#ســــــلام_علیــــــکم
#أین_الطالب_بدم_المقتول_بکربلا
مه اشک است بیایید محرم آمد
ماه ذریه ی پیغمبر اکرم آمد
خواستم ، آیه بخوانم کمی آرام شوم
از قضا بر لب من سوره ی مریم آمد
"کاف" و "ها" خواندم و دل بوی بلا را حس کرد
یاد از شال عزای تو گل نرجس کرد
گل نرجس بخدا یک دل پر غم داری
بیشتر از همه، تو شوق محرم داری
کربلا ، مکه ، نجف ، کوی منا یا عرفات
آه.... امسال کجا خیمه ی ماتم داری
بخدا من به تو و گریه ی تو حساسم
نوکرم ، عبد توام، گرچه نمک نشناسم
خیمه ای سبز به پا کردی و تنها تنها
می کنی گریه و ای کاش کنی یاد از ما
جای اشک از سر مژگان تو خون می ریزد
ذکر لبهای من غمزده هم "ای آقا"
جان من آه نکش، گریه نکن مولا جان
مثل یعقوب نشین گوشه ی بیت الاحزان
اینقدر یاد عمه ها نکن و داد نزن
از غم کربُ بلا اینهمه فریاد نزن
هی به سر می زنی و روضه ی سر می خوانی
مثل ویرانه شدی خانه ات آباد ، نزن
ای فدای سر تو جان من و اجدادم
یاد گودال و تن و نیزه و سر افتادم
شمر تا رفت، تنش زیر لگدها افتاد
خواهرش در وسط دسته ی بدها افتاد
تازه از دست سنان و همه راحت شده بود
روی آن پیکر سم دیده چه ردها افتاد
تا که افتاد حسین، حضرت زهرا غش کرد
آنقدر خورد زمین زینب کبری، غش کرد
#جعفر_ابوالفتحی
...
#کوچکترین_جمله_بـرای_بـزرگترین_دعـا
#اللهـم_عـجل_لولیـک_الفـرج
یاحسین⚜
هرچه دارم همه از لطف #مادر بود كه او
عوض ِ قِصه به بالينِ سرم گفت #حسين
🌤صبحتون منوربه بین الحرمین
#محرم
#امام_حسین
#ما_ملت_امام_حسینیم
#مدح
#حضرت_زینب_سلاماللهعلیها
هستی اش را داد تا محفوظ باشد معجرش
مثل کوهی ماند پای اعتقاد و باورش
وقت بیرون رفتن از خانه، حسین و مجتبی
با یل ام البنین، بودند در دور و برش
مریم و آسیه را دیدم که می آموختند
با چه شوقی درس عفت را به پای منبرش
دختر نور است این بانو و بی شک آفتاب
می شود مانند شمعی بی رمق در محضرش
اسم او ذکر شب و روز همه آیینه هاست
عصمت الله است این آیینه، نام دیگرش
حضرت زهرای اطهر مظهر حجب و حیاست
ارث برده این عقیله حجب را از مادرش
حضرت زهرای اطهر آنکه پیش کور هم
چادرش را برنخواهد داشت از روی سرش
هر کسی در این جهان از عفتش دم می زند
یا به زهرا اقتدا کرده ست یا بر دخترش
#احسان_نرگسی
#شب_چهار_محرم🏴
#طفلان_حضرت_زینب
آورده ما را با خودش مادر؛ که قربانت شویم
تا که برایت جان دهیم و حافظِ جانت شویم
إذن از تو میخواهیم تا با غیرتی حیدرنشان
در وادیِ میدان بتازیم و رجز خوانت شویم
از کودکی سیرابمان کردی و وقتِ آن شده
تا تشنه لب؛ جان-دادۂ لب های عطشانت شویم
باید سپر برداشته، باید که از «سر» بگذریم
نگذار تنها شاهدِ حال پریشانت شویم
ما آرزو داریم که مثلِ علیِ اکبرت
در خیمه نه! در معرکه ملحق به یارانت شویم
دل دل نکن دایی! به خواهرزاده هایت نه نگو
قابل بدان پایِ رکابت، از شهیدانت شویم
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا و َجَاهَدُوا»*
بگذار تا تفسیری از آیاتِ قرانت شویم!
