساخته‌اند کعبه را روز ازل از گل او ساخته‌اند عالمان از لب این چشمه وضو ساخته‌اند همه‌ی اهل نظر بر درِ او رو زده‌اند انبیا محضر او آمده زانو زده اند نفس اوست اگر گریه‌ی ما طولانی است نفس اوست اگر دیده‌ی ما بارانی است مقتل اوست اگر حال جگر  طوفانی است مجلس صبح و شبش مجلس و رضه خوانی است بی سبب نیست که سوزد جگرش گاه به گاه حق بده کُنیه‌ی او هست ابا عبدالله بارها حرمتش از کینه‌ی منصور شکست دید بی حرمتیِ آنهمه مامور... شکست آمدند و در این مقتلِ ماثور شکست وایِ من از در این خانه که با زور شکست وای از شیخ حرم هیچ کسی شرم نکرد از سفیدی محاسن نفسی شرم نکرد او که پیر است از این خانه به اجبار مبر آبروی همه‌ی ماست در انظار مبر رسیمان شرم کن از کوچه به اصرار مبر همه جا می‌روی اما سوی بازار مبر   مو سفید حرمم دست به دیوارش است خاطرات بدی از کوچه و بازارش است از روی شانه کشیدند عبایش اُفتاد ناگهان آمد و هُل داد عصایش اُفتاد ریسمان را که کشیدند به پایش،  اُفتاد فاطمه پشت سرش بود بجایش اُفتاد او زمین خورد ولیکن زِ روی مرکب نه از روی ناقه نه  در خواب نه  غرق تب نه دخترک بود و شبی تار که مهتاب نداشت دخترک بود و تب و آه ولی تاب نداشت پای پُر آبله جز گریه‌ی خوناب نداشت دخترک بود ولی زجر که اعصاب نداشت تا خودِ قافله او را به روی خار کشید مثل آن در که به پهلو خط مسمار کشید (حسن لطفی ۴۰۳/۰۲/۱۴)
4_5882257642323186868.ogg
زمان: حجم: 444.6K
بسم الله الرحمن الرحیم روضه کوچه امام حسن علیه السلام تو کوچه‌ها خدا خدا کردم من التماسِ بی‌حیا کردم مادر من زیر کتک‌هاش بود مادرمو ازش جدا کردم نشد نذارم بزنه بد زد وقتی شنید علی ، مجدد زد خودم رو روی مادر انداختم با گریه بابا رو صدا کردم چشاش سیاهی رفت و اُفتادش چشام سیاهی رفت و اُفتادم میون گرد و خاکای کوچه تا نفسش بیاد دعا کردم فایده نداشت که قد کشیدم آه چه حرفایی نگم شنیدم آخ چادرشو از زیر پاهای مغیره وقتی که رها کردم چشام دیگه دو کاسه‌ی خونه دلم خوشه بابا نمی‌دونه داغی نشسته روی این شونه شونمو تا براش عصا کردم روضه‌ی کوچه درد ِسر داره کی از دل حسن خبرداره مادر دلش خوشه پسر داره روضه‌مو تو سینه به پا کردم (حسن لطفی ۴۰۳/۰۸/۲۲)
بسم الله الرحمن الرحیم بعد از شهادت برای گریه علی  بی تو کم بهانه ندارد ولی به غیرِ همین هق‌هقِ شبانه ندارد درِ شکسته ، دو دستان بسته ، کوچه‌ای باریک برای گریه علی بی تو کم بهانه ندارد مرا که روز  سکوتِ یتیم‌های تو کُشته‌است به خانه‌ای که دری بین آستانه ندارد خدا کند نرسد صبح   برنخیزم از خاکت کجا رَوَم که علی بی تو آشیانه ندارد هرآنکه دید مرا نیمه شب دراینجا گفت : که این غریبه هرآنکس که هست خانه ندارد به زینب تو فقط سرسلامتی حَسنت گفت مدینه بعدِ تو یک مجلسِ زنانه ندارد نخواستی که بیافتد زمین علی ، چه بد اُفتاد شبیه روضه‌ی تو روضه‌ای زمانه ندارد : رسید طعنه‌ی قنفذ به کودکانِ غریبم چنان زدم که پس از این توانِ شانه ندارد کسی نگفت مغیره بزن! ولی به علی زن زنی که خورده زمین ضربِ تاریانه ندارد (حسن لطفی
بسم‌الله الرحمن الرحیم از زبان حضرت علی علیه السلام _بعد از شهادت حضرت زهرا سلام الله دارم عذاب می کشم و آب می‌کشم با چاه آه از دلِ بی‌تاب می‌کشم اُفتاده عکسِ ماه در این چاه و عکسِ من دارم خجالت از رُخِ مهتاب می‌کشم کِی در کنارِ خاکِ تو من خاک می‌شوم کِی رَختِ خویش از دلِ سیلاب می‌کشم سلمانِ پیر زیرِ بغلهایِ من گرفت خود را به رویِ شانه‌یِ اصحاب می‌کشم عکس تو مانده است به دیوارِ خانه‌ام دستی که بسته شد رویِ این قاب می‌کشم من هرچه می‌کشم همه از دستِ قنفذ است داد از مغیره از غم خوناب می‌کشم من هرچه از تو مانده در این بقچه‌ی غریب دارم به چشم خسته‌ی بی خواب می‌کشم دارم لباسِ سوخته را جمع می‌کنم این میخ این در  همه را آب می‌کشم (حسن لطفی)
بسم‌الله الرحمن الرحیم بعد از شهادت خانم مانده‌ام با کودکانِ از غذا اُفتاده‌ام باز بالایِ سَرَت با بچه‌ها اُفتاده‌ام بسترت را جمع کردم بسترم را پَهن کُن دردِ پهلو می‌کشم  من هم زِ پا اُفتاده‌ام گرچه پُختی خانمم نانی برایِ چند روز من سه‌ماهی می‌شود از اشتها اُفتاده‌ام موی خاک و روی خاکی و محاسن غرقِ خاک آه میبینی مرا که در کجا اُفتاده‌ام (حسن لطفی