#مرضیه_عاطفی
بسماللهالرحمنالرحیم
#شب_پنجم_محرم_امام_زمان_عجلالله
اشکهایِ ما به دامانِ کریمی میرسَد
نامهیِ حاجاتِ ما با یاکریمی میرسَد
هرکه در این روضه میآید برای معرفت
پایش آخر بر صراطِ مستقیمی میرسَد
هرچه از منبر جدا بودم ضرر دیدم ضرر
خوش به آنکه محضرِ عبدالعظیمی میرسَد
پردهها اُفتاد تا چیزی نفهمیم از غمت
ما نمیمیریم چون لطفِ عظیمی میرسَد
بوی تربت میرسَد از آن محاسن از حرم
هر کجایی بویِ سیبت با نسیمی میرسَد
رحمتت در این مجالس خوب و بد را جمع کرد
حتم دارم بر سرم دستِ رحیمی میرسَد
این دو شب این گریهها بوی یتیمی میدهد
این دو شب با مادری مردِ کریمی میرسَد
(حسن لطفی)
بسماللهالرحمنالرحیم
#شب_پنجم_محرم_حضرت_عبدالله_ابنالحسن_علیهالسلام
با عمه گفت کُشت مرا سوزِ این نَفَس
من را بزرگ کرده برای همین نَفَس
با آخرین توانم و تا آخرین نَفَس
باید به سر روم پسرِ او که میشوم
گیرم نمیشوم سپرِ او که میشوم
عمریست که به غیرِ عمویم نداشتم
تا بود دامنش نَفَسش غم نداشتم
بابا نداشتم عَوضَش کم نداشتم
اشکم نوشت تا نَفَس آخرم حسین
ای مهربانتر از پدر و مادرم حسین
بگذار تا که شیرِ جمل را نشان دهم
تا نعرهی امیرِ جمل را نشان دهم
شمشیرِ بینظیرِ جمل را نشان دهم
عمه به روم سنِ کمم را نیاوری
عباس میشوم علَمم را بیاوری
در جنگِ تن به تن به زمین تَن نمیدهم
گر صد سپاه تیغ دهد من نمیدهم
فرصت مقابلِ تو به دشمن نمیدهم
فریاد میزنم عَلمِ زینبِ توام
بابا مدافع حرمِ زینبِ توام
صد زخم روی بال و پرِ من گذاشتند
سرنیزه را رویِ جگر من گذاشتند
با تیغ و تیر سر به سرِ من گذاشتند
عمه تمامِ پیکرِ من درد میکند
او را زدند و حنجرِ من درد میکند
گودال را نبین آه که او خورد بر زمین
هُل داد نیزهای و عمو خورد بر زمین
با زخمِ سینه رویِ گلو خورد بر زمین
گرچه نخواست ، خم شد و اُفتاد با سرش
از سمت راست خَم شد و اُفتاد با سرش
عمه گریست اینهمه پَرپَر نزن نشد
ناخن مزن به گونه و بر سر مزن نشد
حرف برادر است به خواهر نزن نشد
با دستِ بسته سنگ به آئینهات نکوب
اینگونه پیشِ من به رویِ سینهات نکوب
زینب اگرچه دستِ پسر را مهار کرد
از بسکه داد زد زِ بسکه هوار کرد
دستش کشید سمتِ عمویش فرار کرد
وقتی رسید تیغِ حرامی به او گرفت
جایِ عموش نیزهی شامی به او گرفت
اُفتاد بر تنش سپرش را بغل گرفت
از بینِ چکمهها پسرش را بغل گرفت
بر سینهاش همینکه سرش را بغل گرفت
بوسید تا حسین گلویش یکی شدند
چسبیده بود او به عمویش یکی شدند
نزدیک اوست حرمله او را نشانه کرد
اول نشست رویِ عمو را نشانه کرد
پایین گرفت زیرِ گلو را نشانه کرد
تیرِ سهشعبه قلبِ عمو را درست زد
ای خاک بر سرم دو گلو را درست زد
(حسن لطفی)
بسمالله الرحمن الرحیم
#شب_پنجم_محرم_حضرت_عبدالله_ابنالحسن_علیهالسلام
اولجلسهای
تمامِ ماهِ محرم کران کران حسن است
حسن حسین شده پس"حسین جان"حسن است
حسن حسین شده تا حسین جلوه کُنَد
اگر حسین شنیدی بدان که آن حسن است
اگر ظهور کُنَد خیره خیره میبینیم
به هر نَفَس حسن است و به هر زبان حسن است
حسن شُکوهِ حسین و حسن شُکوهِ علی
حسن شبیهِ رسول است پس اذان حسن است
بر آستانِ علی آمدیم و فهمیدیم...
هم آستان حسن است و هم آسمان حسن است
به شانهی حَسَنش تکیه داد زهرا گفت :
که تکیه گاهِ تمامیِ خاندان حسن است
حسین گفت "اَخی خیرُ مِنّی و یعنی
امامِ کربُبلا نیز بی گمان حسن است
بیا به میمنه و میسره زمانِ نَبَرد
ببین به کرببلا شورِ هر جوان حسن است
که ضربِ تیغِ علیاکبرست یا حسن و
که تیرِ حضرت عباس را کمان حسن است
حسن غریب شد اما خدا گواهِ من است
تمامِ مقصد این روضهها همان حسن است
(حسن لطفی ۹۸/۰۶/۱۳)
بسمالله الرحمن الرحیم
#شب_پنجم_محرم_حضرت_عبدالله_ابنالحسن_علیهالسلام
به روی سینهیِ سوزانِ عمویش اُفتاد
ته گودال عمو بود به رویَش اُفتاد
سینه بر سینهی او داشت حرامی آمد
تا جدایش بکند کار به مویَش اُفتاد
او به یک دست بغل کرد عمو را اما
وایِ من زخمِ لبِ تیغ به رویَش اُفتاد
خواست ایندفعه عمو نَه که بگوید بابا
گذرِ تیرِ سهشعبه به گلویش اُفتاد
بسته گویم چقدر اسب از آنجا رَد شد
بسته گویم چه تَرَکها به سبویش اُفتاد
(حسن لطفی ۹۸/۰۶/۱۳)
بسماللهالرحمنالرحیم
#شب_پنجم_محرم_حضرت_عبدالله_ابنالحسن_علیهالسلام
بگذار تا که شیرِ جمل را نشان دهم
تا نعرهی امیرِ جمل را نشان دهم
شمشیرِ بینظیرِ جمل را نشان دهم
عمه به روم سنِ کمم را نیاوری
عباس می شوم عَلَمَم را بیاوری
عمه گریست اینهمه پَرپَر نزن نشد
ناخن مزن به گونه و بر سر مزن نشد
حرفِ برادر است به خواهر نزن نشد
با دستِ بسته سنگ به آئینهات نکوب
اینگونه پیشِ من به رویِ سینهات نکوب
زینب اگرچه دستِ پسر را مهار کرد
از بسکه داد زد زِ بسکه هوار کرد
دستش کشید سمتِ عمویش فرار کرد
وقتی رسید تیغِ حرامی به او گرفت
جایِ عموش نیزهی شامی به او گرفت
اُفتاد بر تنش سپرش را بغل گرفت
از بینِ چکمهها پسرش را بغل گرفت
بر سینهاش همینکه سرش را بغل گرفت
بوسید تا حسین گلویش یکی شدند
چسبیده بود او به عمویش یکی شدند
نزدیک اوست حرمله او را نشانه کرد
اول نشست رویِ عمو را نشانه کرد
پایین گرفت زیرِ گلو را نشانه کرد
تیرِ سهشعبه قلبِ عمو را درست زد
ای خاک بر سرم دو گلو را درست زد
(حسن لطفی)
98061304.mp3
3.05M
|⇦•این همه با آبرو من هم یکی ..
#روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب پنجم محرم ۹۸ به نفس حاج محمد رضا طاهری •✾
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
|⇦•این همه با آبرو من هم یکی ..
#روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب پنجم محرم ۹۸ به نفس حاج محمد رضا طاهری •✾
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
【توجه】:
جهت استفاده ، متون حتماً به همراه صوت در اختیار دیگران قرار گیرد.
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
دست در دست عمه جانش زینب داره عبدالله بن الحسن .. سفارش ابی عبدالله بوده بعد از قاسم ؛ حضرت فرمود خواهرم خیلی مراقب عبدالله باش .. خیلی بیقراره .. بیقراره شهادتِ .. اما امانت برادرم حسنِ .. من برا قاسم خجالت زده داداشم هستم .. هی میگه والله لا افارق عمی .. عمه جان من از عمو جدا نمیشم ... گفت :
این همه با آبرو من هم یکی
آیه های زیرو رو من هم یکی
ریز ریزو قطعه قطعه رفته اند
تشنه قربان عمو من هم یکی
آه خیلی ها برای غربتش
مرگ کردن آرزو من هم یکی
از سپاهی که گرفته روی دست
چشم و بازو و گلو من هم یکی
در صف آنها که در پای امام
کرده اند از خون وضو من هم یکی
این همه دورو برش دارد شهید
جانِ عمه نه نگو من هم یکی
بسته ای دستِ مرا انصاف نیست
گیرِ گرگ افتاده راه چاره چیست؟!
*عمه جان التماست میکنم .. اینجا که به التماس افتاده بود دیدن هی دستای عمه رو میبوسه .. الهی قربونت برم بزار برم ..*
داغ دیده ، تشنه ، بی پشت و پناه
بی تعادل گشته رویِ ذوالجناح ...
ازچه دل دل میکنی از حال رفت
شمر هم با چکمه در گودال رفت
*یه وقت دیدن دستشو از دست عمه رها کرد داره میدوه .. دستورُ رعایت کرد داره با پایِ برهنه میدوه طرف حرم .. تارسید گفت نانجیب پاتو از روی عموم بردار ..*
این همه لشکر برای یک نفر!
عمه جان دیدی توام! خاکم به سر
آسمان را بر زمین انداختن
بی هوا از روی زین انداختن
سوختم سر نیزه در پهلوش رفت
زخم رویِ زخم خورد از هوش رفت
نیمه جان شد در حصار پست ها
بگذر از من میرود از دست ها
میکشم از بین دستت دست خویش
دست شُستم پایِ او از هست خویش
جای قرآن جز به روی رحل نیست
سینه اش زخمی ست جایِ نعل نیست
دارد آغوش تو جای ماه ، عمو
عفو کن تاخیرِ عبدالله ، عمو
بچه شیرِ فاتح جنگ جمل
بین آغوشت هوس کرده عسل
چشمه چشمه از تنت خون جاری است
زخم ها خیلی عمیق و کاری است
آخرین زخمو نانجیب وقتی عبدالله رو بدنِ عمو افتاده زد .. چقدر خون به دل اهل بیت کرد این حرمله ی نامرد ...
هرچه زخم آمد از این پس مال من
سرفرازم نزد بابایم من
میدونی چرا میگه سرفرازم؟!.. آخه وقتی اومد بالای گودال دید ابن کعب ملعون اومده شمشیر رو داره میاره پایین فرمود یابن الخبیثه .. میخوای عمویِ منو بکشی ؟!.. مگه عبدالله مرده باشه .. شمشیرُ آورد پایین .. تا شمشیرُ آورد دستشو آورد جلو .. همچین که استخوان دست شکست ، یه وقت دیدن صدا میزنه وا اُماه .. انگار تازه فهمید تو کوچه چه خبر شد ..
وقتی با قلاف شمشیر به بازوی مادرش زدن .. انگار همه روضه هایی که باباش براش خونده بود جلو چشمش اومد .. اما من اعتقادم اینه اگر امام حسن (ع) کنار گودال این منظر رو دیده ، میگه عبدالله خوش به حالت تو تونستی جلو ضربه رو بگیری .. اما من تو کوچه هرچی بلند شدم از رویِ سرم رد شد .. چنان سیلی به صورت مادرم خورد ..
#حاج_محمد_طاهری
#روضه_حضرت_عبدالله_ابن_حسن
#شب_پنجم_محرم
#ویژه_ایام_محرم